متن سخنرانی در “شبی به یاد سهراب سپهری”/۱۰نوامبر ۲۰۱۲ ـ تورنتو
ضرورت پرداختن به ریشه های فرهنگی و هنری و شناخت تحولات و رویدادهای جنبش نوخواهی و نوگرایی در عرصه ی هنر ایران به ویژه در دوران کنونی جامعه ی ما که جریانات مخرب ضدفرهنگی آشکارا به تخریب جلوه های ارزشمند فرهنگی و هنری تاریخی ما پرداخته اند، از وظایف بسیار مهم هر انسان ایرانی است.
نسل جوان ما، چه در داخل ایران و چه خارج آن باید به طور جدی و آگاهانه به تحلیل و بررسی و شناخت هرچه بیشتر حرکت ها و رویدادهای فرهنگی و هنری تاریخ نود ساله ی جنبش نوخواهی در هنر ایران بپردازد و باید بدانند شمع روشن و درخشانی که امروز به دست آنها رسیده، چه کسانی و تحت چه شرایط سخت و چالش های دشوار اجتماعی، در گذشته برافروخته اند و آن را تا امروز زنده نگه داشته اند.
امیدوارم که بتوانیم با برگزاری جلساتی ویژه، به بررسی جنبش نوین نقاشی معاصر ایران و هنرمندان پیشگام این جنبش بپردازیم تا شاید آغازی باشد در ایجاد یک جریان فرهنگی فراگیر در جهت شناساندن و معرفی بیشتر تاریخ ۹۰ ساله ی نقاشی معاصر ایران به نسل جوان جامعه ی ایرانی شهر تورنتو.
برای پرهیز از طولانی شدن کلام و صرفه جویی در وقت، اجبارا مطالب را از روی نوشته می خوانم. بررسی و تحلیل آثار نقاشی سهراب سپهری ـ نقاشی که شاعرانه نقاشی می کرد و شاعری که نقاشانه می سرود ـ نیاز به زمان بیشتری دارد و در این فرصت های کم و فشرده نمی گنجد، از این رو تنها به بیان برخی ویژگی های آثار او خواهم پرداخت.
سهراب می گوید: … اهل کاشانم/ پیشه ام نقاشی است/ گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما/ تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست/ دل تنهایی تان تازه شود…
سهراب سپهری، بی تردید یکی از پیشگامان هنر نقاشی معاصر ایران است، اگرچه در حیطه ی شعر و ادب معاصر ایران به درستی نامی پرآوازه و جایگاه ویژه یافته است، اما در تاریخ نود ساله ی نقاشی نوگرای معاصر ایران، به دلیل دستیابی به شیوه ای مستقل و شخصی از راه کشف و شهود و بیانی عرفانی در عناصر بصری، در جایگاهی والا قرار دارد.
سهراب چون بلوری شفاف و پاکیزه بود که به آسانی نور از او عبور می کرد، طبیعت و جهان پیرامون را از صافی بلورین ذهن خود عبور می داد و جهانی دیگر می آفرید، جهانی شخصی و پر از نشانه های کلامی، انگار کلام های پنهان و گمشده در ذهن خود را، در لابلای رنگ ها، فرم ها و بافت های نرم و چشم نواز، جستجو می کرد.
در نقاشی های آبرنگ خود، با دست و قلمی توانا به بیان تجربه های شاعرانه خویش می پردازد و جلوه های واقعیت را با کاربرد تضادهای رنگی و حرکت آزاد قلم مو، در حالت های بداهه پردازی، نمایان می سازد.
نقاشی های رنگ و روغن او در اندازه های بزرگ به ویژه آنها که به موضوع تنه ی درختان می پردازد، توانمندی های او را در ارائه ی نگاهی شخصی و ویژه به جهان می بینیم، ارائه ی رنگ ها و بافت های پرجذبه و ایجاد تعادل بین فضاهای پر و خالی در سطح بوم و وحدت و هماهنگی بین تمامی عناصر تصویری، او را هنرمندی آگاه و پراحساس و اثرگذار در عرصه ی نقاشی نوگرای معاصر ایران، تثبیت می کند.
تابلوهای نقاشی سهراب، بازگوکننده ی نگاه فلسفی او به ریتم های تکرارشونده ی زندگی و بیان موسیقیایی حیات بشری است. تنه ی درختان در تمام آثار او، بخشی از تابلو را می پوشاند و اغلب از گوشه های تابلو به بیرون سرک می کشند و بقیه سطح تابلو خالی می ماند و این نوع نگاه برآمده از تأثیرات فلسفه ی ذن ژاپن است که سهراب در سفر به ژاپن با آن آشنا می شود. در فلسفه ی ذن، اهمیت فضاهای خالی بیش از فضاهای پُر است و در حقیقت به باور این فلسفه ی عرفانی، فضاهای خالی بیش از فضاهای پُر حرفی برای گفتن دارند.
سهراب در یکی از یادداشت های خود می نویسد:”… من همیشه در تهی نقاشی هایم پنهانم. صدای من از آنجا رساتر به گوش می رسد، در تهی ها، نگاه از پرواز خود باز نمی ماند، اما پُری ها جزیره های روی آبند، نگاه آنجا می نشیند و نیز انگار در تهی، هنوز چیزها شکل نگرفته اند، هنوز شور آفرینش در گردش است …”
آموزه های مکتب “ذن” که او را به درک عمیق از ارزش های معنوی فضاهای خالی و تهی رهنمون شده بود، تأثیر به سزایی بر جهان بینی و نگاه او به ذات اشیاء و طبیعت پیرامون او داشت.
سهراب سپهری در طراحی ها و نقاشی های خود از یک سلسله تصویرهای الهام گرفته و خلاصه شده از طبیعت آغاز می کند. نخستین آبرنگ ها و گواش های او را می توان بازنمایی لحظه های تجربه ی شاعرانه در جهان اشیاء دانست. حرکت آزاد و شتابان قلم مو، درهم شدن رنگ ها، کاربرد رنگ های متضاد از جمله ویژگی های آثار او هستند و اثرپذیری او را از روش نقاشی انتزاعی مکتب پاریس نشان می دهد. با این حال تلاش آگاهانه برای دستیابی به شیوه ای مستقل و شخصی نیز در آنها مشهود است.
نقاشی های سپهری ایرانی خالص و ترکیب های او چهره ی نجیب و ساده ی طبیعت ایران را نشان می دهد. آثار او فروتنانه ژرفای اندیشه و زندگی ایرانی را مجسم می کنند. رنگ ها در نقاشی های سهراب از خاک بیابان و دامنه تپه و سبزه کنار جوی و خشت خام دیوار و آب برکه طبیعت ایران، الهام گرفته اند.
طبیعت را می نگرد و طبیعتی دیگر می آفریند. از طبیعت گرایی گریزان است، جلوه های طبیعت از صافی ذهن شاعرانه او عبور می کنند و آنچه بر بوم نقش می بندد، نشانه هایی از طبیعت است و نه خود طبیعت.
آثار او در واقع تلفیقی از شعر و نقاشی و موسیقی است. ضرباهنگ موسیقیایی کلمات و واژه ها در شعر، و ریتم آهنگین شکل ها و رنگ ها و خطوط در نقاشی ها و طراحی های او، از ویژگی های مهم آثار سهراب به شمار می رود.
سهراب سپهری همواره به طور جدی به سیر تحولات کار خویش می اندیشید و از اینکه مرتب خود را تکرار کند واهمه داشت و از این رو می بینیم که در دهه ی ۵۰ تعداد آثار او به مراتب کمتر از دهه ی ۴۰ است.
در سال ۱۳۴۶ سهراب سپهری دست به تجربه ای تازه می زند و علاقمندان نقاشی هایش را غافلگیر می کند. او به خلق آثاری انتزاعی هندسی با رنگ های متضاد و درخشان و کمپوزیسیون هایی ساده و مینی مالیستی دست می زند. اگرچه در این آثار با تأکید بر اصل “خلاء” در ترکیب تصاویر و ایجاد فضاهای خالی، جوهر سبک خود را حفظ می کند، به نظر می رسد با آفریدن این آثار انتزاعی هندسی که چندان با حال و هوای ذهنی و فلسفی او نمی خواند به جهان صنعتی واکنشی طنزآلود نشان می دهد، اما عمر این دوره نقاشی های او به سرعت پایان می یابد.
نکته ی قابل توجه دیگری که در آثار نقاشی و طراحی سهراب وجود دارد، عدم حضور “انسان” در آثار اوست. به باور او، انسان جزئی است از کل هستی، به همین سبب انسان را در هستی اشیاء، اجسام و طبیعت درهم آمیخته است. هرجا قریه ای هست، هرجا آب و گیاه هست، هرجا سایه ی درختی هست و رویش علفی در کناره ی نهری، حضور انسان را حس می کنیم.
در طرح های ساده و خالی از تکنیک های پیچیده، با نشانه ها و عناصر ناب و پرجاذبه طبیعت، که از تخیلی خلاق و نگاهی ژرف و درون نگر حکایت دارد و با ذات تفکر و اندیشه و ویژگی های روان او هماهنگی دارند، روبرو هستیم و گویی دیدنی ها را بیان نمی کند و سعی در کشف مجهول و نادیدنی ها دارد. عناصر خط و لکه در طراحی های سهراب، با کمترین و ساده ترین بیان تصویری و با تأکید بر اصل “خلاء” در ترکیب بندی های عناصر بعدی نشانه ای است از شوق و شیفتگی او در کشف نادیدنی های طبیعت. در یادداشتی در این باره می نویسد: “… روی بام کاهگلی می نشستم و آمیختگی غروب را با سنسوآلیتی بام های گنبدی شهر تماشا می کردم به سادگی مجذوب می شدم و در این شیفتگی ها خشونت خط نبود، برق فلز نبود، درام اندام های انسان نبود … راستی چه دیر به ارزش نقصان پی بردم…”
برخلاف اصول و قواعد نقاشی واقعگرایانه، در آثار سهراب سپهری نور از یک جهت معین به عناصر تابلو نتابیده است و روشنایی در سراسر فضای تابلو حضور دارد و نیز زمان معینی از روز نشان داده نشده است. در این باره سپهری در کتاب “اتاق آبی” می گوید:”… در نقاشی نور از جایی نمی تابد و سهمی از چیزی را در سایه نمی برد، موضوع شب نقاشی ما، روز روشن است، هیچ رنگ آن شبانه نیست، (شب روشن)، عارفانه است…”
شیفتگی بی اندازه ی سهراب سپهری به زادگاهش کاشان و معماری بومی آن و دشت های خشک و کویری و صفا و صمیمیت مردمان روستانشین حاشیه ی کویر، جایی که همه ی کودکی، جوانی و سراسر زندگی وی در آن سپری شده است، راز ماندگار نقاشی های اوست.
سهراب، انسانی ساده، خوب و پر از مهربانی بود. اگر ساعت ها در کنارش بودی، سخن اضافی از او نمی شنیدی. خجالتی و کم حرف بود. بیشتر در خود فرو می رفت و زندگی اش به سکوت و تفکر می گذشت. تنهایی را به حضور در جمع ترجیح می داد. او حتی در شب اول گشایش نمایشگاه هایش حضور نداشت و این مسأله در میان مردم و مخاطبان آثارش باعث سوءتعبیرهایی شده بود و جمعی او را به بی اعتنایی به مردم و جامعه متهم می کردند. سهراب تنهایی را دوست داشت. واژه ی “تنهایی” صمیمانه ترین واژه ای است که در اشعارش به کار می برد “… در ابعاد این عصر خاموش/ من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم/ بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است …” و یا “… بهتر آن است که برخیزم/ رنگ را بردارم/ روی تنهایی خود نقشه ی مرغی بکشم.”
سهراب در یادداشتی می نویسد:”… دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته ام. اگر یاران مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان می رفتم. گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها زنده تر است. برای طراحی چندروزی را به کوهستان خواهم رفت و پس از بازگشت، میان رنگ های خود خواهم نشست…”
سهراب در طول زندگی اش به سفرهای فراوانی رفت. در سال ۱۳۳۹ برای آموختن تکنیک حکاکی روی چوب به ژاپن رفت و در این سفر بود که با عرفان شرق و فلسفه ی ذن ژاپن آشنا شد و تحت تأثیر این فلسفه قرار گرفت. در سال ۱۳۴۲ سفرهایی به هند، پاکستان و افغانستان داشت. در سال ۱۳۴۵ به اروپا سفر کرد. در سال ۱۳۴۹ به آمریکا رفت و در سال ۱۳۵۲ به پاریس و در سال ۱۳۵۳ به یونان و مصر و بالاخره در سال ۱۳۵۸ برای درمان بیماری سرطان خون به انگلستان رفت و در بازگشت در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس در تهران جهان را بدرود گفت. “… آدم چه دیر می فهمد، من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً”
خلاصه ی کلام آنکه، نقاشی عبادت سهراب بود، شوریده بود و شور زندگی اش تکنیک نداشت.
قیمت آثار نقاشی سهراب سپهری بعد از مرگ او به ویژه در ده سال اخیر به طور چشمگیری رو به افزایش گذاشته است. یکی از تابلوهای مجموعه ی تنه ی درختان او به اندازه ۱۵۰ در ۱۰۰ سانتیمتر در حراج ساتی بیز در چهارم اکتبر ۲۰۱۱ در لندن، به قیمت ۵۹۳ هزار و ۱۹۱ دلار (معادل ۷۰۰میلیون تومان به نرخ آن زمان) به فروش رسید. این رقم حتی از پیش بینی کارشناسان این حراج نیز حدود ۱۰۰هزار دلار فراتر بود و از این بابت سهراب سپهری را به عنوان یکی از گران قیمت ترین نقاشان مدرنیست خاورمیانه بر سر زبان ها انداخت.
* گزارش این مراسم را در همین شماره شهروند بخوانید.