در سومین یادداشت از یادداشتهای برلینآلهی شصت و سوم به دو فیلم «به نامِ..» محصول لهستان که در بخش مسابقه به رقابت پرداخت و فیلم «دایرهی شکسته» محصول مشترک بلژیک و هلند در بخش ویژهی پانوراما خواهم پرداخت.
به نامِ…؛
“من قبلا تصاحب شدم.” این جمله ای است که کشیش فیلم «به نام…» به زنی که خود را در اختیار کشیش قرار داده است می گوید. اما آیا اختصاص روح و جسم به پدر آسمانی تنها دلیل «آدم» برای دست رد زدن به سینه ی «اوا» است؟ روند فیلم به این سئوال پاسخ منفی می دهد. نه تنها این تنها دلیل نیست که شاید پناه بردن به دامن مسیح نیز دلیل نامتعارفی داشته باشد.
او اخیرا به دهکده ای در لهستان منتقل شده است. جایی که کار او برای هدایت جوانان منطقه به سوی نیک خواهی به هیچ وجه آسان نیست، زیرا اگر او حتی از پس تمام ناهنجاریها و سوء رفتار آنها نیز بربیاید، خود را چه کند؟ آیا هدایت کردن دیگران همیشه آسانتر از مبارزه با خود نیست؟
آدم «به نام…» میوهی حوا را نمی پذیرد، اما طغیان اینجا پایان نپذیرفته است. او برای ماندن در جامعه، کشیش شده است، اما چه کشیشی که در مهمانی به رغم خواهش دوستش لبی تر نمی کند، اما در حریم خانه ی خود ـ جایی که از قضاوت بی رحمانه ی جامعه در امان است ـ آنقدر مست می شود که با عکس پاپ می رقصد؟
در صحنهای از فیلم او به پسری که عذاب وجدان رابطه با همجنس به مسلخ اعترافش کشانده، پیشنهاد می کند بدود. می گوید دویدن، نوعی دعا کردن است. و البته خودش هم روزها دویده است و هنوز می دود، اما آیا دویدن بیشتر از دعا کردن به فرار کردن شبیه نیست؟ با این حال دویدن در جادههایی که از همان راه رفته آدم را به خانه برمیگردانند یک فرار واقعی نیست.
آدم برای اعتراف می رود اما کلیسا برای تمیزکاری تعطیل است پس او به خواهرش در کانادا زنگ می زند تا شاید او به اعترافاتش گوش کند.
تصمیم گرفته شده. او باز هم منتقل خواهد شد. چرا که او را وقتی سر در آغوش پسری گذاشته بود، دیدهاند. او از این که نمیتواند خود واقعیاش باشد خسته است، خواهرش مقاومت میکند. “اما تو همیشه دخترها را دوست داشتهای” با این حال، واقعیت این حرفها سرش نمیشود.
به نامِ… دست روی موضوع بکری گذاشته است. همجنسگرایی و کلیسا، موضوعی که در کشور تولید کنندهی فیلم یعنی لهستان، با جمعیت بالای کاتولیک موضوع حساسی است. مالگوسکا شومووسکا کارگردان زن جوان این فیلم البته به این موضوع آگاه بوده است. او در کنفرانس خبری فیلم گفت: «من نمیخواستم فیلمی بسازم که صرفا بحث برانگیز یا بر ضد و یا موافق چیزی باشد. این فیلم قصد ندارد کلیسا و مذهب را مورد حمله قرار دهد. در حین ساختن فیلم، این موضوع ناگهان به موضوع داغی در لهستان تبدیل شد اما این موضوع برای من از یک مقاله کوتاه در روزنامه دربارهی پسر جوانی که یک کشیش را کشته بود شروع شد.”
دایرهی شکسته
بخشهای جانبی برلینآله همیشه جایی برای کشف فیلمهای مستقل کارگردانان جوان است؛ کارگردانانی که معمولا با فیلمهای نخستین خود پا به جشنوارهی فیلم برلین میگذارند. امسال البته هر چه بخش مسابقه برلینآله متوسط و رقابت بدون هیجان دنبال شد، در عوض بخشهای جانبی با وجود فیلمهای خوب و حضور پر شور تماشاگران جان تازهای به جشنواره بخشید. بخش پانوراما یکی از این بخشها است که در گزارش دویچهوله، جایی برای نوآوریهای سینمایی نام گرفته است. فیلم دایرهی شکسته در بخش پانوراما نمایش داده شد و برندهی جایزهی بهترین فیلم اروپایی برلین و فیلم منتخب تماشاگران شد.
دایرهی شکسته، یک عاشقانهی نا آرام است. از آن درامهای عاشقانهای که در فراز و فرود زندگی تغییر شکل میدهد، اوج میگیرد، سست میشود اما در نهایت و البته آگاهانه از خوشبینی غیر واقعی و کلیشهای عاشقانهها پرهیز میکند. فلشبک و فلشفورواردهای فراوان در فیلم که بعضا چند سال قبل یا بعد را نشان میدهند، هنرمندانه روایت غیر خطی فیلمی را میسازند که در طول ۱۱۱ دقیقه هر لحظه بیشتر از پیش تماشاگر را مجذوب خود میکند. روایت عشق دیدیه و الیزه که مرگ تراژیک فرزندشان اختلاف نظر آنها در مورد معنای زندگی و مرگ را از حاشیه به متن میکشاند. اختلاف نظری بنیادین که میتواند پس از مدتی در همهی عشقهایی که با یک نگاه شروع میشوند، ظاهر شود. دیدیه (یوهان هلدنبرگ) خوانندهی یک گروه موسیقی بلوگرس، زندگی در مزرعهی شخصیاش را ترجیح میدهد، جایی که میتواند مثل یک گاوچران آمریکایی زندگی کند. الیزه (فرله بائتنس) اما در یک مرکز تتو کار میکند، جایی که میتواند بعد از هر عاشقی، نام معشوقش را روی بدن خودش خالکوبی کند. مدت کوتاهی میگذرد که نام دیدیه روی بدن او جای میگیرد و به گروه موسیقی او میپیوندد، همه چیز شاعرانه و عاشقانه پیش میرود تا اینکه زندگی روی دیگر خودش را چند سال بعد به آنها نشان میدهد. میبل دختر خردسالشان سرطان میگیرد و مرگ او رابطهی آنها را دستخوش تغییر میکند. الیزه برای کنار آمدن با مرگ دخترش بیش از گذشته به مذهب روی میآورد، چیزی که دیدیهی خداناباور به هیچ وجه نمیتواند بپذیرد و این نقطهی اوج این درام عاشقانه را میسازد.
موسیقی نقش پررنگی در فیلم دارد و در نقاط احساسی فیلم، آنجا که دیگر حتی از تصویر و متن کاری بر نمیآید موسیقی به فریاد میرسد. یکی از زیباترین سکانسهای فیلم صحنهی اجرای موسیقی بر مزار میبل دختر خردسال الیزه و دیدیه است. فیلم هر تماشاگری را تحت تاثیر قرار میدهد و با تحسین منتقدان روبهرو شده است. دایرهی شکسته، چهارمین فیلم بلند فلیکس فان گروئنینگن کارگردان بلژیکی است. گروئنینگن چند فیلم کوتاه و کارگردانی تئاتر را نیز در کارنامهی هنری خود دارد. جالب است بدانید که دایرهی شکسته بر اساس تئاتری به همین نام و توسط یوهان هلدنبرگ – بازیگر نقش اول مرد – و مایک دابلس ساخته شده است.
*سپهر عاطفی عکاس و گزارشگر رویدادهای سینمایی ساکن برلین است.