عباس شکری ـ درک شرایط مردمی که در وطن خویش غریبند و بی پناه، برای دیگرانی که در محیطی امن زندگی می کنند، آسان نیست. نگاه اینان برگرفته از باورها و  …



 

شهروند ۱۲۵۲  پنجشنبه ۲۲ اکتبر ۲۰۰۹


 

 

گفت وگو با پیام مجلسی بازیگر فیلم برتر "جشنواره جنوب"


 

"درک شرایط مردمی که در وطن خویش غریبند و بی پناه، برای دیگرانی که در محیطی امن زندگی می کنند، آساعباس شکری (چپ) در حال گفت وگو با پیام مجلسی
ن نیست.
نگاه اینان برگرفته از باورها و واقعیتهای حاکم بر جامعه ای ست که وظیفه مسئولان آن حفظ شأن انسانی، ترویج رفاه و گسترش امنیت و آزادی شهروندان است. قبول حقایق مشهود برایشان دشوار است که نامردمانی حاکم، مردمی را محکوم و مصلوب می کنند به جرم وطن دوستی و آرمانگرایی. در این فضای مسموم، بسیاری از ایرانیانی که از جور حکومت به تنگ آمده اند، به امید یافتن هوایی برای تنفس، جان از جانان بر می کنند و همه تلخی ها را به جان می خرند تا فردایی بهتر برای خود و کودکانشان ترسیم کنند و در این ترسیم مجاز به انتخاب باشند. رسمی که در ایران مرسوم نیست! اما گذر از این گذار همیشه آسان نیست. کودکانی که قادر به درک دشواریها و لزوم تغییر شرایط نیستند، با سئوالات بی شمار و بی پاسخی مواجه می شوند که تاثیری عمیق و دردناک بر روحیه پاک و زلال آنها وارد می آورد. کودکی که از پدر و مادر به دور افتاده، در تلاش وصل به اصل از خود می پرسد چرا برای دیدار با مادر، نیاز به کاغذی دارد که بیگانه باید به دستش دهد ! کودکی دیگر از پدر در وطن مانده می پرسد اگر کاغذ سفر برایت مهیا نیست، لااقل به خوابم بیا، دیدار در خواب که نیاز به کاغذ تایید ندارد! همه را می بینند و باور نمی کنند. باور کردنی نیست برای اینها، که مردمی برای سفر به "دیار دور از یار" چنین رنجی را مشتاقانه و به قیمت جان خریدار باشند."۱


 


 

با فیلم «برای یک لحظه آزادی»، با بازی تحسین برانگیز "پیام مجلسی" و کارگردانی آرش ریاحی، سفر دشوار از استبداد به امید دستیابی به دموکراسی که تبعیدش نامیده اند، چهره ای دیگر از همه ی کسانی که تشنه ی آزادی بوده اند و مام وطن را با نیت نوشیدن جرعه ای از آن، ترک می کنند، نمایش داده شد.

بهترین فیلم سال ۲۰۰۷ سینمای اتریش در ویناله،  برنده جوایز جشنواره های زوریخ، برزیل و آرژانتین، جایزه طلایی جشنواره جهانی مونتریال و در سال  2009 دو جایزه در جشنواره ماکس افولس، زاربروکن آلمان و اکنون در روز هیجدهم اکتبر همین سال فیلم "برای یک لحظه آزادی" از سوی تماشاگران فیلم های شرکت کننده در جشنواره ی "فیلم جنوب" در شهر اسلو، پایتخت نروژ، به عنوان فیلم برتر شناخته می شود و به همین خاطر در کانال دولتی نروژ پخش خواهد شد. جایزه ای که شایسته ی این فیلم است.

انتخاب فیلم از سوی تماشاگران، ضمن ارزش گذاری بر اصول سینمایی نیز یک معنای دیگر هم با خود دارد؛ و آن این است که پیام فیلم از سوی تماشاگران دریافت شده و کارگردان و بازیگران که در همکاری و همیاری هم این فیلم را پدید آورده اند، به هدف خود رسیده اند. پیام روشن رعایت حقوق انسانی برای همه.

روز دوم جشنواره با پیام مجلسی بازیگر فیلم "برای یک لحظه آزادی" که برای نمایش فیلم به اسلو آمده بود، آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم با او گفت وگویی داشتم که در زیر خواهید خواند. همین جا نیز بگویم که با دو کارگردان دیگر ایرانی؛ سیروس نورسته که فیلم "سنگسار ثریا میم" را ساخته و شاپور حقیقت که فیلم هندی "سرزمین سفت" را کارگردانی کرده، گفت وگوهایی داشته ام که در هفته های آینده خواهید خواند.


 

***


 پیام مجلسی در جشنواره جنوب تقدیر شد

داستان فیلم "برای یک لحظه آزادی" گذاری است از کوچه پس کوچه های تاریک استبداد به دنیای روشن دموکراسی و آزادی که از مسیر ایران، ترکیه و سرانجام یکی از کشورهای غربی می گذرد. این نوع مهاجرت اجباری که دامنگیر بخشی از ایرانیان هم شده است را تبعید خودخواسته نامیده اند. تبعیدی که دولت رسماً کسی را مجبور به ترک مام وطن نمی کند، اما عملکرد دولت چنان غیرانسانی و مستبدانه است که بعضی ها را برای نجات جان مجبور به ترک زادگاه شان می کند. تعریف شما از موضوع فیلم تان، یعنی "تبعید" چیست؟


 

ـ پیش از هرچیز برای تان بگویم که من شاید شانس داشته ام که این نوع مهاجرت با این همه دشواری که در این فیلم نشان داده شده است را تجربه نکردم. پانزده ساله بودم که به همراه خانواده ام برای تعطیلات تابستان با هواپیما به پاریس آمدم و بعداً ماندگار شدم. اما بازی در این فیلم مرا انگار واداشت تا این نوع مهاجرت را که یک بار با بخت یاری شانس از آن فرار کرده بودم، تجربه کنم. به نظرم مهاجرت اجباری یکی از سخت ترین کارها است. شما مهاجرت را در حریری از خواب های زیبا می بینید. یعنی اگر در جایی زندگی می کنید که به نظرتان جهنم می آید، پس ترک دیار می کنید به خاطر رسیدن به بهشت و این در حالی است که خود می دانید که در واقع بهشتی وجود ندارد. برای رسیدن به همین بهشت مجازی هم باید بهای سنگینی پرداخته شود.

اما می توانم به شما اطمینان بدهم که کارگردان فیلم، آقای آرش ریاحی به این دلیل که کلا مستندساز است برای ساختن این فیلم، تحقیق و بررسی های زیادی انجام داده؛ سازمان ملل، نهادهای هوادار حقوق پناهندگان، ایرانیان پناهنده در کشورهای غربی و ایرانیانی که هنوز در ترکیه اند و منتظر همان گذاری اند که شما گفتید. وقتی با مردم از طریق همین فیلم رابطه برقرار می شود، دو نوع واکنش را ما شاهدیم؛ بخشی از مردم هنوز هم نمی خواهند در مورد آنچه بر آنها رفته حرفی به زبان بیاورند و مایل اند که این موضوع درونی خودشان باشد. بخش دیگری اما زبان به صحبت می گشایند و حتی می گویند که اگر پیش از ساختن این فیلم شما را دیده بودیم، قصه های پُر رنجی برای تان می گفتیم که حوادث این فیلم در قیاس با آنها چیزی نیست. قصه های پُر غصه ی همه ی آنها درست است و حق دارند که مطرح کنند. در کنار این واقعیت، اما حقیقت دیگری قرار داشت که مدنظر کارگردان بوده، آن هم نشان دادن حقیقت دشواری مهاجرت است. هدف به گریه واداشتن تماشاگر نبوده که فیلم باید دیده می شد با چشمانی باز و روشن و نه تیره پس مژگان پُر اشک. فیلم باید برای تماشاگر قابل تحمل باشد تا بر آن بیندیشد.

واژه ی پناهندگی، برای کسی که آن را انتخاب می کند، زمانی نه فقط تنها راه که احتیاج مبرم است. پناه آوردن به مردمی که خود نیز در دشواری های روزمره شان غرق اند و مجالی برای فکر کردن به شما ندارند. ترک وطن کرده اید و بر انسانیت مردمی که قرار است میهمان شان باشید حساب باز کرده اید، اما با مردمی مواجه می شوید که برای فکر کردن به مشکلات شما وقت ندارند. آن موقع است که سختی های واقعی پناهندگی چهره می نماید و شما را در چالشی نو وارد می کند. موقع تصمیم گرفتن و ترک وطن کردن هنوز نمی دانید چه چیزی در انتظار شما است؛ باید اگر لازم باشد، نام خودتان را عوض کنید، کارتان را عوض کنید، باید شخصیت تان را عوض کنید و اصلا باید همه ی زندگی را با نوعی نگاه تازه شروع کنید و به زبانی دیگر باید همه چیز را عوض کرد. این ها همه ی آن چیزهایی است که در جریان تصمیم و سرانجام سفر، اصلا این گونه خود را به نمایش نمی گذارند. البته پناهنده هر چقدر جوان تر باشد در این چالش راحت تر به موفقیت می رسد و برعکس هر چه قدر دیرتر به این سفر اقدام کرده باشد، ضربه های این سفر به تبعید، زیادتر است. اگر به خانواده های ایرانی که در این سوی کره خاکی زندگی می کنند، نگاه کنیم، می بینیم که نسل اول ضربه های زیادی خورده و خیلی چیزها از دست داده است. نسل دوم اما توانسته خود را با جامعه ی جدید وفق دهد و هویت خود را از همان اول چنان بسازد که همساز باشد با جامعه.

داستان فیلم در واقع نوع نگاه است که بیشتر خطاب به غربی ها است. به آنها می گوید که باید با دیدی دیگر به پناهندگان نگاه کنند. فیلم "برای یک لحظه آزادی" با این نگاه و امیدواری تهیه شده که بتواند مردم غرب را در نگاهشان به پناهندگان بیدار کند.



 


 

پاسکال مرینو، یکی از منتقدان فیلم، در مورد این فیلم گفته است: "این فیلم می توانست بیش تر تأثیرگذار باشد اگر کارگردان به بازیگران و تماشاگران بیشتر اطمینان می کرد". شما به عنوان بازیگر این فیلم این تعبیر را چگونه توضیح می دهید؟


پیام مجلسی (راست) و عباس شکری در حاشیه جشنواره ی جنوب 

ـ هر کس آزاد است هر طور که می خواهد نوشته یا فیلمی را نقد کند و یکی از دلایلی که مردم کشورهای مستبد را وادار به فرار می کند نبود همین آزادی بیان است. در مورد اطمینان به بازیگران، می توانم بگویم که آرش ریاحی واقعاً به ما اطمینان داشت، چرا؟ چون او از ما بازیگران برای بهتر شدن فیلم کمک می خواست. کمک در صورتی کارساز است که شما به مددکارتان اطمینان داشته باشید. اصلاً این اطمینان را بگذارید طور دیگری بیان کنم؛ ما برای ساختن این فیلم باور می کنید که صحنه ها را تمرین نمی کردیم، کارگردان به ما می گفت که او چه هدفی برای این سکانس دارد و اختیار را به ما می داد، یعنی او سرشار از اطمینان است به بازیگرانش. در بُعد تماشاگر هم باید اولاً با خود آنها صحبت کرد و نگاه آنها پس از پایان فیلم را دید. من هرجا که بعد از فیلم حضور داشته ام، شاهد این بوده ام که تماشاگر پیام را گرفته و چشمان شان به من و شما می گوید که می فهمم تان. می دانید که مردم این دیار عادت به گریه کردن کم دارند و سختی ها را هم به دشواری برمی تابند، اما بعد از این فیلم که برای شان بسیار سخت هم هست، به نوعی نگاه انسانی برمی گردند، مهربان می شوند و همراه می شوند با مردمی که برای نجات جان شان به آنها پناه آورده اند. همین برداشت یعنی اعتماد به تماشاگر و از نکات کلیدی موفقیت این فیلم بوده است.


 

پرسش بعدی هم در همین رابطه است. روزنامه ی "اومانیته" نوشته: "این فیلم خروارها احساسات رقیق و موسیقی غیر قابل تحمل را به تماشاگر تحمیل می کند …". واقعاً چنین چیزی ست؟


 

ـ البته اومانیته نقدهای زیادی در مورد این فیلم چاپ کرد که از سر شوربختی شما آنی را خوانده اید که در مورد این فیلم چنین نوشته، اما یک واقعیت را که در بخش قبلی هم به آن اشاره کردم نباید از یاد برد و آن این است که غربی ها کمتر تحمل غم و اندوه دارند و برایشان پرداختن به غم و اندوه بی نتیجه می ماند، اما این فیلم، غم نمی آورد که داستان غم انگیزی است از یک واقعیت. پس نمی شود به این خاطر که این داستان های غم انگیز واقعی، اندوه بر دل بیننده می نشاند را نشان شان نداد.


 

چنانچه پیش از این گفتگو برایم گفتید، داستان این فیلم، زندگی حقیقی کارگردان فیلم، آرش ریاحی است. فکر می کنید چرا او زندگی خانوادگی خود را به صورت فیلمی مستند در معرض دید جهانیان گذاشته است؟


 

ـ برای این که آرش، مثل خیلی از ماها در دوران کودکی به این دیار آمده. پس هم ایرانی ست و هم اتریشی. یعنی در نظر بگیرید مرد سی و شش ساله و پسر نه ساله ای که هم زمان به اتریش می آیند، کدام شان بیشتر ایرانی می ماند و کدام یکی بیشتر اتریشی می شود؟ نگاه غربی ها به خود، خانواده و سایر پناهندگان برای آرش دل آزار بوده و هماره از این موضوع در رنج بوده است. او فهمیده است که انسان های پیرامون او الزاماً آدم های بدی نیستند. شاید درصدی از جامعه بد طینت و پلشت باشد، اما درصد زیادی از مردم جامعه، انسان هستند و آدم های بدی هم نیستند. آنها هم مثل ما در فکر آرامش، رفاه، بهداشت، آزادی و … هستند، اما در عین حالی که به دنبال اهداف مشترکی هستیم، نگاه آنها به ما طور دیگری است. آرش ریاحی در این اندیشه بوده که با این فیلم این آدم های خوب دنیا را که در کنار هم زندگی می کنند و یکدیگر را نمی فهمند، به هم نزدیک کند. در این فیلم، آرش می خواهد به مردم غرب بگوید که این مردمی که فرار کرده اند، به کمک شما احتیاج دارند. می خواهد بگوید که این مردم در مرحله ی تصمیم به فرار، به فرار نیازمند نبودند، اما وقتی فرار می کنند، به فرار احتیاج دارند و در کنار آن به کمک دیگرانی که به فرار نیازی ندارند احتیاج دارند. در هنگامه ی فرار این مردم، نیازی دارند که به عنوان نوع بشر نمی توانیم دست از کمک به آنها بشوییم و با گفتن «به من چه» خود را فارغ کنیم. پس پیام این فیلم بیشتر برای غربی ها است که در اتحادیه اروپا و سازمان ملل برای ما قانون می نویسند، کنوانسیون ژنو را طرح و اجرا می کنند.

بگذارید برای روشن شدن موضوع برای تان مثالی بزنم که از خاطرات من است در سفر برای این فیلم. روزی در ترکیه مرد جوان کُردی را دیدم که شدیداً هم افسرده بود. از او پرسیدم که اینجا چکار می کنی؟ گفت: ده سال است که اینجایم. پنج سال را در همین صف ها گذراندم تا سرانجام توانستم مدارک ام را تحویل دهم و نام پناهجو را برای خودم ثبت کنم. حالا پنج سال است که هیچ یک از هیئت های کشورهای غربی مرا نمی پذیرد. همان هایی که بر اساس قوانین خود نوشته شان من پناهجو هستم و باید به عنوان پناهنده، پناه ام دهند، درهای شان را به رویم بسته اند. پس مشکل در غربی ها هم هست. این فیلم هم تهیه شده تا شاید گره گشایی کند و این مشکلات را از سر راه بردارد.


 

به عنوان بازیگر چه ویژگی در فیلمنامه ی "برای یک لحظه آزادی" دیدید که حاضر شدید با آن همکاری کنید؟


 

ـ حقیقت این است که فیلم نامه چنان شفاف و روشن بود که من در مدت کوتاهی و بدون وقفه آن را خواندم. نه تنها من هر بازیگر دیگری هم حتماً در هنگام خواندن احساس بازیگری در وجودش رخنه می کرد. نمی دانم، می دانید که من به طور کلی کار تئاتر می کنم و کار ایرانی هم تا قبل از این فیلم نکرده بودم. این اولین کار من به زبان فارسی است که پیش از این در تئاتر با فرانسوی ها کار کرده ام. آنچه که مرا جذب بازی در این فیلم کرد، برخورد من با آرش ریاحی، کارگردان فیلم بود. این برخورد همانی بود که برای من به عنوان یک بازیگر تئاتر در همکاری با کارگردان لازم داشتم. برای همین هم اول می ترسیدم که همه چیز آن طور که باید پیش نرود. چون در سینما هر کسی جای خود را دارد و کلا صنعتی بسیار دقیق است. در مورد همکاری هم وقتی که فیلم نامه را خواندم، با حفظ دغدغه های تفاوت بازی در تئاتر و سینما، از آرش پرسیدم که اگر می خواهی فیلمی شعاری بسازی من اهل این کارها نیستم. شعار دادن دیگر از من گذشته و کس دیگری شده ام. در وقت ناهار هم آرش به من گفت: همان طور که در فیلمنامه هم شاهد هستی اصلا تصمیم به شعار دادن ندارم و هیچ جای فیلم هم خبری از شعار نیست. این فیلم رژیم ایران را با شعار نشان نمی دهد، بلکه نشان می دهد، مردم از چه چیزهایی فرار می کنند. فیلم فقط بخشی از دشواری هایی را که منتهی به فرار ایرانی ها می شود، نشان می دهد، اما دروغ نمی گوید. همه ی آنچه در فیلم آمده است واقعیت محض است. باور کنید، واقعیتِ واقعیت است. همه ی سه یا چهار داستانی که در فیلم به طور موازی در جریان اند، واقعیت های زندگی مردم است. به عنوان بازیگر هم در فیلمنامه کاراکتری را می بینم که مرا به دورترهای حیات و زندگی می برد. پس می پذیرم که با آن همکاری کنم. از طرف دیگر من خود را یک ایرانی می دانم و چون در مورد مهاجرت و تبعید ایرانی ها خیلی خوانده و شنیده ام، دوست داشتم که این شنیده ها را به فیلم تبدیل کنم. و خوشحال هستم که با جمعی از هنرمندان ایرانی که در سراسر این کره ی خاکی پراکنده اند، آشنا شدم.


 


 



 

در فیلم از سوی یکی از بچه ها پرسشی مطرح می شود که هنوز هم شاید در ذهن من برایش پاسخی پیدا نشده. دخترک می پرسد: "چرا ما آدم ها برای این که به پدر و مادران مان برسیم باید مدرک شناسایی داشته باشیم؟" واقعاً چرا؟


 تقدیر از پیام مجلسی بازیگر فیلم برتر جشنواره جنوب

ـ این پرسشی است که حتی اگر پاسخی برای آن نداریم، باید طرح و پرسیده شود. این که واقعاً چرا؟ فکر می کنم به این خاطر که امروز دنیا طور دیگری می چرخد و می گذرد. یعنی دنیا دارد از انسانیت دور می شود. انگار که دنیا در گردشی است به سوی رسیدن به رفاه شخصی و نه همگانی. درواقع هیچ وقت هم کسی نمی تواند بگوید که چرا فرزندی به خاطر یک برگ کاغذ که مدرک شناسائی اش خوانده اند، باید از پدر و مادرش دور و جدا بماند. شاید جواب منطقی برای این پرسش پیدا نشود، اما این دلیل آن نیست که این پرسش وجود نداشته باشد. در مجموع دنیا خود را گم کرده. شاید قبلا هم گم بوده و هنوز خود را پیدا نکرده است. و اگر انسان ها به طرف انسانیت جمعی حرکت نکنند این نوع پرسش ها برای هماره ی تاریخ بی پاسخ خواهند ماند، بی پاسخ.


 

شما پسر خانم آذر پژوهش گوینده ی پیشکسوت رادیو هستید. آیا آنچه در این فیلم گذشت، منهای بخش خروج تان از ایران را شخصا تجربه کرده اید؟


 

ـ مگر می شود ایرانی مهاجر بود و این چیزها را تجربه نکرد؟ هر کس نگاهش به این جهان طوری غیر از معمول امروزش باشد حتما تجاربی در همین زمینه یا شاید از این بدتر هم داشته باشد. ایرانی که از وطن خارج می شود دست اش را برای کمک پیش از همه به سوی هم وطنان اش دراز می کند. به همین خاطر هم پدر و مادرم دوستی دارند که چند سال پیش، پس از آزادی از زندان، فرار و تبعید را انتخاب کرده و به پاریس آمده بود. پدر و مادرم او را برای راهنمایی به شام دعوت کرده بودند و از دست بر قضا دوست دیگری هم هنگام شام سر رسید. سر سفره یک بار دیگر نام میهمان تازه از ایران آمده را پرسید و از او پرسید که شما با فلانی که در زندان بود ارتباطی دارید؟ هنوز پاسخی نشنیده بود که دوست ما ادامه داد: طفلکی، چقدر شکنجه شد و زندان های بدی را پشت سر گذاشت، اما سرانجام نامردها کشتنش. دوست تازه تبعیدی ما سر سفره ی شام فهمید که برادرش را اعدام کرده اند. شما بگویید، می شود شاهد چنین مواردی بود و گفت آنچه در این فیلم می گذرد را تجربه نکرده ام؟ خوب این نوع تجربه ها با خود حزن می آورند و اندوه. ولی اگر ذره ای از شعور انسانی در کالبد هر کس باشد، نمی تواند از این وقایع به صرف غم انگیز بودن شان چشم پوشی کند.

در مورد مادرم گفتید، بله، من پسر خانم آذر پژوهش هستم و به ایشان افتخار می کنم. من در حقیقت به خاطر شغل مادرم که در رادیو بود، بزرگ شده در میدان ارگ هستم. آخر مادرم که از صبح تا شب در رادیو بود و ما را با خود به آنجا می برد. همین رفت و آمدها موجب این شد که در چند کار تبلیغی هم بازی کنیم. مثلا در صفحه ی تولدت مبارک، آن دختری که می گه؛ مامان کیک برای من خوبه؟ خواهر من است. البته آن روزها و کارهای غیرحرفه ای انجام دادن را می توان بازی بازی خواند.


 

مهاجرت اجباری یا تبعید خودخواسته، بخشی از زندگی همه ی پناهندگان جهان است، اما تجربه نشان داده است که همه ی آنهایی که از جور و ستم فرار کرده اند تا در پناه آزادی، آزاد زندگی کنند، پس از مدتی این آرمان با نوعی از استبداد که درون همه ی ماها هم هست، فراموش می شود و خود تبدیل به مستبدی دیگر می شوند، چرا؟


 

ـ به نظرم یکی از مشکلات انسان، رفاه است. شما وقتی که رفاه دارید دیگر به کسی نیاز ندارید. درست است که نوعی از استبداد درون همه ی ما هست، اما با دانش و فرهنگ از یک سو و همراه شدن با دردهای مشترک انسانی از سوی دیگر می توان این بدی ها و پلشتی ها را، هم کم کرد و هم آن را در هاله ای از پوشش قرار داد. استبداد و زور و جور موجب کنش و واکنش می شود. آدم ها هم وقتی با همه ی روند زشتی ها که از مرحله ی تصمیم به فرار تا رسیدن به موعود و پشت سر گذاشتن همه ی آنچه تاکنون حرف اش را زده ایم، مواجه می شوند، انگار دوست ندارند که باز همه ی آن پروسه ی ناهنجار را حتی بشنوند. این آدم ها متأسفانه اکثریت مهاجران را شامل می شوند. اندک اند کسانی که حاضر هستند آغوش بگشایند تا دیگران را کمک کنند. کسانی هم که تازه فرار کرده اند، از یک طرف با بروکراسی غربی روبرو می شوند و از طرف دیگر با بی تفاوتی کسانی که مثل خودشان بوده اند و اکنون دیگر نمی خواهند دل به این قصه ی پُر غصه بدهند و از آرامش شان ذره ای بکاهند. آنها نمی خواهند در زندگی شان مشکلی وارد شود. برای همین هم با بی تفاوتی از کنار مشکل شما می گذرند و کمکی هم به شما نمی کنند. این مشکل خاص ایران یا ترکیه یا هر جای دیگر جهان هم نیست که دشواری جهانی است. حتی هستند کسانی که خود نیز الان به ثبات رسیده اند و از ناآگاهی پناهندگان جدید پول در می آورند. تجارت می کنند. این ها خودشان همه ی این دشواری ها را روزی پیش رو داشتند و اکنون پشت سر گذاشته اند و با تجربه ی خود تجارت می کنند، دقت کنید تجارت و نه کمک. پول می گیرند تا کسانی را مثلا از کشوری عبور دهند، پولی که فراری جدید می پردازد، همه ی هستی اوست.


 


 



 

این وجهی که شما می گویید، قسمت شاید نجات بخش آن است. هستند کسانی که در همین نروژ از نیروی کار ارزان پناهجویان سوءاستفاده می کنند. به جای ساعتی صد و سی کرون به آنها ساعتی پنجاه کرون می دهند و منت بر آنها که برای تان کار پیدا کردیم.


 پیام مجلسی

ـ بله، صد در صد چنین است. اما یادمان باشد که تنها راه چاره برای برون رفت از این گرداب، کسب هر چه بیشتر دانش و فرهنگ است. سفر یکی از این راه کارها می تواند باشد. نگاه کنید وقتی که یک غربی به ایران سفر می کند، پس از بازگشت چه می گوید؟ نمی دانستم که ایرانی چنین است، نمی دانستم که لبنان چنان است و فلسطین این همه … خوب، پس مهاجرت های این چنینی هم خود نوعی درمان برای درک دشواری ها و مشکلات دیگر مهاجران می تواند باشد. در ضمن یادمان باشد که ما ایرانی ها گه گاه هم سخت می شویم. کسی که به مملکت ما سفر می کند باید طبق قوانین ما لباس بپوشد و رفتار بیرونی اش را تنظیم کند، ولی ما که به دیار آنها می آییم، حق انجام هر کاری را داریم، چون اینجا سرزمین آزادی است. نه، آزادی معنای هر کاری کردن نیست. این مورد البته خاص ما ایرانی ها نیست. عرب ها، چینی ها و آفریقایی هم همین طور هستند. مثلا یک چینی که فرار کرده تا به سرزمین آزاد برسد، در پاریس یا لندن یا هر جای دیگر برای یک چینی کار می کند که او را استثمار و حق و حقوق اش را پایمال می کند. او برده ی یک چینی می شود که پیش از او چند سال قبل فرار کرده است. می بینید که متأسفانه داشتن برده جزیی از تمایلات انسان است. تنها چیزی که می تواند این تمایل زشت را کاهش دهد، فرهنگ آموزی است. فرهنگ و نیاز به یکدیگر می تواند انسان ها را به هم نزدیک تر کند. اگر امروز کسی به من و شما نیازی ندارد، احتیاجی هم نمی بیند که بداند من و شما خوشبخت هستیم یا بدبخت. پس باید فرهنگ شهروندی جهانی را ترویج کرد، باید انسانیت جهانی شهروندی را توسعه داد. داستان فیلم "برای یک لحظه آزادی" هم همین است. باید فرهنگ و دانش برای شناخت جهانی از یکدیگر گسترش بیابد.

بگذارید از یک جنبه ی دیگر به موضوع مهاجرت نگاه کنیم. در همه ی سامانه های علمی آمده است که طی چهل سال آینده تغییرات آب و هوایی چنان است که بیش از یک میلیارد مهاجر پیامد آن است. مهاجرانی که گرسنه نیستند، سیاسی هم. یخ ها ذوب می شوند و اینها دیگر زمین ندارند. حالا کشورهای دیگر نمی توانند به آنها بگویند که شما بروید و با ماهی ها هم زیست شوید. بدیهی است که در چنین شرایطی تنها راه حل، تحول انسانی در جهت انسانیت است. البته امروز از ده درصد امکانات مغزمان استفاده می شود. شاید روزی که این مقدار به دوازده درصد برسد این دشواری هم حل شود، اما از طرفی هم این هراس هست که وقتی با ده درصد، دنیا را به چنین ورطه ای کشانده ایم، اگر این مقدار به دوازده درصد برسد با دنیا چه خواهیم کرد؟

باز هم تأکید می کنم که تنها راه برون رفت از بحران مهاجرت، توسعه ی انسانیت است. نگاه کنید به تاریخ. همه ی فیلسوف های بزرگ مدام تکرار کرده اند که مواظب مناسبات انسانی باشید. با این همه سفارش چه کرده ایم که منتظر نیکی های جهان باشیم. امروز صنعت جنگ را در گوشه و کنار جهان شاهدیم. سربازان آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و حتی نروژی در افغانستان در حال جنگ اند. هفته ی پیش اما فرانسه و انگلیس در اقدامی مشترک تصمیم داشتند که یک هواپیما از پناهجویان افغانی را به افغانستان بازگردانند که خوشبختانه نتوانستند. جنگ راه می اندازند، سرباز گسیل می کنند و فراموش می کنند که این جنگ خود بخود تعدادی مهاجر در پی خواهد داشت. حالا تصمیم دارند همین مهاجران را که حاصل کار خود آنها است، به میدان جنگ برگردانند و درهای خانه ی خود را به رویشان می بندند. این نوع اندیشه نشان می دهد که اینها فقط به بخشی از آزادی رسیده اند و تا معنای کامل آن راهی دراز در پیش است. مگر می شود کور و کر بود و در جهانی که شش میلیارد جمعیت دارد فقط شاهد هشتصد میلیاردر بود. نمی گویم این هشتصد نفر نباید باشند، اما حضور آنها نشانگر تفاوت عمیق است در بین مردم و ناهنجاری سیستم. سیستمی که توجیه آن کار آسانی نیست.


 

در پایان ضمن سپاس از شرکت شما در این گفت وگو، اگر چیزی برای افزودن دارید، بفرمایید.

ـ امیدوارم که هر روز تعداد بیشتری این فیلم را ببینند و با بینشی نو به جهان پناهندگان و مهاجران نگاه کنند. ضمناً از آرش ریاحی هم سپاسگزارم که با بازی در این فیلم موجب شد که من به جامعه ی ایرانی بازگردم. از شما هم متشکرم که این فرصت را فراهم کردید تا نظرات ام را با هم وطنان ام در میان بگذارم.


 

۱ـ وبلاگ "تقویم تبعید" نوشته ی فرهاد حیرانی


 

* عباس شکری، همکار تحریریه ی شهروند در اسلو، پایتخت نروژ است. عباس شکری با مقاله، ترجمه، مصاحبه و گزارش، اتفاقات و  وقایع هنری، سیاسی و اجتماعی آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.