آرش عزیزی ـ مانلی جمال دوست دارد موسیقی خود را حاصل چنین ترکیباتی بداند که نه فقط در تورنتو که از تجربه جدایی و کوچ بین چند کشور
شهروند ۱۲۷۱ – پنجشنبه ۴ مارچ ۲۰۱۰
از مینسک تا تورنتو
ترکیب فرهنگها و پیشینههای مختلف هنری در رشتههای مختلف جاری است و شکلهای متنوع دارد، اما در کمتر رشتهای مثل موسیقی میتوان به این روشنی شاهد آن بود.
کجاست آن موسیقیدان برجستهی غربی که نگاهی به همکاری با نوعی موسیقی «شرقی» نکرده باشد و تاثیری از آن نگرفته باشد؟
کجاست آن کشور به اصطلاح «شرقی» که هر روز از موسیقیهای غربی، و از قلب تجاری موسیقی جهان، یعنی لس آنجلس کالیفرنیا، هزار جور الهام نگیرد؟
در این میان طبیعی است که تورنتوی ما نقش ویژهای دارد. این شهر هزار رنگ که بیش از نیمی از ساکنانش بیرون از کانادا به دنیا آمدهاند مرکز این نوع ترکیبات فرهنگی و هنری است. در اینجاست که هنرمندان، مثل بقیه مردم، با پیشینههای بسیار مختلف با هم آشنا میشوند و کارهای جدیدی رقم میزنند.
مانلی جمال دوست دارد موسیقی خود را حاصل چنین ترکیباتی بداند که نه فقط در تورنتو که از تجربه جدایی و کوچ بین چند کشور و چند قاره به دست آمده است. او ایرانیتبار است و در تورنتو زندگی میکند، اما تاریخ زندگیاش به جاهای مختلفی برمیگردد. این را از دل موسیقی او نیز می توان فهمید.
مانلی در گفت وگو با شهروند میگوید: »امروز به جایی رسیدهایم که وقتی به یک قطعه موسیقی نگاه میکنید میبینید چیزهای زیادی هست که آن را ویژه و یگانه میسازد. من تمام سعیام را کردهام که از تمام ژانرها و گونهها یاد بگیرم. از گونههای ایرانی تا تلاش برای ترکیب آن با گونههای غربی. هدف من در واقع همین است. یک جور مخلوط کردن همه آنها با هم.»
مانلی دوست ندارد روی موسیقیاش نام یک گونهی خاص را بگذارد و حتی وقتی، با اتکا به شنیدن آثارش، از نام «راک» استفاده میکنم مخالف است و میگوید: «چیزی است که واقعا نمیتوان با یک کلمه توصیف کرد. شیوه خیلی پیشرویی است و مردم اسمهای مختلف روی اینجور سبکها میگذارند.»
از صحبتهای مانلی البته پیداست که منظور او این نیست که تنها موسیقی خودش این ویژگی را دارد. او تنها دارد به واقعیتی اشاره میکند که موسیقی جدید دنیایی است که مرزهایش، بخصوص مرزهای بین هنرها، در آن هر روز بیشتر فرو میریزند. او میگوید: «این را بخصوص در جاز میبینیم. گروههای جازی هستند که در آن نوازندگان از جاهای مختلف دنیا میآیند و هر کدام تاثیرات خود را میآورند و در نهایت همهشان به یک زبان واحد، زبان موسیقی، ترجمه و اجرا میشود… همیشه اینطور نبوده و این پدیدهای جدید است. در خود ایران هم مثلا زمانی موسیقی سنتی برتری داشت و امروز میبینیم که موسیقی پاپ تحت تاثیر شدید جهان غرب است. به نظرم در گذشته خلاقیت در موسیقی در حیطهی یک کشور تعریف بهتری داشت، اما امروز میبینیم که موسیقی در حیطهی کل جهان به پیش میرود تا به گونهای جدید بدل شود».
خود مانلیِ گیتارنواز سابقه اجرا با نوازندگانی را که سازهای متنوع از ساکسفون تا طبل ایرانی میزنند دارد و بیهوده نیست که این تنوع در موسیقی خودش هم به چشم میخورد. مانلی در ضمن نه فقط در اجرا که در سلیقهی موسیقیایی خودش هم به این تنوع توجه میکند و نگاهی باز نسبت به انواع موسیقی دارد. او میگوید: «من به همه چیز از متال تا کلاسیک گوش میکنم. و به نظرم بهترین رویکرد همین است.»
تحول در زندگی و موسیقی: از مینسک تا تورنتو
این رویه و این نگاه تاثیرش را در موسیقی خود مانلی هم گذاشته.
با کمی گوش دادن به آثار او میتوان رنگ و بوهای مختلفی در آنها دید. از نوعی رنگ و بوی ایرانی که او حتما با وجود اینکه یک روز هم در ایران به سر نبرده از اطرافیانش دریافت کرده، تا موسیقی راک غربی تا حتی نفوذ موسیقیهای هندی. همین است که موسیقیاش را برای بسیاری جذاب ساخته است.
اما مهمتر از همه این زندگی پرماجرای مانلی است که اثرش در گوشه گوشه آثار او به چشم میخورد.
او در مینسک، پایتخت بلاروس که در آن روزها بخشی از اتحاد شوروی بود، به دنیا آمد، اما حدود یک سال داشت که به آلمان مهاجرت کرد. سالهای کودکی و دبستان او در کلنِ آلمان سپری شدند. او از همان کودکی تحت تاثیر خانوادهی هنردوست خود بود.
خود او میگوید: «از کودکی، هنر و موسیقی همیشه بخشی از زندگیام بودند. همیشه بومهایی این طرف و آن طرف برای نقاشی بود، پدرم همیشه ویولن را به شیوهی سنتی مینواخت. راستش را بخواهید آن موقعها فکر میکردم موسیقی ایرانی خوب نیست و دوستش نداشتم، اما ۲۰ سال با کسانی زندگی کردم که مدام آن را مینواختند و گوشم به آن عادت کرده. بالاخره موقعی رسید که از پدرم راجع به این موسیقی و اجرای آن پرسیدم و جلوهی دیگری برایم پیدا کرد».
ترانهی «جوون» مانلی راجع به همین سالهای خوش کودکی در آلمان است.
مانلی ۹ ساله بود که عازم سرزمینی شد که رابطهاش با آن شاید بیش از هر چیزی کارش را تعریف میکند: ایالات متحدهی آمریکا. مانلی دو سال و نیم را در ایالت مینه سوتا گذراند. او در این سال ها هنوز در سن کودکی بود و بیشترین چیزی که از این ایالت به یاد میآورد، برفهای سنگین و گروه موسیقی مدرسهای است که در آن اجرا میکرد، اما پس از مینهسوتا به آستینِ تگزاس رفت، شهری که موسیقی در رگهای آن جاری است.
در همین شهر بود که بنیان موسیقی امروز مانلی شکل گرفت و علیرغم شرایطی که مجبورش کرد آنجا را ترک کند، به نظر میآید هنوز قلبش برای این شهر میزند. او در آستین برای اولین بار گیتار را برگزید و شروع به اجرای آن کرد، اما پس از ۹ سال، وقتی حدوداً ۱۸ سالش بود، خبری بد فرا رسید: دولت آمریکا او و خانوادهاش را اخراج کرد.
مانلی میگوید: «بعد از ۹ سال، ۳۰ روز بهمان مهلت دادند که یا کشور را ترک کنیم یا اخراج شویم. فکرش را بکنید پس از ۹ سال، خانه خریده بودیم، ماشین داشتیم، من خودم را به عنوان هنرمند در شهر جا میانداختم و حالا خیلی ساده گفتند خداحافظ. هیچ گزینهای بهمان ندادند. یا باید میرفتیم ایران و تحت تعقیب دولت قرار میگرفتیم و یا در کانادا، پناهجو میشدیم و ما دومی را انتخاب کردیم».
قطعهی «رسیدن سرد» (Cold Arrival) محصول همین رویداد است و وقتی نوشته شده که خانوادهی مانلی نامهی اخراج را دریافت کرده بود، اما تاثیر این رویداد روی موسیقی مانلی به بیش از یک قطعه محدود میشود.
خودش میگوید: «همیشه به این فکر میکنم که اگر آمریکا را ترک نکرده بودم و در تگزاس مانده بودم احتمالا هنوز داشتم فقط راک و متال میزدم، اما الان موسیقی ارگانیکتر و آکوستیک میزنم.»
مانلی در کانادا، گیتار آکوستیک را برگزید و به سبکهای جدیدی روی آورد. او میگوید: «حالا ۱۸ سالم بود و در چهار کشور زندگی کرده بودم. امروز هم تمام تجربیاتم مسلماً به من کمک میکند خود را از طریق موسیقی ابراز کنم. خود واقعی برهنهام همینجاست، در موسیقی. اینجا نمیتوانم چیزی را پنهان کنم.»
همین است که در نهایت انتقالش به کانادا را دوست داشت و روزی که به شهروندی کانادا درآمد ترانهای به نام «پرشکوهترین روز» را به یاد آن نواخت. مانلی میگوید: «وقتی به مراسم شهروندی رفتیم و همه چیز تمام شد، قاضی بهمان گفت امروز پرشکوهترین روز زندگیتان است. در راه خانه، که با مترو میرفتم، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و میخواستم بلافاصله بروم و در موردش کاری انجام دهم. به کانادایی بودن افتخار میکنم چون کانادا اولین جایی بود که مرا به عنوان همان کسی که بودم پذیرفت».
زندگی در تورنتو… با نگاهی به جنوب
با همهی این حرفها کار سختی نیست که ببینیم نگاه مانلی به جنوب و شهر آستین است و به نظر میآید او دوست دارد دوباره به آمریکا بازگردد.
دولت آمریکا ابتدا او را ۱۰ سال از ورود به آن کشور منع کرده بود و مانلی مجبور شد این ممنوعیت را پس از یک سال دردسر لغو کند.
اما چرا آمریکا؟
برای مانلی، زندگی و کار در آمریکا و کانادا هر کدام خوبیها و بدیهای خود را دارد. مثلا در آستین اینهمه موسیقیهای متنوع مثل تورنتو یافت نمیشود و شاید کار راحتتر باشد و در عوض در تورنتو به گفتهی خودش «جامعه ایرانی بزرگ و حمایتکنندهای هست. اگر آدم بخواهد با جامعهی ایرانی تماس بگیرد، بهترین جای دنیا بیرون از ایران (شاید بعد از کالیفرنیا) همینجا است». همین تماس با جامعهی ایرانی است که درهای جدیدی را به روی او باز کرده: درهایی نه فقط به سوی شنوندگان ایرانی مقیم تورنتو که به سوی خود ایرانیها. از طریق آشنایی با یکی از افراد گروه کیوسک در تورنتو بود که مانلی به لندن رفت تا هم اجرای عمومی داشته باشد (اولین اجرایش بیرون آمریکای شمالی) و هم در تلویزیون فارسی بی بی سی ظاهر شود.
اما از همهی اینها گذشته یک مسئله شاید آخرین حرف را در تعیین محل زندگی مانلی بزند و آن، کسی است که مانلی، دوستش دارد.
نامزد او، روئیز،که آخرین آلبومش به او تقدیم شده و در واقع صورت برعکس نام اوست (ziur) در آستین زندگی میکند. مانلی میگوید: «در کلاس ششم با او آشنا شدم و وقتی آمدم اینجا هم تماس را حفظ کردیم. ۷ سال است که با هم هستیم و ۲ سال پیش نامزد شدیم. هنوز تصمیم نگرفتهایم اما احتمالا من آنجا میروم».
و البته از زندگی پرماجرای مانلی میتوان هر چیزی را انتظار داشت.
او امروز در تورنتو زندگی و کار میکند (آخرین کارهایش در manelijamal.com و در کانالهای او در یوتیوب و مای اسپیس در دسترس است) و به موفقیتهای خود ادامه میدهد. همین ماه پیش در مسابقهای بینالمللی که با شرکت ۱۲۰ گیتاریست از سراسر جهان برگزار میشد، شرکت کرد و اول شد.
در عین حال نواختن گیتار را تدریس هم میکند. به گفتهی خودش سالها تجربهی خودآموزی گیتار باعث شده درسها و مهارتهایی را فرا بگیرد که در آموختن آن به دیگران هم مفید واقع میشوند.