یادنامه زندگی تئاتری سعید سلطانپور
با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است
که زندانها
از شبنم و شقایق
سرشارند
با کشورم چه رفته است
سعید سلطانپور، کارگردان تئاتر ، نمایش نامه نویس ، و شاعر در سال ۱۳۱۹ در سبزوار به دنیا آمد . مادرش آموزگار بود و خودش پس از پایان دبیرستان در آموزشگاه های جنوب کشور به آموزگاری پرداخت. در سال ۱۳۴۰ زمانی که فقط ۲۱ سال داشت در جنبش سراسری اعتراضی معلمان و فرهنگیان فعالانه شرکت کرد.
«صدای میرا»، «از کشتارگاه»(شعر)، «حسنک»، «ایستگاه» (نمایشنامه)، «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» (نقد اجتماعی تئاتر)، «ریشههای تئاتر و نگاهی به نمایش در ایران» (نقد و بررسی ) و نقدهائی پراکنده دربارهی نمایش، سرودهها و نوشتههای اوست. تمام این آثار در آستانهی انتشار و یا زمانی بعد، پشت دیوار آهنین سانسورِ ساواک میماند.
سعید در سال ۱۳۳۹، با ورود به کلاس های بازیگری هنرکده تئاتر آناهیتا ، کار تئاتر را اغاز می کند. هنرکده آناهیتا توسط مصطفی و مهین اسکوئی که خودشان اذعان داشتند در شوروی تئاتر خوانده اند، دایر شده بود. تمایل شدید هنرکده آناهیتا به سوی حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی سابق، موجب شد که سلطانپور و همکارانش، ناصر رحمانی نژاد (بازیگر و کارگردان ) و محسن یلفانی (نمایش نامه نویس ) از هنرکده آناهیتا فاصله بگیرند. حاصل کار سعید در آناهیتا ” نمایش اتللو شکسپیر بود.
در سال ۱۳۴۴ با مهین اسکوئی(که او هم از اسکویی و هم از هنرکده آناهیتا جدا شده است) در کارگردانی نمایشنامهی «سه خواهر» اثر چخوف، همکاری میکند. در همان سال ۴۴ تا سال ۴٨ در دانشکدهی تئاتر هنرهای زیبای دانشگاه تهران دورهی تئاتر را میگذراند. در سالهای دانشجویی نمایشنامههای «مرگ در برابر» اثر وسلین هنچف و «ایستگاه» نوشتهی خود را کارگردانی میکند که تنها یک بار از تلویزیون پخش و برای همیشه به آرشیو سانسور سپرده میشود.
در سال های دانشجویی، به همراه صادق هاتفی، سعید پورصمیمی و زنده یاد محمد گودرزی، گروه تئاتر “مهرگان” را ایجاد می کنند. در سال ۱۳۴۷ گروه تئاتر مهرگان با ادغام با ناصر رحمانی نژاد و دیگر همکاران تبدیل به «انجمن تئاتر ایران» می شود و نمایشنامههای «دشمن مردم» اثر ایبسن، «آموزگاران» اثر محسن یلفانی، «چهرههای سیمون ماشار» اثر برشت را کارگردانی می کند. نمایش نامه «خرده بورژواها» گورکی را با کارگردانی توأمان خود و رحمانی نژاد به صحنه میبرد. اجرای تمام این نمایشنامهها یا به بازداشت کارگردان، نویسنده و هنرپیشهها میانجامد و یا با قرق و بستن سالن نمایش روبرو میشود.
سال ۴٨ ـ ساواک سالن نمایش «دشمن مردم» را پس از یازده شب اجرا با همکاری شعبه خود در دانشگاه (سرپرستی امور دانشجویی) قرق میکند و میبندد.
سال ۴٩ـ ساواک به پشت صحنهی نمایش «آموزگاران» هجوم میبرد و نویسنده و کارگردان را میان اعتراض جمعیت تماشاگر، دستبند میزند و میبرد و به زندان میافکند.
سال ۵١ ـ یک ماه به اجرای نمایش «چهرههای سیمون ماشار» به جرم انتشار گستردهی کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» بازداشت میشود. چهل روز در بازداشت بسر می برد. از بازداشتگاه بیرون میآید و پس از یک ماه «چهرههای سیمون ماشار» را به صحنه میبرد. ساواک سالن نمایش را پس از سه شب قرق میکند. از هراس هجوم مردم به سالن و احتمال اعتراض دانشجوئی پس مینشیند، نمایش ١۵ شب دیگر اجرا میشود. ساواک با همکاری دانشگاه سالن را میبندد.
سال۵٣ ـ به جرم سرودن اشعار «آوازهای بند» دستگیر میشود.
دورهی زندان در قصر و اوین میگذرد. اشعار «آوازهای بند » و «از کشتارگاه» حاصل ایام بازداشت و ۵ سال زندان است.
در ۲۲ تیر سال ۵۶ از زندان آزاد می شود و در ۱۰ شب شعر انستیو گوته شرکت می کند و دو شبی که او شعر خواند از شب های بسیار شلوغ شب شعر بود.
در سال ۵۶ به همراه حمزه فلاحتی از ایران خارج می شود و به همت کنفدراسیون دانشجویان در اروپا و امریکا شب شعر و شب زندانی برگزار می کند. در آغاز انقلاب ۵۷ به ایران برمی گردد و اولین تئاتر مستند را در ایران در سال ۵۸ به روی صحنه می برد: “عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال “. او این نمایش را که بر مبنای زندگی کارگر معترضی به نام عباس علی صالحی متولد روستائی از توابع همدان و کارگر پرسکار کارخانه ماشین سازی ایران ناسیونال بود، نوشته و کارگردانی کرده بود. محتوای زندگی و کار این کارگر ۴۱ ساله که دارای زن و چهار فرزند بود، دستمایه نمایش شده بود. در نمایش عباس آقا، سعید برای نوشتن متن نمایش، در بخش عباس آقا و خانواده اش از زبان آنها که با ضبط صوت قبلن گفت وگوهایشان را ضبط کرده بود، استفاده کرده است. در صحنه خانه این کارگر حتی از وسایلی که در خانه داشته نیز دیده می شد. در ضمن دیالوگ های عباس آقا و همسرش، دیالوگ خود آنها بود بدون هیچ ویرایش و رتوش.
بخشی از متن عباس آقا :
مشکل عباس آقا با کارفرما از زبان عباس اقا
ـ “… یه روز اومدم حقوقم رو بگیرم. حقم رو بگیرم. گفت: برو بیرون، گفتم: مگه این کارخونه به دست ما نمیچرخه؟
گفت: ما اینجا داریم اژدها می پروریم. گفتم: من نتونم حقم رو بگیرم، پس زندگی برای من حرومه…” (به نقل از عباس آقا)
نمایش عباس آقا در سالن های دانشگاه صنعتی و پلی تکنیک و دانشکده هنرهای تزئینی اجرا شد و بعد به عنوان تئاتر خیابانی به میادین و پارک ها و شهرستانها برای اجرا برده شد. دراجراهای آخر این تئاتر با ضرب و شتم بازیگران و دست اندرکاران آن، توسط گروهی از عمال حزب الهی کارخانه ایران ناسیونال تعطیل شد، ولی خود سعید در مصاحبه ای گفته بود که بیش از ۴۵ هزار نفر این نمایش را دیده بودند. سعید بعد از این نمایش کار خیابانی ” مرگ بر امریکا ” را کار می کند و در شهرستانها و میادین بر روی تریلی اجرا می کند. سعید برای دومین نمایش مستند خود تعدادی از دانشجویانش را به همراه دانشجویان سینما بسیج می کند که با ضبط تصویر و صدا از پزشکان و پرستاران مطالبی درباره بهداشت و درمان آماده کنند. او همچنین گروهی دیگر را مشغول تحقیق روی نمایشی درباره زنان تن فروش کرده بود. گروه تحقیقاتی تئاتر به همراه بازیگران ماه ها در درمانگاه شبانه روزی “غلامحسین ساعدی” به گفت وگو با پزشکان و پرستاران، بیماران، معتادان، معلولان و تن فروشان پرداخته بودندکه با اعدام سعید، کار ناتمام باقی ماند.
سعید بعد از انقلاب در دانشکده هنرهای دراماتیک به عنوان استاد تئاتر مستند و استاد بازیگری مشغول تدریس شد. کلاس های سعید همیشه شلوغ ترین کلاس دانشکده بود و فقط بیش از ۳۰ نفر در کف کلاس می نشستند و از رشته های دیگر و حتی از دانشکده های دیگر نیز در کلاس او شرکت می کردند در حالی که کلاس گنجایش این همه را نداشت.
سعید در ۴۱ سالگی در شب عروسی اش ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ به وسیله پاسداران به جرم قاچاق ارز دستگیر می شود. سعید را برای پرسیدن چند سوال ساده در شب عروسی اش می ربایند. سعید سلطانپور در زمان دستگیری عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، عضو هئیت دبیران اولین سندیکای هنرمندان تئاتر ایران و عضو رهبری سازمان چریک های فدائی خلق ایران (اقلیت)، بدون محاکمه و تنها به جرم حاضر نشدن در مقابل دوربین تلویزیون لاجوردی، در اول تیر ۱۳۶۰ تیرباران شد.
یادش و نامش جاودان باد.