یادتان هست تا همین چند سال پیش آقای ک. ز. نکته پرداز چقدر برایتان می نوشت، و بعد، چند سالی غیبشان زد؟ یعنی غیبشان که نزد، سرگرم کارهای دیگر بودند. هر وقت هم به ایشان گفتیم “عزیزجان یه چیزی بنویس، دوستان میخوان که براشون بنویسی، سراغتو می گیرن”، خیلی قاطع پاسخ می داد: “وقت ندارم!” و ما هم با ادب تمام لال می شدیم! سرانجام همین چند روز پیش در پی اصرارهای هر روزه ی فدوی، پس از سکوتی درازمدت فرمودند: “عجب روزگاری یه ! . . من وقت اینجور کارا رو ندارم، ولی تو که قلم داری و هرروز هم که منو می بینی و باهم گپ و گفت داریم، خودت هرچی می گیری بنویس! ”

ما هم اطاعت کردیم ـ حالا ببینم تا کجا می توانیم بکشیم. اسم این ستون را هم با الهام از آقای نکته پرداز گذاشتیم:


راستی که عجب روزگاری شده!


اگر از شما بپرسند، واگن های بازنشسته ی متروها به چه درد می خورد؛ یا چطور باید از شرّشان رها شد؛ گمان می کنم بیشتر شما به فرمان عقل سالم ، و این ناچیز هم به فرمان عقل ناسالم جواب دهیم که: “خوب، معلومه دیگه باید اون ها رو سپرد به چرخه ی بازیابی، ذوبشون کرد و چیزهای به درد خور دیگه ای از شون ساخت.”

درسته؟

بسیار خوب، حالا ببینیم دولتمردان ظاهراً عاقل تر(؟) ایالت مریلند آمریکا چه تدبیری به کار برده اند تا خیر این اتاق های فولادی ضد زنگ (Stainless Steel) به ماهیان مادر مرده برسد ـ ماهیانی که لابد جزء خیل آوارگان بی خانمان شده ی جنگ عراق و افغانستان و زلزله ی چین و گردباد مرگبار برمه، بی سرپناه مانده اند و نمی دانند شبها را کجا سرکنند که از شر بمب و راکت و سیل و زلزله در امان باشند.

بله، زعمای قوم مریلند پس از آنکه احتمالاً چند سمینار و کمیسیون و کمیته و زیرکمیته تشکیل دادند و با چند شرکت بانفوذ و معتبر مشاور هم، که فقر مالی دست و پایشان را بسته و نیازمند دستمزدهای کلان بوده اند، رایزنی کردند به این نتیجه رسیدند که بازیابی، بی بازیابی (یا به قول دوست قدیمی مان آقای نکته پرداز، ریسایکل بی ریسایکل!!) و بهتر است به یاری ماهیان آواره در اقیانوس بشتابند و سرپناه لوکس زنگ نزن برایشان درست کنند، و ما ناظران بی دست و پا هم با سوء استفاده از تکیه کلام به ثبت رسیده ی آقای نکته پرداز بگوییم، “جل المخلوق”!

فعلاً، به عنوان سری نخست، ۴۴ واگن بازنشسته را، بدون یک ذره رحم، و بی هیچ تشکر از بابت چهاردهه مسافرکشی شبانه روزی بردند در ۳۴ کیلومتری ساحل مریلند به قعر اقیانوس اطلس فرستادند و روی هم انباشته کردند تا یک صخره ی عظیم مصنوعی به وجود آید و ماهیان عزیز بتوانند در آپارتمان های لوکس ساخته شده از فولاد ضد زنگ به راحتی عمری را بگذرانند تا . . . خودتان حدس بزنید.

ای بابا! خواستم مطلب را همین جا تمام کنم، اما می بینم که خواننده های ارجمند بعضی هاشان طوری نگاه می کنند که انگار می خواهند بگویند: “یا حرف نزن، یا تمامش کن! ناقص چرا؟”

چشم اطاعت می کنم. (می دونید که مو هم از گردن من باریک تره. راستش اول فکر می کردم ” العاقل یکفی الاشاره”! ولی نه، گویا گاهی دو اشاره لازم است.)

باری، نیت و هدف نهایی دولتمردان مریلند، یا شاید هم فقط شهر ساحلی اوشن سیتی، این است: “این صخره ها یک اقامتگاه خوش کیفیت برای آبزیان کرانه ی ما به وجود خواهند آورد که نه تنها به بهبود وضع محیط زیست یاری می دهند بلکه تجارت محلی را هم رونق خواهند بخشید.” نقل قول از جناب معزّز محترم آقای شهردار اوشن سیتی.

و با نقل به معنا از گزارش روزنامه، هدف از ایجاد صخره های مصنوعی، جذب ماهیان به منظور خدمت و انجام وظیفه در صنعت پول ساز ورزش ماهیگیری ایالتی می باشد. این برنامه برای ۱۶۶۲ واگن بازنشسته متعلق به حمل ونقل متروپولیتن نیویورک اجرا خواهد شد، البته در نقاط دیگر ـ از سال ۲۰۰۱ همین برنامه در ایالت دلاور و نیوجرزی هم اجرا شده است.

ماهی های بیچاره هم که سواد انگلیسی ندارند و روزنامه نمی خوانند که دریابند چه خوابی برایشان دیده شده، فوراً به این خانه های فولادی و لوکس نقل مکان خواهند کرد تا به خیال خودشان، از شّر مهاجمان طبیعی آبزی در امان باشند. غافل از آن که شکار مهاجمان غیر طبیعی خاکزی خواهند شد. اگر سواد و فهم داشتند(!) حتماً می گفتند:

که از چنگال گرگم در ربودی

چو دیدم عاقبت، گرگم تو بودی

و من، انگشت به دهان در حیرتم که:

بدین افکار سود آور، ز”مستر بوش” عجب دارم

که سر تا پای شهردار را چرا در زر نمی گیرد؟

( با پوزش از حافظ شیرازی)


آقای نکته پرداز وقتی خبر را برایش خواندم، خنده ی “عاقل بر سفیهی” کرد و فیلسوفانه گفت:

“حالا صبر کن، چند سال دیگه تقه ش در میاد که چه بلایی سر اقیانوس و محیط زیست و آبزیان آورده اند!”

راستی، راستی که عجب روزگاری شده!

***

نامه ی یک خواننده ی روزنامه تورنتو استار را می خواندم و حیفم آمد که به نظر گوهر اثر دوستان نرسانم. اما اجازه دهید اول شما را درجریان بگذارم: داستان از این قرار است که اخیراً یک کشاورز کانادایی (آنتاریویی) را به محاکمه فرا خوانده اند چرا که شیر طبیعی تازه از گاو دوشیده به مردم فروخته ـ گاوی که آزاد می چرد و طبیعی تغذیه می شود ـ مردم هم آگاهانه، شیر را خریده اند. حالا نامه ی خواننده ی روزنامه ( به اختصار):

حتماً اروپاییان هنگام نوشیدن کافه اوله یا اسپرسوی خود سر میز قهوه خانه، می خندند و می گویند، عجب از این کانوک ها*، سر هر گذر و خیابان شما می تونی ماریجوانا برای مصرف شخصی بخری ولی اجازه نداری حتا فکر استفاده از شیر واقعی یک گاو واقعی را در سرت راه دهی!

چرا حق انتخاب غذای مصرفی خود را، بی آنکه بوروکرات ها بگویند چه بخورید، چه نخورید نداشته باشیم. شیر طبیعی پر است از آنزیم ها و ویتامین هایی که در جریان “بهداشتی شدن” (به عبارتی پاستوریزه کردن) از بین می رود.


خواننده ی دیگری هم چنین اظهارنظر کرده، (باز هم به اختصار):

وقتی مأموران دولتی را می بینی (در عکس) که پوشاک حفاظت از خطر بیولوژیکی پوشیده و مزرعه را می گردند، می پنداری یک مزرعه و لابراتوار ماری جوانا کشف کرده اند؛ ولی چنین نیست. جنایتی که صاحب مزرعه ی بینوا مرتکب شده این است که شیر تازه و دستکاری نشده ی گاو تندرست خود را که طبیعی چریده و طبیعی تغذیه شده، فروخته است، آن هم به مردمی که از جریان تولید آن شیر آگاه هستند و آن را می خواهند.

حالا متوجه شدید عزیزان، شما که شیرخوار هستید نباید شیر طبیعی را از منبعی که می شناسید و اطمینان دارید بخرید و بیاشامید. باید بروید سوپرمارکت ها و آن چیزدیگر را که به نام شیر می فروشند بخرید و بیاشامید!

چرا دولتمردان حکومت دیده بر آلاینده های زهرآگین که رودخانه ها و دریاچه ها را مسموم می کند می بندند، ولی به این قضیه می چسبند (به قول آقای نکته پرداز، آن را هم خدا و هم خلق می دانند). محض رضای خدا این آقای مایکل اشمیت (مزرعه دار) و مشتریانش را به حال خود بگذارید.

وقتی این خبر را برای آقای نکته پرداز خواندم که نظرش را بگوید، گفت:

“عرض نکردم جل المخلوق؟!”