شماره ۱۲۰۹ ـ پنجشنبه ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸
حدودا یک ماه قبل بود که صدایش را برای آخرین بار از پشت تلفن شنیدم، سرفه می کرد و می گفت ذات الریه امانش را بریده چند دقیقه ای حرف زدیم و خداحافظی کردم و پی کار خویش رفتم. به امید آنکه دفعه بعد مفصل تر گپ بزنیم اما . . .
از وقتی پی برده بود که راه استاد را دنبال می کنم احساس کردم طرز حرف زدنش با من عوض شده و بیشتر سعی بر آن دارد تا تجربیاتش را با علاقه در اختیارم بگذارد به همین دلیل هر دو سه ماه یک بار تلفن می کردم چرا که برای گپ و گفت و گو با ارحام همیشه بهانه ای وجود داشت.
۲
آخرین باری که برای دیدن تنها پسرش مهران به لوس آنجلس آمد، ناگهان سر از بیمارستان درآورد و مجبور شد قلب اش را عمل کند. لیز خوردن و ترک برداشتن لگن پس از بازگشت به ایران نیز حسابی ضعیف اش کرد. به طوری که یک سرماخوردگی معمولی تبدیل به ذات الریه می شد و هفته ها آزارش می داد، اما به قول خودش هیچ چیزی آزاردهنده تر از خانه نشینی اش نبود. و شاگردانش مثل جمشید مشایخی، انتظامی و کشاورز وقتی به دیدنش می رفتند بیشتر از خود ارحام غصه می خوردند که چرا “شکر پاره” نصف جهان باید زبان در کام نگاه دارد و عربده کشان حرفه ای روی منابر گوش فلک را کر کنند. ارحام از چنان محبوبیتی در اصفهان برخوردار بود که می دانستند اگر اجازه دهند درهای تئاترش بر روی مردم گشوده شود، دکان عربده کشان حکومتی تخته خواهد شد و اگر همین درجه از محبوبیت را ارحام نداشت، جمهوری اسلامی خیلی زودتر وی را سر به نیست کرده بود. عشق و علاقه ای که در تشییع جنازه ارحام خود را به رخ رژیم کشید؛ همان علاقه ای بود که در بدرقه فردین خانه نشین و شاملوی ممنوع القلم شاهدش بودیم. رژیم تنها نبود، بسیاری از روشنفکرانی که از مردم بریده اند نیز سالهاست به امثال فردین و ارحام صدر پشت کرده اند!
۳
وقتی برای بار سوم و این بار برای اجرای نمایش پس از سالها سکوت به دبی آمد، هم خوشحال شدم و هم متعجب (سال ۹۱ به همت همشهری خودش عابدان زاده، سرکنسول جمهوری اسلامی در دبی و از آخرین حلقه دیپلمات های زمان بازرگان که چند صباحی بعد همراه عده دیگری منجمله اجلوئیان سفیر جمهوری اسلامی در مالزی خانه نشین شدند چون با موازین دیپ لماسی و دیپ ملاسی رژیم سازگار نبودند) شب بعد از نمایش که در سالن تئاتر باشگاه ایرانیان دبی انجام شد (باشگاهی که رژیم گذشته با صرف هزینه های بسیار ایجاد کرده و توانسته بود محفلی برای ایرانیان دبی فراهم بیاورد، مفت و مجانی مثل بقیه مملکت به کف ملایان افتاد، وسایل گرانقیمت آنجا را فروختند و استادیوم فوتبال و تاسیسات مجلل شامل سالن تئاتر و استخر و رستوران و کلا زمین مرغوب آن را مصادره کردند) ارحام در مقابل سئوال من گفت که یکی از مقامات که از قدیم به کارهای من علاقه داشته و دارد ترتیبی داده که بتوانم دوباره بر صحنه ظاهر شوم، اما فقط برای ایرانیان خارج و به این خیال افتاده بودند که شاید بتوانند از محبوبیت ارحام در خارج برای خود نمدی بدوزند، اما وقتی یک بار ارحام از استرالیا به ایران برمی گردد و مورد بازخواست قرار می گیرد که این حرفا چیه که روی صحنه بر زبان رانده ای؟ جواب داده بود من ارحام صدر هستم، روی صحنه اختیار زبانم با خودم نیست یا اجازه ندهید بروم و یا اگر رفتم فرمایشی حرف نخواهم زد.
۴
می گفت یک بار شاه همراه هیئت دولت (در زمان نخست وزیری هویدا) از شیراز به تهران برمیگشت. در فضای اصفهان ناگهان شاه به همراهان می گوید برویم اصفهان تئاتر ارحام صدر را ببینیم، لذا استانداری با ارحام تماس می گیرد، ارحام می گوید در حال حاضر تئاتر تعطیل شده چون نمایش قبلی تمام شده و ما خود را برای نمایش جدید آماده می کنیم. گفته بودند هر طور شده باید امشب نمایشی ترتیب بدهی و مواظب باش انتقادی هم نکنی! اما از آنجایی که ارحام استاد بداهه گویی بود همان دم بچه های نمایش را جمع می کند و نمایش را بر صحنه می برند (اسمش را ارحام گفت اما من فراموش کرده ام) و ارحام که مجلس را مهیا می بیند توصیه های مقامات یادش می رود و شروع می کند به انتقاد. اینطور که خودش می گفت نمایش به این مضمون بوده که دانشجویی پس از چند سال علافی و تمام کردن پولهایی که عمه برایش می فرستاده دست از پا درازتر با یک پیپ به وطن بازمیگردد و وقتی عمه از برادرزاده اش می پرسد این پیپ دیگه چیه؟ ناگهان ارحام که نقش مستخدم خانه را بازی می کرده می پرد وسط که عمه جان این پیپ آدم را از هیچ به صدارت می رساند. ارحام می گفت ناگهان دیدم شاه از خنده منفجر شد و دیگران هم به تبعیت از شاه به خنده افتادند و خلاصه تا آخر نمایش به همه وزرا بند می کند. (توجه داشته باشید که در آن زمان خط قرمز فقط دربار بود و حتی محبوب ترین روزنامه فکاهی آن عصر یعنی توفیق نیز انتقاداتش در همان حد بود و دیدیم که آن را نیز تحمل نکردند) در پایان شاه از ارحام و گروهش قدردانی می کند و همین مسئله بهانه ای می شود برای دستگیری و زندانی کردن ارحام پس از به قدرت رسیدن ملایان. چون با اینکه ارحام رئیس شرکت بیمه ایران و همچنین جزو هیئت امنای هتل بزرگ و مجلل عباسی اصفهان بود، نتوانستند هیچ نقطه ضعفی از وی بگیرند و بعدش هم که آزادش کردند دیگر هرگز اجازه ندادند بر صحنه ظاهر شود، اما خودش می گفت علت اصلی، نمایش هایی مثل “وادنگ” و “من می خواهم” بود که ملایان و بیسوادی و خرافات آنها را به سخره می گرفت. نمایش وادنگ بعدا تبدیل شد به فیلمی به نام “شب نشینی در جهنم” که یکی از به یاد ماندنی ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران قبل از جمهوری اسلامی است.
۵
محبوبیت ارحام در بین مردم اصفهان فقط به خاطر تئاترش نبود. ارحام در آژانسی شریک بود به نام پرستیژ که بعدا شد پرستو، و دختر بزرگش نازی مدیریت آنجا را بر عهده داشت و این آژانس محلی بود که ارحام علاوه بر کارهای حسابداری به رتق و فتق امور مردم نیز می پرداخت و هر کس مشکلی داشت دست به دامان ارحام می شد و ارحام صدر نیز با توجه به شهرت و محبوبیتی که داشت کار مردم را در حد توان راه می انداخت. از ویژگی بارز ارحام این بود که هیچگاه از شهرت خویش سوء استفاده نکرد.
از ارحام خواستم خاطره ای از نمایش هایش را برایم تعریف کند. گفت، در یکی از نمایش ها نقش یک دلال اسب را بازی می کردم. در جریان نمایش جوانی به اتفاق خانواده به خواستگاری دخترم می آید و من شروع کردم به تعریف از دخترم که بعله خیاط س (به لهجه اصفهانی) آشپزس، کدبانوس، ضمنا حامله است! ناگهان خواستگار و خانواده اش جا می خورند. در اینجا ارحام جواب می دهد ببخشید من دلال مادیان هستم، فکر کردم دارم مادیان معامله می کنم. می خواسته نشان بدهد که در جامعه ما دختر را مثل اشیا می فروشند. می گفت بعد از نمایش یک نفر آمد که بعله یکی از آشنایان ما می خواهد دختر ۱۴ ساله خود را به مالک پیر یک روستا بفروشد تا جهیزیه برای دختر دیگرش فراهم کند. ارحام می گفت خیلی منقلب شدم. فردا صبح راه افتادم توی بازار و از هر کدام از بازاریان یک هدیه برای دختران آن خانواده گرفتم (اصفهانی ها می دانند که هنوز که هنوز است جهیزیه در اصفهان بسیار اهمیت دارد) و خانواده ای را از گرفتاری نجات دادم.
۶
در یکی از گفت وگوهایمان دفعتا از ارحام پرسیدم علت موفقیت اش چیست؟ گفت علاوه بر استعداد ذاتی، یکی از علل اصلی موفقیت من داشتن همسری بوده که همیشه یار و یاور من بوده و هست.
و پنجشنبه گذشته بالاخره وقتی موفق شدم پس از چند روز با خانواده ارحام صدر تماس بگیرم، صدای همسر نازنین اش خانم جهانشاه را شنیدم که گفت: اسد تو یار باوفایی برای ارحام بودی. گفتم امیدوارم چنین باشد و افتخار شاگردی ارحام صدر را داشته باشم.
دو سال قبل گفت وگویی تلفنی با ارحام صدر انجام داده ام که از من قول گرفت آن را قبل از مرگش منتشر نکنم. می گفت از ما بهتران منتظر بهانه اند و اذیتم خواهند کرد. از همه چیز و همه کس گفت منجمله از دلمشغولی ها و نوه عزیزش طناز که یکی از آن دلمشغولی هایش بود. فرصتی باشد آن مصاحبه را منتشر خواهم کرد.
یادش همیشه گرامی باد!
moznebi22@yahoo.ca