شهروند ۱۲۷۱ – پنجشنبه ۴ مارچ ۲۰۱۰
بخش آخر
سفر را از مونت پیله به سوی پاریس ادامه دادیم. در یک روز آفتابی با قطارهای سریع السیر، که هراسان به سوی پاریس روان بود. خوش شانسی نصیبمان شده بود، که کوپه ای که در آن بودیم، تقریباً خالی بود و ما هرکدام توانستیم ۲-۳ صندلی گیرمان بیاید و بتوانیم تن های خسته مان را، چند ساعتی تا پاریس به خواب بسپاریم. در ایستگاه پاریس که پیاده شدیم، سرحال تر از زمانی بودیم که سوار شده بودیم. در ایستگاه باز هم خانمی فرانسوی که فارسی را بسیار خوب صحبت می کرد، به دنبالمان آمده بود که مارا به مقصدمان برساند. جالب این بود که این خانم فرانسوی که متأسفانه نامش را هم فراموش کرده ام از طرف دوستان شهر مونت پیله سازمان دهی شده بود، درغیر این صورت نمی دانستیم چه باید می کردیم؟ برنامه گذار ما در پاریس بهمن امینی (انتشارات خاوران) بود، که دستش درد نکند، زحمت بسیار کشید. علیرغم اینکه این برنامه از سه ماه قبل برنامه ریزی شده بود، بهمن عزیز که شدیداً درگیر راهپیمائی های ۲۲ بهمن بود، بدش نمی آمد که این اجرای مزاحم از سر راهش حذف می شد. به هر حال به محل کتابفروشی خاوران رفتیم و از آنجا هم به سالن نمایش. در پاریس پایتخت هنر و فرهنگ جهان، سالنی نصیب ما شده بود که می بایست در عرض ۲-۳ ساعت مانده به اجرا به خاطر کمبود نور و امکانات صحنه ای تغییراتی در نور و میزانسن های نمایش ایجاد می کردیم. در گیرودار این تغییرات بودیم که منوچهر نامور آزاد به فریادمان رسید، که به این فرانسوی های فارسی نافهم حالی کند که برای صحنه چه چیزهائی نیاز داریم، که بی کمک او نمی دانیم به کجا می کشید اجرایمان؟ از همان ابتدا رضا دانشور و صدرالدین زاهد با آمدنشان انرژی تازه ای به ما دادند. در این شب با همه سختی ها دیدن دوستان، تازه مان کرد. ابراهیم مکی (نمایش نامه نویس) و همسر گرامش مهشید، حمید جاودان که خود از اجرای فرانسوی هانس کریستن اندرسنش آمده بود. ایرج ادیب زاده که بعد از مدتها دوباره دیدمش، که به بهانه تهیه گزارش برای رادیو فردا، موجب دیدار پدید آمد و متاسفانه باخبر شدم که چند ماه قبل ایرج عزیز یار و همسر گرامش را از دست داده و تنها شده است. ایرج ادیب زاده ای که رپرتاژ های پرشور او از فوتبال هیجان بازی را دوچندان می کرد، افسرده و گرفته در غم یارش می باشد. ایرج می گوید: بعداز این مصیبت در این چند ماه، دیدن نمایش موجب شد که دو ساعتی بخندد و روحیه اش عوض بشود. به هر حال نمایش اجرا شد و در پایان نیز اجرا تقدیم شد به آن دو جوان ناشناس اعدام شده و تقدیر از آنها. بعداز اجرا دوباره جمع کردن و عازم شدن. این حاصل تئاتر دربدری می باشد. با دوستان به دل پاریس در شنبه شب زدیم، به رستورانی و شامی و شرابی. جالب است در پاریس رسمی است برای مهمانانی که از خارج فرانسه می آیند. بدین گونه که هزینه پذیرائی مهمانان به عهده همه کسانی است که درآن شب حضور دارند. یعنی کل هزینه میز تقسیم می شود بین همه افراد حاضر در رستوران؛ غیر مهمانان، البته مهم نیست که آن افراد چیزی خورده باشند، یا نه! آن شب هم ما شرمنده ی این رسم ایرانیان فرانسوی شدیم. شب بسیار دلنشینی بود. ما که نقبی به خاطرات زده بودیم و دو جوان گروه هم تشنه شنیدن، که حاصلش نقاشی بود که بشیر تحت تأثیر آن شب و پاریس در روی رومیزی رستوران، که کاغذ کاهی بزرگی بود، کشیده است.

شب زنده داری پاریس هم به پایان رسید. فردای آن روز به محل تظاهرات در میدان بزرگ پاریس رفتیم. عده زیادی در میدان بودند، از هر دسته و طیفی . نسل های مختلف، از جوان هائی که تازه چند ماهی می شود به پاریس آمده اند تا قدیمی هایی که نزدیک نیم قرن می شود که در فرانسه بسر می برند. صحنه جلوی تظاهرات در اختیار سبزها بود. از شال بلند سبز تا دستار و مچ بند و ….. و آدم هایی که در میان جمعیت می گشتند و اصرار داشتند که حداقل یک روبان سبز به دستتان ببندند و اکثرا می بستند و بعد از دور شدن از آن شخص می گفتند: چقدر زور می گویند.
گفتم: هیهات که این تکرار تاریخ است! جوانی از این سبزها در حال سخنرانی گفت: حالا دیگر وقتش است که جمهوری اسلامی جنایتش را کم کند که صدرالدین زاهد فریاد زد که چرا قطع نکنه؟ و من هم گفتم که یعنی به جای هفته ای ۳ اعدام، مثلاً ۲ اعدام انجام بدهد. بیشتر سخنرانی ها به فرانسه بود که باز من دچار عقده فرانسه نفهمیدنی می شدم. جوانی دیگر از سخنرانان سبز می گفت: ما جوان ها باید از شما ها صبر را یاد بگیریم که نزدیک ۳۰ سال است با بردباری مبارزه کرده اید……… جمعیت که عازم راهپیمایی شده بود، ما هم از جهت دیگر عازم فرودگاه شدیم. دربدر به دنبال بهمن امینی (برنامه گزار) بودیم، تا بدرودی بگوییم و بین خودمان باشد، تسویه حساب کنیم. این کار بسیار سخت بود، چون بهمن امینی هم برنامه گزار ما بود و هم سازماندهنده ی راه پیمایی. اجرای پاریس ما هم علیرغم قرار سه ماه قبل، قربانی رژیم جمهوری اسلامی شد. چرا؟ به خاطر اینکه همه نیروی برنامه گزار ما رفت برای تظاهرات و فراموش کرد که اجرای تئاتر هم هست. چون در روز تظاهرات اکثر کسانی که آشنا بودند، اظهار بی اطلاعی می کردند. حتی می گفتند: می شد با خبر کردن برای تظاهرات، اشاره ای هم به اجرای این نمایش در شب قبل کرد، ولی باز هم از بهمن امینی سپاسگزارم به خاطر زحماتی که کشید، و سپاسگزارم از آن کسانی که برای دیدن ما آمده بودند.(آن بیش از صدها تنی که آمده بودند). در فرودگاه و سپس بدرودها، رفتن هرکس سوی زندگی خود، تا دوباره در ماه آپریل دور هم جمع بشیم، که اجراهای کانادا و آمریکا را انجام بدهیم. باید بنویسم که در ۹ آپریل در ونکوور، ۱۷ آپریل در مونترال و ۱۸ آپریل در تورنتو اجرا خواهیم داشت.