فیلمی از ویم وندرس برای پینا باوش
همیشه فکر می کردم ـ و هنوز هم می کنم ـ که در به تصویر کشیدن رقص، کارلوس سائورا همتایی ندارد، اما ویم وندرس با “پینا” Pina مرا به شک انداخت. پیش از این سلیقه ی وندرس در موسیقی را دیده ام. در “بوئنا ویستا سوشال کلاب” (Buena Vista Social Club,1998) نابغه های فراموش شده ی موسیقی کوبا را بار دیگر به روی صحنه آورد. اگرچه از نگاه متکبرانه ی وندرس به این هنرمندان خوشم نیامد، اما سلیقه اش در ارائه ی این موسیقی را تحسین کردم. پیشتر هم در “بال های هوس”(Wings of Desire,1987) برای اولین بار با نیک کیو آشنا شدم که به این خاطر همیشه مدیون وندرس خواهم ماند. با این حال این اولین باری است که وندرس به سراغ رقص می رود و آن هم رقص هنرمند نامتعارفی مثل پینا باوش. و حاصل کار به نظر من بهترین فیلم او تا این زمان است.
“پینا” تا ساخته بشود ده پانزده سالی طول کشید. ویم وندرس خودش این داستان را در چند مصاحبه تکرار کرده است که اول بار پینا باوش را در ونیز می بیند و بعد از تمام شدن اجرا به سراغ او می رود و می گوید دوست دارد فیلمی از او و رقصش بسازد. پینا باوش هم خیلی خلاصه قبول می کند و این دو از هم جدا می شوند. بعدتر باز همدیگر را این جا و آن جا می بینند و هربار وندرس فکرش را تکرار می کند و هر بار پینا با همان کم حرفی مشهورش می گوید باشه. تا این که در سال ۲۰۰۹ در یک مهمانی پینا به سراغ وندرس می رود و انگار همین چند دقیقه پیش در این باره صحبت کرده اند بی مقدمه می پرسد کی شروع می کنیم؟ همین، باعث ریخته شدن ترس وندرس از ساختن فیلمی درباره ی رقص می شود و حاصلش “پینا”یی است که امروز می بینیم، اگرچه پینا دیگر در میان ما نیست.
پینا باوش، رقصنده، طراح رقص، و کارگردان رقص آلمانی به خاطر سبک کار بی همتایی که در اجرای این هنر دارد، مشهور است. نام او با “رقص ـ تئاتر” گره خورده که معلمش کورت یوس در جریان و بعد از جنگ جهانی دوم بنایش را نهاد و افرادی مثل برتولت برشت در شکل گرفتن آن نقش داشتند و پینا آن را به جهانیان معرفی کرد. رقص های پینا باوش با دیالوگ همراه است و با حرکت های معمول ـ و گاه با بی حرکتی ـ ترکیبی منحصر به فرد به وجود می آورد و بیننده را با خود به قعر یک جهان سوررئال می برد که در آن تنها با حس می توان حرف زد و فهمید. این مشخصه، رقص پینا باوش را به هرچه شبیه می کند بجز باله به آن معنای کلاسیکی که ما درک می کنیم.
موضوع مورد علاقه ی پینا باوش زن و رابطه اش با مرد است. از سویی با پرخاشگری به مسئله سرکوب جنسی زن، نابرابری اش با مرد، و ناکامی اش در دستیابی به اهدافش به دلیل زنجیرهایی که جامعه بر دست و پایش بسته می پردازد، و از سویی دیگر با شادابی از عشق، وفاداری، اعتماد، و سرزندگی حرف می زند. در واقع باید تولد تنها فرزندش در اوایل دهه ی هشتاد را نقطه ی چرخش اصلی در دیدگاه پینا باوش به حساب آورد. از آن به بعد است که پینا جهان تازه ای را کشف می کند که پایه هایش بر ستایش هستی بنا نهاده شده .
“آداب بهار” از ایگور استراونیسکی ـ که فیلم با بخشی از آن شروع می شود ـ مهمترین ساخته ی پینا باوش در دوران اول است. در فصل “قربانی” زن سرخپوشی را می بینیم که قربانی نفرتی می شود که دیگران از جنس زن دارند. در این اجرا، پینا صحنه را با خاک قهوه ای تیره ای پوشانده که رقصنده ها هرچه بیشتر در آن دست و پا می زنند بیشتر غرق در کثیفی آن می شوند. چند شب پیش ـ وقتی برای نوشتن این مطلب تحقیق می کردم ـ اجرای کلاسیک این اثر را در یوتیوب دیدم. تفاوت از زمین تا آسمان بود. در اجرایی کلاسیک رقصنده هایی با لباس های پر زرق و برق در زیر یک نور ملایم آبی تمام حرکت های معمول را تکرار می کردند تا دست آخر دختر را در فضایی رمانتیک قربانی کنند. پینا باوش این صحنه را از این رو به آن رو می کند. زنانی با لباس های نازک نخ نما و بدن نما که بوی کهنگی شان را در سالن سینما هم می توان حس کرد در خاک و خل می غلتند و آنجا که دختر قرار است قربانی شود همه بی حرکت ایستاده اند و نظاره گر این مرگ تحمیلی هستند.
بی حرکتی از عناصر اصلی رقص پینا باوش است. این المان را در تمام آثارش می توان پیدا کرد. یکی از زیباترین این ها صحنه ای است که مردی با گوش های دراز دست راستش را بلند کرده و دو انگشت شست و اشاره اش را به هم چسبانده و در صندلی آخر یک تراموای هوایی نشسته است، همین! در ایستگاهی یک زن با حرکات و صداهای ماشین گونه با یک متکا وارد تراموا می شود و بالاخره جایی می نشیند اما این نامعمولی توجه هیچ کس را جلب نمی کند.
جامعه اما همیشه به حرکات و خواسته های زن بی اعتنا نیست. در “کافه مولر” یکی دیگر از مهم ترین ساخته های او در دوران اول صحنه ی بسیار زیبایی است که جذاب ترین بخش فیلم برای من بود. در این صحنه زن و مردی را می بینیم که عاشقانه یکدیگر را در آغوش گرفته اند. مرد دومی پیدا می شود که دست ها و سرهای این دو را یک به یک از هم جدا می کند، به آن ها فرم جدیدی می دهد و بعد زن را در بغل مرد می گذارد و می رود. اما همین که مرد دوم پشت می کند این دو از هم جدا می شوند و باز همان در آغوش گرفتن اول را تکرار می کنند. مرد دوم باز می آید و شکل این دو را عوض می کند و همین که پشت می کند تا برود این دو به همان شکل اول بازمی گردند. این مقابله چندین بار و هر بار با سرعت بیشتری تکرار می شود تا بالاخره مرد دوم از پا می افتد و زن و مرد آن طور که خود می خواهند همدیگر را در آغوش می گیرند. این صحنه جدای از زیبایی اش برای من صحنه ای آشنا است و مرا به یاد ایران و جمهوری اسلامی می اندازد که حاکمان در یک تلاش سی ساله سعی کردند به رابطه ی زن و مرد آن شکلی را که خود می پسندند تحمیل کنند، اما هر بار زنان و مردها به همان رابطه ای بازگشتند که خود می خواستند.
پینا باوش تحمیل اراده ی مرد بر زن را در خشونت بارترین شکلش در “هفت گناه کبیره” که برتولت برشت آن را نوشته نشان می دهد که در صحنه ای تجاوز دسته جمعی گروهی مرد را به زن به نمایش درمی آورد. ویم وندرس اما بخشی از دیدگاه های اولیه ی پینا باوش را در فیلم نیاورده و بخش های دیگری را تعدیل کرده. مثلا در “والتس” صحنه ای است که چندین مرد زنی را که بی حرکت ایستاده دستمالی می کنند و او را به اشکال مختلف می بوسند و با نگاه های شهوانی او را برانداز می کنند. بازیگر این نقش در مصاحبه ای می گوید موقع تمرین یک روز طاقتش تمام می شود و می زند زیر گریه چون “با تمام وجود احساس کردم مورد تجاوز جمعی همکارانم قرار گرفته ام”. در فیلم این صحنه به مراتب ملایم تر شده است. مردها اگرچه زن را دستمالی می کنند اما به سینه ها یا میان پاهای او دست نمی زنند و او را نمی بوسند، اما نتیجه همان است که پینا باوش می خواهد: زنی که تنها آلت دست مردان و ابزار شهوت رانی آن ها است.
ویم وندرس به ساخته های دهه ی نود به بعد پینا باوش بیشتر توجه نشان می دهد. آثاری که در آن ها مبارزه طلبی و پرخاشجویی های اولیه ی پینا جای خود را به سرزندگی و شوخ طبعی داده اند. زیباترین این ها Nelken(که ترجمه ی فارسی اش را نمی دانم) هست که هم در ابتدای فیلم می آید و هم در آخرین صحنه ی آن. در بخشی از این رقص که در فیلم گنجانده شده است چهار فصل سال را در حرکتی مداوم و دایره وار به نمایش می گذارد. همین طور اعتماد بین زن و مرد را در جایی متجلی می کند که زن مجسمه وار و با صورت خود را به زمین می اندازد و مرد در آخرین لحظه او را می گیرد و بلند می کند. و باز عشق را در جایی دیگر در رقص یک زن و مرد در وسط یک خیابان به نمایش می گذارد. در صحنه ی دیگر قدرت را در همبستگی زن و مرد نشان می دهد وقتی مرد طوری پشت زن پنهان شده که دیده نمی شود و بازوهای پر توانش چنان به نظر می رسند که از آن زن هستند. همین نیاز به همبستگی را در صحنه ی دیگری در اواخر فیلم می بینیم که مردی خم شده است و زنی را بر پشت خود حمل می کند. کمی بعد زن از پشت مرد پایین می آید، خم می شود، و مرد را بر پشت خود حمل می کند.
بازیگران پینا اغلب نه جوانند و نه زیبا. زیبایی کارهای پینا در حرکت های او و در بی حرکتی های اوست. در این است که او خود را در چارچوب قراردادها زندانی نمی کند. قصدش ایجاد ارتباط با تماشاچی است نه به رخ کشیدن هنرش. بیشتر گوش شنوا دارد تا زبان پر حرف.
پینا دو روز پیش از شروع فیلمبردای “پینا” از دنیا رفت. او را سرطان ناشناخته ای گرفت که بین تشخیص آن و مرگ تنها پنج روز فاصله افتاد.
“پینا” از جمعه ۲۳ دسامبر در Bell Light Box به نمایش درخواهد آمد.
*دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca