شهروند ۱۱۵۶ ـ پنجشنبه ۱۳دسامبر ۲۰۰۷
نگاهى به نمایش‏ پرده
«پرده»
نویسنده و کارگردان: شاهین صیادى
بر اساس‏ رمان «خانوم» از مسعود بهنود

با این‌که سهیل پارسا دیدن «پرده» را توصیه کرده بود و هفته‌نامه NOW هم نقد مثبتى روى آن نوشته بود، اما تجربه دو سه تئاتر ایرانى بدى که این اواخر دیدم و مرور نه‌چندان مثبتى که کمال السولیلى در روزنامه گلوب اند میل بر آن کرده بود من را وامى‌داشت که انتظار چندانى از آن نداشته باشم. دست آخر هم خودپسندى‌ام بر اعتمادم به سهیل چربید و تصمیم گرفتم با توقع دیدن کار کم‌ارزش‏ دیگرى به دیدن نمایش‏ بروم.

هفت هشت دقیقه که از شروع «پرده» گذشت متوجه شدم که در پیش‏داورى‌ام اشتباه کرده‌ام و باید طور دیگرى به کار شاهین صیادى نگاه کرد. چیزى که نظرم را در آن چند دقیقه عوض‏ کرد استفاده زیبایى بود که او از پرده‌خوانى در این اثر کرده بود. و این‌که آمیزش‏ این نماد تئاتر سنتى ایرانى و المان‌هاى تئاتر مدرن را با چنان ظرافتى انجام داده بود که گویى هردو یکى هستند.

«پرده» داستان زندگى پر فراز و نشیب خانوم است که دخترزاده مظفرالدین شاه و خواهرزاده محمد‌على‌شاه بود. وقتى ناناز، نوه‌اش‏ که به اجبار از لوس‏ آنجلس‏ به تهران آورده شده، از سختى زندگى در تهران زمان جنگ مى‌نالد خانوم شروع مى‌کند به بازگویى زندگى خودش‏ و از انقلاب مشروطیت مى‌گوید که جوانه‌هاى امید به زندگى بهتر را حتا در دل اندرونى‌نشینان دربار قاجار هم بارور کرده بود. خانوم قرار بود زن احمد شاه و شهبانوى آینده ایران شود، اما خودسرى‌هاى محمد‌على‌شاه در مخالفت با مشروطیت مسیر زندگى او را هم تغییر داد و به تبعید به روسیه و بعد ترکیه و فرانسه و آلمان فرستاد. ازدواج ناموفق او با شاهزاده عثمانى از هم پاشید و ازدواج دومش‏ با اسارت همسر آلمانى‌اش‏ به دست نیروهاى مقاومت فرانسه به پایانى غم‌انگیز رسید. خانوم که هیچ‌وقت عشق ایران از سرش‏ بیرون نرفته بود هم‌زمان با قدرت گرفتن مصدق به ایران باز مى‌گردد تا تنها دخترش‏ ـ مادر ناناز ـ را در این خاک بزرگ کند. هرچند که این دختر هم سرنوشتى بهتر از مادر پیدا نمى‌کند و در دوران جمهورى اسلامى به دلیل گرایشات سیاسى‌اش‏ به زندان مى‌افتد.

در پرداخت این قصه، شاهین صیادى از آمیزه‌اى از عناصر نمایش‏ سنتى ایران مثل خیمه‌شب‌بازى و پرده‌خوانى، و عناصر تئاتر برشت استفاده مى‌برد. با این‌که شباهت‌هاى زیادى که این دو مکتب با هم دارند آمیزش‏ آن‌ها را ممکن مى‌کند، اما این کار هنوز به چرب‌دستى خاصى نیاز دارد که شاهین گویا از آن برخوردار است. بازیگران هرکدام چند نقش‏ را بازى مى‌کنند و جهش‏ از نقشى به نقش‏ دیگر گاهى تنها با تغییر کوچکى در رفتار یا گفتار آن‌ها انجام مى‌شود. همین‌طور است گذار از زمانى به زمان دیگر. این جهش‏ را بارها در «پرده» مى‌توان دید، اما دلپذیرترین آن‌ها براى من جایى بود که لارا عربیان که نقش‏ ناناز و خانوم کودک و بعد جوان را بازى مى‌کند تنها با چرخش‏ کوچکى در لهجه و حرکت دست از نقش‏ خانوم ۹ ساله در دربار قاجار خارج مى‌شود و به نقش‏ ناناز در زیرزمینى در تهران زمان جنگ برمى‌گردد.

مینیمالیسم که هم با نمایش‏ سنتى ایران و هم با تئاتر برشت همراه است از جمله به شکل استفاده چندگانه‌اى که از پرده‌هاى سفیدى که از چارچوبى در وسط صحنه آویخته‌اند و اسلایدهایى که جابه‌جایى مکانى را توضیح مى‌دهند و وسایل مختصرى که در هر صحنه آتمسفر لازم را ایجاد مى‌کنند خود را نشان مى‌دهد. پرده‌هاى آویخته در وسط صحنه شاید تاثیرگذارترین المان پیشبرد داستان هستند. عکس‏برگردان چند اسلاید بر این پرده‌ها در جایى به تغییر مکانى داستان اشاره مى‌کنند و در جایى دیگر حالت روحى شخصیت‌هاى داستان را نشان مى‌دهند و باز در جاهایى به ابزار صحنه تبدیل مى‌شوند. فصلى که در آن زینت‌السلطنه، خاله مشروطه ‌خواه و پرشور خانوم، در اندرونى از برادرش‏ محمد‌على‌شاه توهین مى‌شنود و برمى‌گردد تا با پرده که تصویر زنان اندرونى بر رویش‏ نقش‏ بسته صحبت کند از دلچسب‌ترین این استفاده بجا است.

پرداخت داستان به شکل رفت و برگشت‌هاى مکرر به گذشته و حال نه تنها تماشاچى را خسته نمى‌کند، بلکه او را با شخصیت‌هاى داستان درگیرتر و علاقمندتر مى‌کند. برجسته‌ترین مشخصه داستان از این دیدگاه شخصیت تسلیم‌ناپذیر خانوم در برخورد با مشکلات تمام‌ناشدنى‌اى است که در طول ۸۵ سال زندگى با آن‌ها دست و پنجه نرم مى‌کند. شخصیت‌پردازى خانوم و خاله روشنفکر و پرشور و شرش‏ نزهت به شکل اغراق‌آمیزى امروزى است، اما این اغراق شاید از ذات تئاتر مى‌آید که یکى از مرزهاى پررنگ آن با سینما است. خانوم نمادى از زن ایرانى است. یا شاید بهتر باشد بگویم نمادى از ملت ایران است. ملتى که در این صد سال اخیر بارها شکست خورده، اما تسلیم نشده است. خانوم ما را از انقلاب مشروطه با خود همراه مى‌کند که مهم‌ترین رویداد در تاریخ مدرن ایران است. انقلابى که با هزاران امید و آرزو و رویا در هم آمیخت تا به پیروزى برسد، اما تنها چند سالى دوام بیاورد تا پایه‌هایش‏ به دست محمد‌على‌شاه که مجلس‏ را به توپ بست در هم بشکند و تنها ۱۴ سال بعد با کودتاى رضا‌شاه تنها پوسته بى‌رنگى از آن به‌جاى بماند، اما این شکست در آغاز راه ایرانیان را مایوس‏ نکرد، بلکه براى دست‌یابى به آرزوى‌شان لجبازتر کرد. سى سالى طول کشید تا مصدق آمد و در انتخاباتى دموکراتیک مردم را به سرکار آورد، اما دو سال بعد با کودتاى آمریکایى ـ انگلیسى به زیر کشانده شد و به تبعید فرستاده شد. و این اشتباه بزرگى بود که ایرانیان هیچ‌وقت نه انگلیس‏، نه آمریکا، و نه محمدرضاشاه را به‌ خاطرش‏ نبخشیدند. اگرچه خانوم و «پرده» در این نقطه از تاریخ معاصرمان به ناگاه متوقف مى‌شوند، اما لجاجت ایرانیان در دست‌یابى به دموکراسى ادامه مى‌یابد تا باز ۳۵ سال بعد در جریان انقلاب اسلامى به پیروزى دیگر، شکستى دیگر، و لجاجتى مصرانه‌تر بیانجامد. ما ملت عجیبى هستیم!

گفتم که خانوم و «پرده» با مصدق به ناگاه به پایان مى‌رسند. اگرچه در داستان اشاره کوچکى به زندانى بودن دختر خانوم و مادر ناناز در بعد از انقلاب مى‌شود، اما این نابگاهى شوک بزرگى به داستان وارد مى‌کند و مرا به فکر مى‌اندازد که شاید مسعود بهنود، نویسنده خانوم، به ‌عمد باقى داستان را به فرصتى دیگر واگذاشته است تا مجبور نباشد زندگى شخصیت اصلى‌اش‏ را در دوران بعد از انقلاب دنبال کند. کارى که به ناچار او را با سانسور جمهورى اسلامى درگیر مى‌کرد و همین اندازه از زندگى خانوم را هم ما امروز نداشتیم.

اما موضوع دیگرى که من توجیهى برایش‏ پیدا نمى‌کنم حضور دو شخصیت هم‌جنس‏گرا در داستان است. دلیل برهم پاشیدن ازدواج اول خانوم با سعید پاشا، شاهزاده عثمانى و افسر بالارتبه ارتش‏ این است که او همیشه عاشق عزالدین، افسر دیگر ارتش‏ عثمانى، بوده است. خانواده سلطنتى عثمانى تنها به شرطى با این رابطه عاشقانه موافقت مى‌کنند که سعید پاشا با خانوم ازدواج کند تا شاید به کمک ثروت او سر و سامانى به وضعیت درهم‌ریخته این امپراتورى در اوایل قرن گذشته بدهند. براى من باور این‌که امپراتورى عثمانى در صد سال پیش‏ آن‌چنان آزادمنشانه هم‌جنس‏گرایى دو افسر عالى‌رتبه ارتش‏ را نه‌تنها تحمل که تشویق کند مشکل است. همین‌طور برخورد معمولى خانوم، کشیش‏، و جنین ـ پیشکار فرانسوى خانوم ـ زمانى‌که اعتراف سعید پاشا را مى‌شنوند باورناکردنى است. فراموش‏ نکنیم که حتا در غرب، ارتش‏ از آخرین دژهایى بود که به دست هم‌جنس‏گرایان فتح شد و هنوز هم در ارتش‏ کشورهایى مثل آمریکا تحمل نمى‌شود. من کتاب مسعود بهنود را نخوانده‌ام و مطمئن نیستم این دو شخصیت به این صورتى که در «پرده» حضور دارند از کتاب بهنود اقتباس‏ شده‌اند یا پرداخته شاهین صیادى هستند، اما هرچه باشند با تفکر تاریخى حاکم بر داستان هم‌خوانى ندارند. امیدوارم این تحلیل من اشتباه باشد، اما تصور من بر این است که بهنود یا صیادى این دو شخصیت را تنها به عنوان نمادى از آزاداندیشى ایرانى (یا عثمانى) و عقب نماندن از قافله تمدن غرب به داستان وارد کرده‌اند. اما بهتر است توجه داشته باشیم که دفاع از همجنس‏گرایى تا ده پانزده سال پیش‏ به عنوان نمادى از آزاداندیشى تلقى مى‌شد، اما امروزه دیگر حتا شبکه تلویزیونى Fox هم در هر سریالش‏ یک شخصیت هم‌جنس‏گرا جا داده است. من اگر جاى صیادى بودم گرایش‏ جنسى این دو شخصیت را از نمایش‏ حذف مى‌کردم چون جز گمراه کردن تماشاچى اثر دیگرى ندارد.

ورود شاهین صیادى را به عنوان یکى از خوش‏فکرترین و با استعدادترین کارگردان‌هاى ایرانى تئاتر تبریک مى‌گویم و مشتاقانه به انتظار کارهاى بعدى‌اش‏ هستم.