آیا «هانیبال الخاص» تصویرگر اندیشه بود؟
سالهای دور با نقدهای هنری او در روزنامه های تهران آَشنا شدم. قلم تند و صریح و موشکافی داشت. اسمش برایم جالب بود، به نام کردها شبیه بود. بعداً فهمیدم متولد کرمانشاه و از آشوریان است و نوشته ها و نقدهایش به دلم می نشست، اما دقیق نمی دانستم کیست؟ کمی بعد فهمیدم او یک نقاش است و شاعر هم، طرح هایی با تیزی طنز و با امضای «بیل» که تصویر یک شصت برجسته و رو به بالا بود، از او دیدم. این تصویر معروف شد به «بیل الخاص» می دانید که معنی اش چیست آن شصت رو به بالا، آره همان «بیلاخ» وطنی خودمان است که امضای پای بعضی طرح های الخاص شد. و «بیل الخاص» هم معروف خاص و عام گشت و معنای اعتراض داشت. روزی او را با « آشور بانی پال بابلا» اشتباه گرفتم. «بانی پال» در جشن هنر شیراز افتضاح آفریده بود. ازش بدم آمد و به دوستی گفتم. او به من گفت: «هانیبال الخاص» کجا و «آشور بانی پال بابلا»کجا «بانیپال»«زرد» است و «هانیبال»«سرخ» تو، الخاص را نشناخته ای. او دنیایی از مردم گرایی است.
انقلابی شد و یکی رفت و یکی هم آمد. برای اولین بار او را دیدم. با گروهی از شاگردانش که بر روی دیوارهای شهر تهران نقاشی های حرکتهای انقلابی مردم را می کشیدند. او اعتقاد داشت که نقاشی را باید از گالری ها و عده ای خاص به میان مردم برد. به حرف که با او نشستم با تاخیر جملات را می گفت اما با طنزی گزنده و بسیار درد آور و با ادبیاتی خاص. او شعر هم می سرود، نقاشی می کشید، در دانشگاه تدریس می کرد، فعالیت اجتماعی می کرد و دوست مردم شده بود. دستانش می لرزید، اما تابلوهای زیبایی خلق می کرد. فکر می کنم تابلوهایش ترکیبی از رئالیسم، کوبیسم و سورئالیسم سبک شاگال بود. او علاقه مند به رئالیسم اجتماعی هنرمندان چپ مکزیکی در دوران جنگ سرد بود؛ تصویرهایی که در درون خود طنز خاص گفتاری او را هم داشت و در جاهایی هم تند و تیز فقط باید دقت می کردی و آنرا می فهمیدی.
مطابق معمول رسم زمانه، این هنرمند مردمی را هم باید از مردم جدایش می کردند و این کار را هم به سرعت کردند و او را در فشار و تنگنا قرار دادند که تا آخر عمر این فشارها همراهش بود، حتی حقوق بازنشستگی اش را هم قطع کردند. همین است دیگر، دگراندیش مردمی در سرزمین عجایب نباید فضایی هر چند کوچک برای تنفس داشته باشد!
اینهم طبق رسم زمانه است و دیگر چه دلخوری ای باید داشت! جنگ «خرد» و «دگماتیسم واپسگرا» به نفع موقتی «دگماتیسم واپسگرا» مغلوبه گشت.
دوستی روزنامه نگار و نویسنده ادبیات کودکان و نوجوانان در یک حادثه عجیب رانندگی بدرود حیات گفته بود(محمود احیائی)، «الخاص» به یادش جمعی از دوستان را به خانه اش دعوت کرد. زیرزمینی حقیر و تاریک در گوشه ای از شهر تهران با تعداد بیشماری گربه ملوس که به پناه به آن خانه رفت و آمد داشتند و پرندگانی که ازآن الخاص بودند و توانسته بودند با آن گربه ها، همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند(در کنار الخاص بودن هم یک چنین همزیستی مسالمت آمیزی را در پی دارد).
با پایه های نقاشی و تابلوهایش و «آنا». دلم گرفت، هنرمندی بزرگ، با امکاناتی حقیر. عجب سرزمینی داریم ما!
در آن مجلس یادبود به یاد دوست سخن گفتم. در پایان الخاص گفت سخنانت خود یک «شعر» بود، ازش تابلویی خواهم کشید. دوستان بعدها گفتند که سه تابلو از سخنانم کشیده است، که من هیچگاه آنان را ندیدم.
سال ۷۹ به همت دوستانی یک مراسم بزرگداشت مردمی برایش برپا شده بود. در پارکینگی بزرگ از یک آپارتمان، ۴۰۰ -۳۰۰ نفر به احترامش آمده بودند و بزرگش داشتند. دفتر یادبودی هم بود که همه مطالبی در آن نوشتند و اما نمی دانم این دفتر ارزشمند اکنون کجاست؟ زیرا که این جمع همه خود از قبیله ی حس و فرهنگ و هنر بودند و بسیاری هم صاحب نام. خبر و گزارش بزرگداشت را به روزنامه های مختلف دادیم و اما دریغ از چاپ آن در روزنامه ها. در پیگیری همه گفتند که «خوب آخه خودتان که می دانید چه اوضاعی است، ما اجازه چاپ مطلب را درباره بعضی ها نداریم» تنها روزنامه اعتماد با جسارت دبیر صفحه چند خطی نوشته بود که اگر که نمی نوشت بهتر هم بود.
۸-۷ سال بعد میهمان روزنامه نگاران کردستان عراق بودیم. جلسه ای هم برای ما با نمایندگان پارلمان گذاشته بودند. مردی ضعیف جثه و رهبر آشوری های کردستان عراق و نماینده پارلمان در میان آنان بود. در گفت وگویی با من به «هانیبال الخاص» رسید. ذوق زده و زیرگوشی آدرس و تلفنی از او از من خواست و بیان داشت «آشوری های عراق به هانیبال الخاص افتخار می کنند». چرا اینها را زیرگوشی گفت منکه نفهمیدم، اما شما حتماً می فهمید. «الخاص»، چهره ی خاص و محبوب و افتخارآفرین آشوری های کلدانی عراق بود و در ایران در همان زمان «الخاص» محروم از تدریس در دانشگاه! می بینید چه اوضاعی است!؟
خبر رفتنش که به من رسید، کمی مات و مبهوت ماندم. با اینکه دلم گرفته بود و اشک می ریختم و تمام شناخت هایم از او را مرور کردم، اما غصه ام دیری نپائید. الخاص نمرده، او واقعاً نمرده، تابلوهایش همه و همه او را زنده نگه داشته اند. او واقعاً با تابلوهایش زنده و جاودانه است. هر چند که الخاص از هنرش مالی نیندوخت، اما باید دید که کی و در چه مکانی در یک حراجی بزرگ یکی از تابلوهایش را یک موزه دار یا یک گالری هنری به قیمت میلیونها دلار می خرد! همین است دیگر هنرمندان مردمی بسیاری هیچگاه از آثار هنری پدید آورده شده توسط خود بهره نبرده اند و در تنگدستی و بی مهری زیسته و بعدها میراث خواران از نام و آثارشان به نوایی بزرگ رسیده اند!
اما هر چه که هست، «هانیبال الخاص» نقاش، استاد، شاعر و هنرمند مردمی و معترض، این پرسش را برایمان باقی می گذارد که آیا «هانیبال الخاص» تصویرگر اندیشه بود؟
آرزوی عزیز من هم سپاس دارم از شما که به این مطلب توجه کردید
مرسی استاد از اطلاعاتی که در مورد این هنرمند دادید
استاد صمیمی من به خودم میبالم که شما یک ایرانی هستید و از همه مهمتر از طالقان
ممنونم آقای صمیمی عزیزم چقدر سخنانتان زیبا ست شما واقعا احساس مرا نسبت به هانیبال درک می کنید . فقدان او برای من و دوستانش تا ابد خواهد ماند. ارادتمندم
آنای عزیز از لطفتان سپاسگزارم. شما همیشه در کنار استاد بودید و گاهی که شما را در کنار هم میدیدم متوجه این موضوع میشدم که الخاص چقدر عاشقانه به شما نگاه میکند و با عشق با شما سخن میگوید. او واقعا این حس را به مخاطب میداد که شما را دوست دارد تا بینهایت.
با این که رفتنش برای شما و ما سخت است . اما او همیشه زنده است
محمد باقر صمیمی
هانیبال تنها کسی که دستهایش می لرزید ولی دلش نمی لرزید
از مقاله زیبائی که نوشته اید واقعاممنونم . او تصویرگراندیشه هم بود. خیلی خوب او را شناخته اید. اگر چه از خیلی چیزها محروم بود همانطور که اشاره کرده بودید، ولی باداشتن شاگردان وفادارش به خود افتخار می کرد. سپاس
“سپاسگذارم “
آقای سلطان پور .از شما روزنامه نگار آوانگارد هم سپاسگزارم – صمیمی
بسیار بجا و با احساس بود.
شاد باشید و سرخ
از لطف شما هنرمند عزیز سپاس
اقای صمیمی عزیز از یاداوری نام الخاص به عنوان هنرمند و انسان خلاق وتاثیر گذار نه تنها در داخل ایران بلکه خارج از مرزها سپاسگذارم.