شهروند ۱۱۵۶
سینما به واقع، واقعیت و رویاست؛ رویای سینما فرش قرمز واقعی و کفتر شاهی است که زیر پا و شانه ی برخی می نشیند! واقعیت سینما هم روی زبر فانوس کهنه ای است که کورسو می سوزد و هیچ شباهتی هم به فانوس خیال ندارد و پیرامون خود را هم به هول و هندل روشن می کند؟!
برخی ستاره ها را می سازند و بعضی سوپر ستاره می شوند و بعضی دیگر در همان روی زبر هرگز به حق خود نمی رسند و علیرغم بضاعت و توانایی فرصتی برای دیده شدن پیدا نمی کنند و این وجه ظالمانه ی واقعیت سینماست. وجهی زبر و پرجفا و شاید بسیار بیرحمانه!؟
“گرشا رئوفی” هنرمندی که همین چند روز پیش و در سن هفتاد و اندی سالگی از دست دادیم، یکی از همانهاست که علیرغم حضور در تیم سه نفره یاران گرمابه و گلستان (منصور سپهرنیا، محمد متوسلانی، گرشا رئوفی) هرگز نه در سه دیوانه و نه در سه شارلاتان و . . . حتی در محصولات مشترک ایران و ترکیه علیرغم بضاعت و توانایی دیده نشد! و به بعد از دوران سابق و محصولات قابل قبول فیلمفارسی در سینمای جدید هم جز با دو فیلم (دو نیمه سیب و دختر ایرونی) هرگز امکانی از باب عرضه توانایی های خود نیافت و افسوس که هرگز دیده نشد. افسوس.
شباهت دوران جوانی او به “کلارک گیبل” هنرپیشه ورودی جهان سینما به قرن بیستم و نوع پوشاک بسیار ویژه و آراسته او مشخصه بی بدیلی بود که “گرشا” را از هنرپیشه های هم عصرش متمایز می نمود، ولی هرگز نتوانست حتی با ظاهری متمایز خود را در سینمای فیلمفارسی تثبیت شده نگاه دارد.
شاید اگر تیم سه نفره زودتر می پاشید اتفاق بهتری برای “گرشا” می افتاد چون بعد از انقلاب “سپهرنیا” از سینما به دنیای تجارت رفت و در نارمک تهران به تجارت لوازم خانگی پرداخت اما “متوسلانی” همچنان در سینما ماند و گه گاه با فیلم هایی در اندازه کارگردان و هنرپیشه و مسئولیت هایی در خانه سینما به حرکت در سینما ادامه داد ولی آنکه در سینما ماند و مورد بی مهری هم قرار گرفت “گرشا” بود.
ایرج قادری به روز خاکسپاری “محمدعلی فردین” به من گفت: “فردین نمرد دق کرد!” اگر من هم بگویم “گرشا رئوفی” نمرد، بلکه دق کرد، از برای تنهایی، از برای دیده نشدن و از برای به بازی گرفته نشدن! پر بیراه نگفته باشم. بازیگر عاشق آینه است، عاشق دیده شدن و عاشق شهرت، بازیگری که فراموش شود هم آئین را از او گرفته ایم و هم آینه را . . . روحش شاد و یادش برقرار باد.