جشنواره ی "فیلمِ جنوب" که هر ساله در ماه اکتبر و در شهر اسلو پایتخت نروژ برگزار می شود، امسال با حضور ۱۳۷ فیلم از کشورهای آسیا…
شماره ۱۲۰۰ ـ پنجشنبه ۲۳ اکتبر ۲۰۰۸
جایزه اول فستیوال "فیلم جنوب" برای فیلم "بودا از شرم فرو ریخت"
جشنواره ی "فیلمِ جنوب" که هر ساله در ماه اکتبر و در شهر اسلو پایتخت نروژ برگزار می شود، امسال با حضور ۱۳۷ فیلم از کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هجدهمین برنامه خود را در روزهای نهم تا نوزدهم اکتبر برگزار کرد. توجه اصلی سال جاری جشنواره به کشورهای مکزیک و برزیل بود که به همین خاطر هم تعداد زیادی فیلم از آمریکای لاتین و بویژه این دو کشور در جشنواره فیلم جنوب شرکت داشتند. چهار فیلم؛ "بودا از شرم فرو ریخت" ساخته ی حنا مخملباف، "ده به علاوه چهار" ساخته ی مانیا اکبری، "مینای شهر خاموش" با کارگردانی امیرشهاب رضویان و "فوتبال در پوشش"، کار مشترک آلمان و ایران به کارگردانی آیت نجفی و دیوید آسمان از جمله فیلم هایی بودند که در فستیوال فیلم جنوب شرکت داشتند. فیلم بودا از شرم فرو ریخت در بخش مسابقه، فیلم ده به علاوه چهار در بخش نگاه ویژه، فیلم فوتبال در پوشش که حکایت مسابقه فوتبال تیم ملی زنان ایران و آلمان و حواشی آن است در بخش مستندها و فیلم مینای شهر خاموش که روایت بازگشت یک ایرانی است به ایران و آن هم بعد از سی و سه سال، از یک طرف و سفر او به شهر بم که محل تولد و دوران کودکی و نوجوانی او است از طرف دیگر، در بخش ایده های فوق العاده به نمایش درآمدند.
خانم حنا مخملباف تنها کارگردان ایرانی بود که امسال میهمان جشنواره بود و به همین خاطر هم با ایشان گفت وگویی داشتم در مورد فیلم او. اما قبل از خواندن گفتگو خلاصه ای از فیلم را می آورم که با آنچه در مصاحبه می گذرد آشنا باشید.
فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" به طور اختصار حکایت دختری است که هزاران آرزو در سر دارد اما افسوس که در روستای بامیان جایی که نیروهای طالبان تندیس بودا را منفجر کردند، آرزوهایش بر باد می رود.
باختای دختر شش ساله ای است که در یکی از غارهای خالی در دل کوه های بامیان همراه با مادر و خواهر خردسالش زندگی می کند. بختای دختری است جسور و مصر بر دستیابی به اهداف بزرگش در زندگی. او سودای آموختن دارد و به همین خاطر تصمیم دارد که همراه با عباس پسر همسایه که شش ساله است و به تازگی مدرسه را شروع کرده به مدرسه برود که در راه مدرسه با مشکلاتی روبرو می شود.
در اولین سکانس او مراقبت از خواهر خردسالش را بر عهده دارد و دفتر، کتاب و قلم برای آموختن ندارد. این موضوع اما انگار مشکل اصلی بختای نیست که او در نیمه راه رسیدن به مدرسه دخترانه با گروهی از پسران روبرو می شود که در بازی های روزانه خود که جنگ بازی از جمله ی آنها است، از حد بازی فرا رفته و بر اساس آموخته های خشن و سرسختانه در زندگی روزمره افغانستان، دخترک را محکوم به سنگسار می کنند.
فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" به طور شگفت انگیزی جذاب است و بیننده را با خود به آخر فیلم فرا می خواند. بدیهی است که این جذابیت مدیون بازی زیبای دخترک شش ساله ای است به نام "نیکبخت نوروز" که نقش بختای را بازی می کند. همه ی بازیگران این فیلم نوجوانان آماتوری هستند که محل زندگی شان غارهای کوه های روستای بامیان، همان جایی که تندیس بودا منفجر شد هستند و تقریبا در بیشتر سکانس های فیلم، محل باقیمانده از تندیس ها پس زمینه ی فیلم است.
سراسر داستان حکایت دختری دوست داشتنی است که اصرار دارد به یاد گرفتن؛ خواندن و نوشتن. او برای رسیدن به هدف خود از روژ لب مادر و چهار تخم مرغی که از خانه می برد، استفاده می کند.
نام زیبای فیلم می تواند شرم بودا باشد از آنچه در افغانستان مردم بی گناه را رنج می دهد. اینکه آیا این تفسیر درست است یا نه از خانم حنا مخملباف می پرسم:
با توجه به اینکه در معرفی فیلم شما در کاتالوگهای فستیوال آمده است که نام این فیلم برگرفته شده از یکی از مقالات محسن مخملباف، پدر حنا می باشد اگر ممکن است بگویید که چرا این نام را بر فیلم گذاشتید؟
ـ نام این فیلم در حقیقت برگرفته از مقاله پدرم نیست، برگرفته شده از کتابی است از محسن مخملباف که در آن پدرم می گوید: بودا در افغانستان تخریب نشد، از شرم فرو ریخت. در این کتاب مقاله ای است که به مسایل افغانستان می پردازد. این عنوان کاملا سمبلیک است و من هم فکر کردم به کار فیلم من که در مورد افغانستان است، می خورد. از طرف دیگر، فیلم من زیر جای خالی مجسمه های بودا ساخته شده است که شاید به همین خاطر این نام را انتخاب کردم. در ضمن یادتان باشد که این نماد حکایت معصومیت تندیسی است که از مشاهده ی این همه ظلم و جوری که بر مردم می رود شرم می کند و فرو می ریزد. از طرفی دیگر میخواستم کنتراست معصومیت بودا و خشونتی که در کنار آن در جامعه جاری است را نشان دهم.
روایتی که شما در فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" مطرح می کنید را در گوشه گوشه جهان می توان مشاهده کرد. اگر به بخش بزرگی از فیلم های پخش شده در فستیوال امسال هم دقت کنید نمونه ی آن را در فیلم های آمریکای لاتین و آفریقا هم می توان دید. چرا فیلم را در افغانستان تهیه کردید علیرغم آن که امکان داشت که در گوشه ی دیگری از کره خاکی تهیه شود؟
ـ متوجه منظورتان از روایت مشابه در گوشه گوشه جهان نمی شوم.
ببینید، خمیر مایه ی فیلم شما بی حقوقی زنان افغان است که از همان کودکی دامنگیر آنها می شود، این ظلمی که شما روایتگر آن هستید را می شود در آمریکای لاتین، آفریقا، آمریکا و یا ایران هم مشاهده کرد.
ـ بخشی از این فیلم در مورد فشار بر زنها است و بیشتر، روایت خشونتی است که در جامعه افغانستان اتفاق می افتد، در مورد تأثیری است که ما بزرگترها با رفتار خود بر کودکان داریم. ما بزرگترها انگار فراموش کرده ایم که بچه ها مثل یک ضبط صوت همه ی کارهای ما را در یاد و خاطره خود ضبط می کنند و در آینده همان رفتار که می تواند خشونت یا مهربانی باشد را به ما تحویل می دهند. بچه ها آینده جهان را رقم می زنند و اگر با رفتار خشونت آمیز بزرگ شوند بر این باورم که آینده جهان به خطر خواهد افتاد. این فیلم برای کودکان است که رفتار خود را ببینند و برای بزرگترها است تا تأثیر منفی و یا مثبت رفتار خود بر کودکان را شاهد باشند.
اما در مورد این که چرا این فیلم در افغانستان ساخته شده است، خوب هر فیلمی بالاخره باید جایی ساخته شود. مثلا اگر من این فیلم را در آمریکا، ایران یا هر جای دیگری هم ساخته بودم شاید جای این که چرا در آنجا ساخته شده است، باقی می ماند. البته با وجودی که این فیلم در افغانستان ساخته شده است اما همان طور که خود شما هم اشاره کردید روایت عمومی خیلی از مردم جهان است که جنگ را تجربه کرده اند.
ولی چرا در افغانستان؟ دو سال پیش سناریوی فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" را برای اجازه ساخت به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران تحویل دادم که تا امروز هنوز منتظر پاسخی از سوی آنها هستم. فیلم در جای دیگری ساخته شد، در خیلی از نقاط دنیا به نمایش درآمده اما هنوز وزارت ارشاد جواز ساخت فیلم را صادر نکرده است.
اما باز هم چرا در افغانستان؟ وقتی که نتوانستم فیلم را در ایران بسازم، به این فکر افتادم که به خاطر اشتراکات زبانی، فرهنگی و اقلیمی بهتر است که فیلم در افغانستان تهیه شود که هم همسایه ماست و هم به طور کلی بیشتر از سایر کشورها برایم قابل درک بود.
در نقدی که بر فیلم شما نوشته شده بود، خواندم که فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" جذاب است و جذابیت این فیلم مدیون بازی خوب بختای است. چنین است آیا؟
ـ من این را یاد گرفته ام که وقتی فیلمی را می سازم، دیگر در فهم آدم هایی که فیلم را دیده اند نقشی ندارم. من یک فیلم می سازم اما به نظرم به تعداد تماشاگرانی که فیلم را می بینند، فیلم بارها و بارها ساخته می شود. ولی در مورد این نقد، بیان زیبایی است اما باور کنید دختر بچه ی بازیگر این فیلم، هرگز در عمر کوتاهش نه سینما رفته بود و نه حتی تلویزیون محلی را تجربه کرده بود و به همین دلایل اصلا حاضر نبود در فیلم بازی کند، اما من با هزار ترفند، لحظه به لحظه، پلان به پلان برای ادامه راه و بازی در فیلم نگهش داشتم و کلا فکر می کنم کار با او خیلی سخت بود.
باوجود همه ی این سختی هایی که گفتید، چگونه توانستید از کودکی که هیچ تصویر ذهنی از خود ندارد، چنین بازی جذابی بگیرید؟
ـ خوب، عملکرد من در این فیلم با کارهای قبلی ام متفاوت بود. در این فیلم من هم قاطی بازی بچه گانه آنها می شدم و با آنها بازی می کردم و شاید بتوان گفت که با رفتارهای بچه گانه فیلم را ساختم. گروه همکاران من در این فیلم خیلی زیاد نبود و فیلم با یک دوربین دیجیتال فیلمبرداری شد، اما همگی همراه با کودکان چنان غرق بازی می شدیم که حتی گاهی اوقات بچه ها فراموش می کردند که فیلم بازی می کنند و هم چنان به بازی بچه گانه ی خود ادامه می دادند. حالا اگر شما یا هر کس دیگری چیزی در این بازی می بیند، حتما پشت این بازی ها نهفته است.
در فیلم پسری است به نام عباس که مدام حکم صادر می کند و دیگران را محکوم. مثلا بختای را به سنگسار محکوم کرد و بعد در جایی که بختای را زندانی می کند، معلوم می شود که دختران دیگری مثل بختای در اسارت او و همبازی هایش هستند. برای من به عنوان کسی که فیلم را دیده ام این طور به نظرم آمد که این سناریو یک دست نیست و عباس بعدا به فیلم اضافه شده است.
ـ در واقع این پسر حکم صادر نمی کند بلکه کل فیلم تاریخ اخیر افغانستان را روایت می کند. با وجود این که فیلم در تاریخ جدید افغانستان تهیه شده اما شما در بازی این بچه ها می توانید خشونتی که طی سالیان متمادی بر این مردم رفته را مشاهده کنید. اگر به تاریخ معاصر افغانستان دقت کنیم می بینیم که در همین سه دهه ی گذشته اول روس های کمونیست، بعد طالبان ملا و اکنون هم آمریکایی های مسیحی سرنوشت این کشور و مردمش را رقم می زنند. خوب این پسر در واقع کمدی بودن کار بزرگترها را نشان می دهد. او می گوید: همه ی شما یک کار می کنید. طالبان دخترک شش ساله را به نام کافر می کشد و آمریکایی ها به نام تروریست. عباس با بازی خود در حقیقت می خواهد به بزرگترها و به سیاستمداران بگوید که کار شما بچه گانه است و کمدی بودن کارهای آنها را به رخشان بکشد.
در نقد دیگری که در مورد فیلم شما خواندم، منتقد نوشته بود که فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" بیش از آنکه هنری باشد، "اگزوتیک" است و هدف اصلی اش مخدوش ساختن یک قوم در اذهان دیگر اقوام است. پرسش من اکنون این است که این فیلم واقعا چقدر با زندگی امروز مردم افغانستان نزدیک شده است.
ـ همانطور که گفتم من مسئول فکر مردم نیستم و به تعداد تماشاگران هم نظر و عقیده در مورد فیلم وجود دارد. بنابراین هر کسی می تواند از فیلم خوشش بیاید یا نه. ما، یعنی من، خواهر، مادر و پدرم به یک تئوری باورمندیم؛ این که هر فیلمی که مورد نقد بیشتری قرار گیرد و بیشتر مورد هجوم باشد، باید فیلم خوبی باشد. ما فیلم نمی سازیم که همه برایمان دست بزنند. ما فیلم می سازیم تا نقصی در جامعه را نشان دهیم و چیزی را تغییر دهیم. آدم ها برای این که تغییر کنند باید مورد نقد حتی از نوع منفی و خصمانه قرار گیرند. آدم ها باید رنج ببرند تا آگاهانه تغییر کنند. ببینید، من اگر در مورد کار شما با نقدی منفی وارد کارزار شوم حتی در اولین گام شما با واکنشی منفی پاسخ مرا خواهید داد، اما همین نقدهای منفی به آرامی تأثیر خود را خواهد گذاشت.
اما در مورد این که این فیلم تا چه اندازه با واقعیت نزدیک است، باید بگویم که سناریوی اولیه این فیلم را مادرم نوشته بود و خیلی هم شاعرانه بود. مادرم قصه ی دختر بچه ای رو نوشته بود که به تحریک پسر همسایه تصمیم می گیرد که به مدرسه برود، ولی چون دفتر نداشت تخم مرغ های مادر را می فروشد تا با پول آن دفتر تهیه کند و برای نوشتن هم به خاطر نداشتن مداد، از روژ لب مادرش به عنوان مداد استفاده می کند.
وقتی که قسمت اول فیلم فیلمبرداری شد من حس کردم که فیلم چیزی کم دارد و کار من فیلم شاعرانه ساختن نیست. من چیزی بیشتر از آنچه ساخته بودم، می خواستم. به همین خاطر شروع کردم به کنکاش و همراه مادرم به افغانستان رفتیم و مثل نقاش های امپرسیونیسم در خیابان های افغانستان به دنبال گم شده ای می گشتیم. در حین همین کنکاش ها بود که با شخصیت مردی آشنا شدیم که در زمان روس ها با کمونیست ها همکاری کرده بود، در زمان حکومت طالبان در کنار آنها جنگیده بود و اکنون هم با نیروهای آمریکایی همکاری می کند. عباس هم با بازی بچه گانه خود که طعم جدی هم می دهد، این بازی را به سخره می گیرد و مسخره بودن این روند را نشان می دهد.
در جوامعی مثل افغانستان انگار اگر بخواهی آزاد شوی باید بمیری. این همان کاری است که پسر همسایه بختای در هنگام اسارت خود کرد و وقتی که بختای در گردونه ای قرار گرفت که از او کاری بر نمی آمد، به او گفت: "اگر می خواهی آزاد شوی باید بمیری".
یعنی تناسخ در حیات؟
ـ نه دقیقا به این مضمون. یعنی این که آدم ها باید در مقابل نیروهایی که به حق یا ناحق سرنوشت زندگی آنها را در دست می گیرند رنگ عوض کنند. نگاه کنید روزی نیروهای کمونیست در سرزمین افغانستان حاکم بودند و مردم آن طور زندگی می کردند که مورد علاقه ی آنها بود. طالبان که آمد همه عادت های پیشین خود را رها کردند و بر وفق مراد طالب ها عمل کردند و امروز هم که نیروهای مثلا آزادی بخش در افغانستان هستند، مردم یک بار دیگر همه ی آن چیزهایی که در زمان طالبان برای ادامه حیات باید انجام می دادند را کنار گذاشته اند و به آهنگی که حاکمان جدید می نوازند، می رقصند. آیا همه ی این دگردیسی ها نوعی مرگ و زندگی دوباره نیست؟ حالا شما بگویید تناسخ در حیات.
گفتگوی بالا صبح روز جمعه هفدهم اکتبر انجام شد و روز شنبه، در برنامه ی پایانی فستیوال فیلم جنوب، فیلم "بودا از شرم فرو ریخت" بهترین جایزه فستیوال که "آینه ی نقره ای" نام دارد را از آن خود کرد و با این جایزه یک بار دیگر علاقه ی داوران غربی به آرامش و ملودی شاعرانه فیلم را نشان داد؛ علیرغم اینکه کارگردان در گفتگو با من گفت که کار او ساختن فیلم شاعرانه نیست.
حنا مخملباف در هنگام دریافت جایزه از مهربانی داوران و همراهی تماشاگران تشکر کرد و گفت امیدوارم در جهانی که سرشار است از خشونت، جایی هم برای بچه ها، بچه هایی که حتی کاغذ و مداد برای آموختن ندارند، پیدا شود.