شهروند ۱۱۸۴
لومیناتو مرا به یاد جشن هنر مىاندازد. مثل همتاى شیرازىاش، لومیناتو هم همه ی هنرها را نشان مىگیرد و زیر یک سقف گردشان مىآورد؛ از تئاتر و رقص گرفته تا موسیقى و نقاشى و سینما. در آن سالهاى آخر جشن هنر، من که تازه پشت لبهایم سبز شده بود به خاطر بازىام در تئاتر و تلوزیون هر سال چندتایى بلیت افتخارى گیرم مىآمد که بىهیچ پروایى به رخ آنها که ساعتها در صف ایستاده بودند مىکشیدم. همان زمانها بود که پیانو پرت کردن اشتکهاوزن از پشت بام سراى مشیر، اجراى “سریر خون” میزوگوشى در باغ ارم، “هملت در زیرزمین” از گروه نان و کوچه لهستان، عروسکهاى زنده عباس جوانمرد در “قصه ماه پنهان” و “غروب در دیارى غریب”، و اجراى نیمه لخت “کالیگولا” از ]بهنظرم[ آشور بانیپال و نمایش تمام لخت “خوک، بچه، آتش”، که به عقیده بعضى کبریت انقلاب ایران را زد دیدم. این دو نمایش آخر را اگر با معیارهاى امروز بخواهیم قضاوت کنیم نمىبایست مى گذاشتند من را که هنوز چند سالى از هجده سال کم داشتم ببینم. و باز همان جا بود که براى اولین بار با فیلمهاى لوئیس بونوئل آشنا شدم که هنوز که هنوز است محبوبترین فیلمساز من باقى مانده.
اما لومیناتو، که در دومین سال تولدش به بزرگترین جشنواره از نوع خودش در آمریکاى شمالى تبدیل شده است، بىآنکه بخواهم تعصبى نشان دهم، هنوز به گرد پاى جشن هنر شیراز نرسیده. با این که هم پارسال و هم امسال بسیارى هنرمندان پر نام و نشان را در برنامههایش گنجاند باز از آنهایى که جشن هنر شیراز را پر مىکردند کم داشت. امسال، لومیناتو با افزایش نمایشهاى رایگان تعداد بینندههایش را از مرز یک میلیون نفر گذراند و با دعوت از هنرمندانى مثل مارک موریس، نیکى یانوفسکى، لارى آندرسون، و جان تیفانى توانست کیفیت برنامههایش را حفظ کند، اما ناتوانى لومیناتو در جلب هنرمندان سرشناس کانادایى تعجب آور بود. پارسال لئونارد کوهن برنامه مشترکى با فیلیپ گلاس داشت که از نابجایى آن که بگذریم (سال پیش در شهروند به این موضوع پرداختم) دست کم بهخاطر حضور یکى از سرشناسترین هنرمندان کانادا در لومیناتو باید از آن قدردانى کرد. امسال اما اگر نیکى یانوفسکى نبود این تصور مىرفت که هنرمندان کانادایى همه به جنوب مهاجرت کردهاند.
مارک موریس از طراحان و کارگردانهاى پرآوازه ی باله معاصر است. او را بیشتر به دلیل نوآورىهایش و نبوغ جسارتآمیزى که در شکستن قراردادهاى پذیرفتهشده ی رقص کلاسیک بهکار مىبرد مىشناسند. طرحهاى مارک موریس موتیفهاى تازهاى وارد باله کلاسیک مىکند بىآنکه المانهاى این سبک را زیر و رو کند. همین دیدگاه زیبایىشناسانه نوین است که براى او هشت مدرک دکتراى افتخارى در رقص و موسیقى به ارمغان آورده است.
مارک موریس امسال سه مجموعه رقص به لومیناتو آورده بود که دوتاى آنها را توانستم ببینم. «رقصهاى موتسارت» (Mozart Dances)بین ساختههاى اخیر او مشهورترین است. در این اثر سه پردهاى او دو کنسرتو پیانو و یک سونات موتسارت را به رقص درآورده. هر سه اثر همانقدر به چشم زیبا مىآیند که موسیقى موتسارت به گوش. رقص بالرینهاى پا پتى با لباسهاى ساده یادآور جشن و سرور دهقانهاى فقیرى بود که موسیقى موتسارت از آنها الهام گرفته بود. هر سه طرح با موومانهاى تند شروع مىشدند که به تدریج آهسته مىشدند و در پایان دوباره آهنگى تند پیدا مىکردند. اگرچه مارک موریس در وسواس داشتن نسبت به موسیقى موتسارت مشهور است، اما این وسواس جلو دست بردن در کار او را نمىگیرد. مارک موریس موتیفهاى نو و زیبایى را وارد اثرش مىکند که بىشک منظور نظر موتسارت نبودهاند، مثل رقص دو مرد با هم، یا دامن پوشیدن مردان، و لحظات همواروتیکى که در چند صحنه از این سه طرح گنجانده شده بودند.
در دو طرح «هر چهارتا» و «حفره ی بنفش» (All Fours, and Violet Cavern)، که با هم یک مجموعه نمایشى را تشکیل مىدادند، مارک موریس از موتیف زیباى دیگرى استفاده مىکرد که رقص خوابیده بود. در این موتیف که در «حفره ی بنفش» استفاده شد چندتایى از بالرینها روى زمین دراز کشید بودند و حرکاتشان را خوابیده انجام مىدادند. یکى از زیباترین صحنههاى این طرح ارابههاى انسانى بود که در آن دو بالرین بهپشت روى زمین مىخزیدند و نفر سوم ایستادهاى را با خود مىکشیدند. «حفره ی بنفش» با موسیقى جاز گروه سهنفره «بد پلاس» همراه بود. باز در این رقص، مارک موریس با برهم زدن تقارن یکى دیگر از بنیادىترین قراردادهاى رقص کلاسیک را انکار کرد بىآنکه به زیبایى اثر آسیبى برساند.
حضور مارک موریس در لومیناتو، که اولین حضورش در کانادا بعد از ده سال بود، امکان یگانهاى براى دیدن آثار این نابغه هنر رقص فراهم کرد که ممکن است تا چندین سال دیگر تکرار نشود.
موفقترین برنامه امسال لومیناتو احتمالا نمایش «بلک واچ» (Black Watch) از تئاتر ملى اسکاتلند بود بر اساس نوشته گرگورى برک و به کارگردانى جان تیفانى. این تئاتر ـ به حق ـ بیش از هر نمایش دیگرى در لومیناتو مورد توجه رسانهها قرار گرفت. موفقیت این نمایش محدود به کانادا نمىشود. در دو سالى که از اولین اجراى آن در فستیوال تئاتر ادینبرگ مىگذرد «بلک واچ» اجراهاى بسیارى در گوشه و کنار دنیا داشته است. شاید مهمترین دلیل موفقیت آن پرداختن به اشغال عراق است که هنوز مثل گناهى سنگینبار بر شانههاى غرب مانده است و استقبال از آن به تاکیدى از طرف بینندهها مىماند که مىگویند ببینید، ما با این جنگ مخالفیم و به همین دلیل به پیشباز هر حرکتى در مخالفت با آن مىرویم.
داستان در بارى در اسکاتلند شروع مىشود که چند سرباز جوان از جنگ برگشته در آن منتظر روزنامهنگارى هستند که دارد تحقیقى در باره ی جنگ عراق را تکمیل مىکند. وقتى به جاى یک دختر «خوشگل ملوس» یک مرد به دیدار آنها مىآید توى ذوق این سربازها مىخورد، اما همین بهانهاى مىشود که اولین نشانههاى دلیل به جنگ رفتن این سربازها را بفهمیم: سفر مجانى، خوراک خوب، زن فراوان، و خشونتى که در خانه اجازه ی بروز ندارد. از اینجا به بعد، نمایش با رفت و برگشت بین حال و گذشته، بین اسکاتلند و عراق، به بازگویى خاطراتى مىپردازد که این سربازان جوان عضو هنگ تاریخى بلک واچ از آنها مىگویند. کامى، یکى از این سربازهاى جوان، در همان آغاز تماشاچى را در باره ی هدف این جنگ توجیه مىکند: «این سربازها براى اجراى آنچه آموزش دیدهاند اینجا نیامدهاند … ما آمدهایم تا کشور اینها را اشغال کنیم و شب و روز این آدمها را بگاییم.» همراه با این سربازان جوان ما به سفرى به درون و برون آنها مىرویم و با آنها در این ماجراجویى همراه مىشویم.
براى ایجاد ارتباط با تماشاچى، جان تیفانى و گرگورى برک تنها به گفتار اکتفا نمىکنند. موسیقى، نور، صدا، و مهمتر از همه حرکات زیباى بازیگران همه پیشبرنده ی نمایش هستند. صحنهاى که در آن سربازان نامههایى که از خانوادههاشان دریافت کردهاند را با زبان اشاره مىخوانند از تاثیرگذارترین لحظات این نمایش است. همینطور است استفاده ی هوشمندانه از ابزار صحنه، مثلا میز بیلیاردى که به زرهپوش جنگى تبدیل مىشود.
جالب است که در بین کشورهایى که «بلک واچ» در آنها اجرا شدهاند کانادا در کنار نیوزیلند یکى از دو کشورى است که به عراق سرباز نفرستاده است ـ که به این خاطر باید متشکر از ذکاوت ژان کرتین، نخستوزیر وقت، باشیم ـ اما بینندهها ارتباط معنوى عمیقى با داستان برقرار کردند. این نشان از آن وجدان عامى دارد که بشریت، گذشته از تمام اختلافات و گوناگونىهایش از آن به یک نسبت سهم مىبرد.
دومین لومیناتو اگرچه نسبت به سال یکم تحول چندانى نکرده بود، اما با ارائه برنامههاى پربار نشان داد که آمده است تا بماند.