در برنامه ی پیشین استاد حسین علیزاده و پژمان حدادی، در تورنتو از ارزش موسیقیایی برنامه و حضور جوانان و استقبال آنان از کارهای حسین علیزاده نوشته بودم، از جمله به کار خوب پژمان حدادی اشاره داشتم، شاید بد نباشد ابتدا پاره ای از آن نوشته را هم خوانی کنیم، تا برسم به برنامه ای که به همت گروه سرو در کلیسای سنت جرج در یانگ و فینچ شب جمعه ۱۱ آوریل برگزار شد:

 «یکشنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۱۲ آنان که در برنامه موسیقی استاد حسین علیزاده و پژمان حدادی حضور داشتند، شبی تاریخی را تجربه کردند، شبی که استاد علیزاده نشان داد موسیقی ملی ما از ظرفیت هایی بهره دارد که کمتر شناخته و یا تجربه شده است. همه می دانیم که موسیقی ما بیشتر در قید آواز و مفاهیم و معناهای موجود در آن است. شنونده های این موسیقی او را بیشتر با شعر او می شناسند و با صداهایی که شعر را اجرا می کنند. اگر جماعتی مثلن در کنسرت استاد آواز ایران شجریان فریاد می زنند: مرغ سحر، مرغ سحر، بیشتر اوقات دلیل این درخواست های  گاه ملتمسانه از استاد درک و یا علاقه ی شنوندگان به موسیقی اثر نیست، اگر هم در میان درصدی از خواستاران باشد اولیه و اصلی نیست، بلکه مفاهیم مستتر در شعر  است که در دوره های اوج دیکتاتوری در میهن ما جان تازه می گیرند و مردم برای التیام خاطر خویش و یا در اعتراض به وضع موجود است که به این گونه آوازها پناه می برند و نه ضرورتن موسیقی اثر. این آوازها و صد البته با اجرای حنجره ی داوودی استادانی مانند شجریان و دیگران باعث می شوند که مردم علقه ها و دلبستگی های خود را پی گیرند و نه ضرورتن موسیقی اثر را.

این روشن است که درک و فهم موسیقیایی غالب ما مردم در قیاس با دلبستگی مان به شعر ثانویه و حتی سهل انگارانه است. این اشاره از حرمت کار استادان بزرگوار آواز ایران مانند شجریان، شهرام ناظری، و دیگران کم نمی کند، زیرا آنان خود به دلیل دانش و درک بالایی که از موسیقی دارند کمابیش بر این مشکل اشراف دارند، بحث بیشتر بر سر کفه های سبک و سنگین موسیقی و شعر در سلیقه موسیقیایی ما مردم است.

alizadeh-concert-S

اصولن تحمل موسیقی بدون کلام برای بسیاری از ما سخت است. برای همین است که موسیقی بدون کلام ما معمولن محدود می شود به پیش درآمد کوتاهی در برنامه هایی که از ترکیب موسیقی و آواز اجرا می شوند.

به موسیقی که گوش می سپارم به خویش نوید می دهم که انگار آن موسیقی خواب و خلسه آور ایرانی که شهره ی خاص و عام بود در دست و دانش امروزی استاد دارد پوست می اندازد و می شود موسیقی ملی ایرانِ امروز، چیزی مانند شعر و نقاشی و رمان ایران امروز و یا سینمای ایران امروز که به هر زحمت و مرارتی که هست افتخارآفرین است. …»

این بریده ای بود از برنامه ای که بار پیش همراه دکتر براهنی دیده بودم، این بار هم قرار همان بود. به من و دکتر براهنی هر دو پیشنهاد سخن گفتن در برنامه ای به یاد استاد باستانی پاریزی را داده بودندکه همزمان بود با برنامه ی علیزاده. چون با پیشنهاد من برای تنظیم برنامه به ساعتی که به ما اجازه ی رسیدن به برنامه ی موسیقی را هم بدهد به دلیل روز کاری بودن موافقت نشد، من از حضور در برنامه ی یادبود استاد پاریزی محروم شدم و دکتر براهنی هم به برنامه ی علیزاده که دوست می داشت، نرسید.

فکر می کنم اگر می خواستم در پیوند با برنامه ی امسال هم حرف دلم را بزنم بخش بزرگی از سخنان پیشین ام را تکرار می کردم، اما در این برنامه اتفاقی رخ دادکه به خود قول دادم به این حادثه ی هنری مهم هم اشاره ای کنم؛ و آن حضور پدرام خاورزمینی تنبک نواز زبردستی بود که به لطف استاد علیزاده ما تورنتویی ها -یا دست کم من یکی – برای بار نخست نوازندگیش را می شنیدیم و می دیدیم.

از استاد علیزاده که با معرفی این موهبت های موسیقیایی بر ما هنرپذیران منت می گذارند، باید سپاس گذار بود. انگشتان همه ی دل و جان پدرام خاورزمینی از تنبک او آوایی را به روح و جان هنرپذیران جوان روان می کرد که باید می بودید و از هنر ستودنی این هنرمند حالا همشهری ما تورنتویی ها کیف دنیا را می کردید. حدادی و خاورزمینی همراه استاد مسلم موسیقی ملی ما چنان شور و حالی به جمعیت صمیمی سالن سرشار از شنونده دادند که روزها و روزها شیرینی اثرش در جان و جهان ما شنوندگان باقی ست. گزاف نمی گویم  باید می بودید و می دیدید!