شهروند ۱۱۵۶ ـ پنجشنبه ۱۳دسامبر ۲۰۰۷
ستاره است متوسط **
نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانی
مدیر فیلمبرداری: محمد آلادپوش
تدوین: حسن ایوبی
موسیقی: علی صمدپور
بازیگران: نیکی کریمی، امین حیایی، اندیشه فولادوند، مژگان ربانی، مهدی صباغی، رضا دلاوری

زن کارگردانی به نام مشتاق در حال ساخت یک مستند داستانی درباره مواد مخدر و معتادان و فروشنده های خرده پاست. پارکی در جنوب شهر به عنوان لوکیشن اصلی انتخاب می شود. یک بازیگر شناخته شده و زیبا به نام فرزانه مشرقی (نیکی کریمی) با تغییر چهره توسط گریمور، نقش یک فروشنده خرده پا را بازی می کند تا رفتار و گفتار معتادهای پارک را ضبط کنند. به مشرقی گفته می شود که یکی از بازیگران مکمل نیز نقش یک معتاد را بازی می کند و سراغ او می آید و بعد باید به خانه ای بروند که برای استراحت گروه در نظر گرفته شده است. زنی به نام قناری سراغ مشرقی می آید و مواد می خواهد. مشرقی خیال می کند این همان بازیگر مکمل است و با او همراه و وارد خانه زن می شود. مشرقی تصور می کند که خانه همان مکان استراحت گروه است. آن زن یک روانپریش است و مشرقی با فهمیدن این مسئله سعی می کند او را متقاعد کند که همه اینها بازی است اما موفق نمی شود. زن که شوهرش هاشم را به دلیل خیانت کشته و جسدش را در اتاق نگه داشته به خیال اینکه مشرقی همان معشوقه شوهرش است سعی می کند او را به قتل برساند، اما مشرقی در یک فرصت مناسب او را بیهوش کرده و متواری می شود و این در حالیست که گروه فیلمبرداری در کمال ناباوری در جستجوی او محل فیلمبرداری را ترک کرده اند…..

در کوچه های جنوب شهر کسی نیست!
«ستاره است» یکی از سه گانه های فریدون جیرانی است که بعد از ستاره بود و قبل از ستاره می شود به نمایش درآمده است. جیرانی با این سه گانه و مطرح کردن سینما و پشت صحنه آن به دنبال طرح مسائلی است که در این فیلم با ساختار فیلم در فیلم توام شده است. گاهی برخی موضوعات ناخودآگاه به سئوالاتی فلسفی تبدیل می شوند. در ستاره است ابتدا قرار است با یک موضوع اجتماعی روبرو شویم، یعنی ساخت یک فیلم از سوی یک کارگردان زن جوان درباره مواد مخدر و فروشندگان آن که تا اینجا با یک اثر فیلم در فیلم سر و کار داریم. با ناپدید شدن ستاره مشرقی بخش عمده فیلم به سمت قناری زن روانپریش و درگیری اش با مشرقی کشیده می شود و اینکه مشرقی به ناچار می پذیرد تا نقش معشوقه زن را بازی کند. اینجا هم با یک بازی در بازی سر وکار داریم. آیا تا اینجا بستری برای طرح بسیاری از سئوالات فلسفی به وجود نیامده؟
سئوالات بعضا کلیشه شده ای مثل اینکه آیا زندگی خودش یک بازی نیست؟ آیا ما خود هر کدام یک بازیگر نیستیم؟ اما سئوال این است که آیا اگر هم بخواهیم فیلم را از این زوایا بررسی کنیم آیا فیلمساز توانسته در این باب کار درخور توجهی کرده باشد. نه. جیرانی از جنس چنین سینمایی نیست. اگر هم به فرض او اصلا چنین قصدی نداشته پس در این فیلم چه چیزی را می خواهد مطرح کند و طوری مطرح کند که حرف تازه ای داشته باشد. آنچه در نگاه اول بیش از هر چیز به چشم میخورد تلفیق سینما با واقعیت است. ما در این فیلم با سه دوربین مواجه هستیم. دوربین فیلمبردار اصلی که فیلم جیرانی را می گیرد. دیگری دوربین کارگردانی که برای فیلم جیرانی بازی می کند و سوم هم دوربینی که به رسم همیشگی در تعقیب آدمها و حوادث پشت صحنه است. اما اضافه کنید دوربین دیگری که این سه را تحت نظر دارد و آن هم چشم تماشاگر است. اما حرف از واقعیت و سینما شد و به یاد فیلم رز ارغوانی قاهره اثر وودی آلن افتادم. فیلم را سالها پیش دیدم، اما به طور خلاصه داستان زنی است که هر روز پس از پایان کار روزانه اش در سینمای محل زندگی اش به دیدن فیلم محبوبش رز ارغوانی قاهره میرود. یکی از این روزها هنرپیشه اصلی از پرده سینما خارج شده و به سراغ زن می آید… حالا دیگر تشخیص اینکه مردی که در مقابل زن است بازیگر فیلم است یا خود واقعی او برای زن دشوار می شود( برابری واقعیت و خیال). در “ستاره است” اوج داستان در خانه قناری پریش احوال می گذرد و واقعیت و خیال بارها درهم می آمیزند. ستاره مشرقی بازیگر هر چه تلاش می کند که به زن مجنون بقبولاند که او یک بازیگر بوده و آن چه انجام میداده بخشی از یک فیلم بوده موفق نمی شود و گویا مجبور می شود که بار دیگر به یک بازی دیگر تن دهد و خود را آنچه زن مجنون می پندارد یعنی معشوقه هاشم همسر مقتول زن معرفی کند. حالا دیگر ستاره مشرقی پذیرفته که زندگی اش بازی در بازی است و مفری برایش نیست و این در جایی به اوج خود می رسد که در صحنه پایانی فیلم و هنگامیکه از دست قناری فرار می کند و بر روی نیمکتی می نشیند که اول فیلم نشسته بود ماموری او را مورد بازجویی قرار می دهد و او هر چه تلاش می کند تا حقیقت را روشن سازد از سوی مامور پذیرفته نمی شود و گویا او باید بازی دیگری را آغاز کند. “ستاره است” در مجموع فیلم خوش دست و روانی نیست و دچار ناهمگونی شده است. گویا صحنه های داخل خانه قناری و بیرون از خانه هر کدام فیلمی با یک قصه جداگانه هستند و به هیچوجه در خدمت هم قرار نگرفته اند. نیکی کریمی بازی خاصی انجام نداده، اما اندیشه فولادوند لحظاتی خلق کرده که می تواند پشتوانه ای برای کارهای خوب بعدی اش باشد. امین حیایی در نقش آقای شریفی بار دیگر با لوده گی و ادا و اطوارهای همیشگی و تکراری اش جز یک کار تکراری و کلیشه ای فراتر عمل نکرده است. هنوز هم صورتی را یکی از فیلمهای خوش ساخت جیرانی می دانم. آنچه که پس از تماشای سکانس های مربوط به کوچه پس کوچه های جنوب شهر و بخصوص در سکانس پایانی فیلم یعنی دویدن های پی در پی خانم مشرقی باعث تعجب من شد کوچه پس کوچه های خلوت و بی عابری بود که در آن نقطه از جنوب شهر یعنی حوالی شوش و آنهم در روز روشن به چشم می خورد. باور کردنی نیست، اما گویا دیگر در کوچه های پر ازدحام جنوب شهر هم دیگر کسی نیست!.

سینمای جهان

همنام Namesake خوب ***
کارگردان: میرا نایر
فیلمنامه: سونی تاراپوروالا بر اساس رمانی از جومپا لاهیری
موسیقی : نیتین سواهنی
بازیگران: عرفان خان، کال پن، تابو، جاسیندا بارت، زهیرا نایر
زبان: انگلیسی، هندی، بنگالی

در دهه ۱۹۷۰ آشوک دانشجوی مقیم آمریکا به کلکته می رود و طی یک مراسم سنتی با آشیما ازدواج می کند و پس از ازدواج تصمیم می گیرند ساکن نیویورک شوند. برای این زوج جوان دور شدن از رسوم و عادت های زندگی در وطن و خو گرفتن به شرایط تازه زندگی و آمریکایی شدن دوران سختی به حساب می آید. با به دنیا آمدن اولین فرزند پسرشان پدر به خاطر علاقه شدیدش به نیکولای گوگول نویسنده روس نام گوگول را برای او انتخاب می کند. اگرچه این نام یک خاطره تلخ را نیز برایش تداعی می کند. گوگول بعدها با این اسم مشکل پیدا می کند و از خانواده اش می خواهد که او را گو گو صدا کنند. این زوج جوان صاحب فرزند دختری هم می شوند که نامش را سونیا می گذارند. زمانی که گوگول جوان شروع به گسترش رابطه با دختری موطلایی می کند در می یابد که پذیرش این رابطه از سوی والدینش به سختی انجام می پذیرد. خانواده دختر از یک طبقه مرفه هستند، اما گوگول را با احترام پذیرفته اند. فاصله بین این دو خانواده گوگول را بیشتر به سمت خانواده دختر ترغیب کرده و این باعث نگرانی پدر و مادر شده است، اما یک حادثه مسیر زندگی گوگول را تغییر می دهد…

در برزخ هویت
همنام قبل از این که توسط میرا نایر به فیلم برگردانده شود یک رمان موفق بوده و نویسنده آن چومپا لاهیری نیز به خاطر کسب جایزه پولیتزر برای یکی از رمان هایش به نام ترجمه دردها شهرت داشته است، اما آنچه میرا نایر را ترغیب کرده بر اساس این رمان فیلم بسازد دلمشغولی های فیلمساز نسبت به فرهنگ زادگاهش هند است. نایر در اغلب آثارش سعی دارد به معرفی جنبه های مثبت فرهنگ هند تاکید کند و همواره به تفاوتهای شرق و غرب نیز می پردازد. حتی در مجموعه فیلم های کوتاهی که به مناسبت سالگرد یازده سپتامبر توسط ۱۱ فیلمساز مطرح جهان ساخته شد در حالیکه سمیرا مخملباف بر خلاف دیگر فیلمسازان به جای مطرح کردن موقعیت زادگاهش در برابر این حادثه به عنوان یک فیلمساز ایرانی فیلمش را در افغانستان و با پرداختن به مسائل کودکان افغان ساخت.(اگر چه همه ما درد مشترکیم و ایران و افغانستان و عراق و هند و غیره تفاوتی از این دیدگاه ندارند. اما آوردن نام سمیرا تنها در مقایسه با ده فیلمساز دیگری بود که به مسایل کشور خودشان پرداخته بودند) میرا نایر به محکوم کردن نگاه منفی غرب به جوامع شرقی و بدبینی بی پایه و اساس آنها پرداخت و در غالب داستانی کوتاه و جذاب به نقد پیشداوری های غلط رسانه های غربی در محکوم کردن بسیاری از انسانهای بیگناه به عنوان متهمان به حمله تروریستی برخاست. فیلم “همنام” دارای یک تم جهانی است. تقابل فرهنگها. رویارویی نسلها.
دوری از اصل خویش و در جستجوی خویشتن خویش و ریشه های فرهنگی خود بودن.
اگر چه غالبا یک اقتباس ادبی به ندرت می تواند تمامی روح اثر مکتوب را در قالب یک فیلم متجلی کند، اما گویا میرا نایر تا حدودی در به وجود آوردن یک ترکیب مناسب موفق عمل کرده است. فیلم روی گوگول تکیه کرده و به همین خاطر شخصیتهایی مثل سونیا خواهر گوگول و موشومی همسر گوگول در حاشیه مانده اند. اگر چه موشومی با حضور دو باره اش در زندگی گوگول به خاطر ویژگی های شخصیت اش یعنی یک هندی کاملا غربی شده ی متاثر از فرهنگ فرانسه و علاقمند به سبک زندگی مدرن آمریکایی جذابیت داستان را بیشتر می کند، اما خیلی دیر وارد بستر اصلی قصه می شود و به طور خلاصه وقتی میآید که فیلم تمام می شود. میرا نایر یک تفاوت عمده با بسیاری از فیلمسازهای مهاجر دارد و آن اینکه به خاطر اقامت داشتن در جامعه میزبان و به خاطر خوش آمد آنها چشم بر معایب آنها نمی بندد و به تعبیری دیگر محرومیتها و نقاط ضعف فرهنگ و جامعه زادگاهش و به طور کل فرهنگش را در مقابل جامعه میزبان تحقیر نکرده و به نوعی آنها را با تمام ضعفها و قوت هایشان رو در روی هم قرار می دهد. اگر میرا نایر را بخواهیم با دیپا مهتا دیگر فیلمساز هندی تبار مقیم کانادا مقایسه کنیم، نوع زاویه دید این دو به جامعه خویش و میزبان، خود می تواند بستر نقد و بررسی قابل توجهی باشد، اما در کل با دیدن آثار این دو فیلمساز و حتی فیلمسازان مهاجر دیگری مثل فاتح آکین کارگردان ترک تبار مقیم آلمان، الیا سلیمان فیلمساز فلسطینی تبار مقیم آمریکا و خیلی های دیگر که آثار قابل توجهی در میان فیلمسازان مهاجر دارند جای خالی آثاری خوب درباره مهاجران ایرانی توسط فیلمسازان مهاجر و حتی داخل کشور بسیار محسوس است، زیرا تا کنون آثار ارائه شده در این زمینه آثار قابل توجه و ماندگاری نبوده اند. هنوز هم فیلم در غربت ساخته سهراب شهید ثالث را اگرچه درباره مهاجران ترک در آلمان است، اما توسط یک فیلمساز ایرانی یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین آثار سینمای مهاجرت می دانم. امیدوارم یکبار دیگر فرصتی برای نمایش عمومی این اثر برای علاقمندان به سینما به وجود بیاید.

میرا نایر همنام را اثری در ستایش از دو شهر عمده جهان نیویورک و کلکته دانسته و آن را شخصی ترین کار سینمایی خود خوانده است.

نایر متولد ۱۹۵۷ بویانشاور هند و تحصیلکرده دانشگاه های دهلی و هاروارد است. او در سال ۱۹۷۹ با فیلم Jama Masjid Street Journal کار فیلمسازی را آغاز کرد و با فیلم بسیار دور از هند در ۱۹۸۳ شناخته شد. در سال ۱۹۸۸ با فیلم سلام بمبئی و کسب جایزه دوربین طلایی و جایزه تماشاگران جشنواره کن به شهرت جهانی دست یافت. می سی سی پی ماسالا، ۱۹۹۱ خانواده پرز، ۱۹۹۵ ، کاماسوترا ۱۹۹۶، و بازار خود فروشها ۲۰۰۵ از عمده آثار این فیلمساز هستند، اما نایر با فیلم عروسی مانسون در سال ۲۰۰۱ اثری متفاوت تر نسبت به دیگر آثارش ارائه داد و به همین خاطر نیز موفق به کسب جایزه شیر طلایی ونیز، چراغ جادو جشنواره بالی و نامزد گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی شد.