بزرگ ترین تناقض در رهیافت پست کلنیالیستها این است که کرسیهای شرق شناسی را در دانشگاهها اشغال کردهاند اما از موضع ضد شرق شناسی اعتبار کسب می کنند. اگر نشستن در نیویورک و قرائت دیگر جوامع از یکی از مراکز امپراتوری ایالات متحده مبدا قرائت مبتنی بر نگاهی نابرابر به فرهنگهای دیگر است، چرا این شرق شناسان ضد امپریالیست به همان جوامعی که آنها را مطالعه می کنند مهاجرت نمی فرمایند.نظریهی پست کلنیالیسم حتی از زمان ادوارد سعید نه نظریهای برای تبیین و فهم دنیای پیرامون بلکه نوعی واکنش فعالیت گرایانه به استعمار و پوشاندن ایدههای ضد استعماری در زرورق نظریه بوده است، استعماری که سالهاست دیگر به شکل سنتیاش وجود خارجی ندارد و تنها دیکتاتورهای ملی از آن برای توجیه استبداد و استثمار خود استفاده می کردهاند. قید “پست” برای پوشش دادن این نازمانی قید شده بود اما جوهر ضد استعماری نظریه را تغییر نمی داد. در حالی که دمکراسی و حقوق بشر می توانست بهترین مضمون برای هر نظریهی ضد سلطه باشد (استعمار مفهومی مبهم و بی در و دروازه است)، نظریهی پست کلنیال در فهم روابط سلطه به تنها موضوعاتی که توجه نداشته دمکراسی و حقوق بشر بوده است و از همین جهت به جواهر گمشدهی دول دیکتاتوری و هستههای ایدئولوژی سازی آنها تبدیل شده است. هرکس که از توسعهی دمکراتیک و فرایند دمکراسی خواهانه در کشورش مایوس می شده یا صبر و تحمل لازم را برای پی گیری حقوق بشر و دمکراسی نداشته یا استبداد داخلی را به استبداد خارجی ترجیح می داده یکباره به یاد نقش استعمار در عقب ماندگیها افتاده و در نهایت به یکی از نظریات ضد استعماری پناه می برده است.دیکتاتوریهای موجود (بعثی/اسلامی) در خاورمیانه بیش از جریان چپ که می خواست بر موج ضد امپریالیسم به قدرت برسد از این نظریه منتفع شدهاند. به همین علت آثار ادوارد سعید در میان اقتدارگرایان مذهبی با اشتیاق و علاقه دریافت شد. ناشر آثار پست کلنیال ادوارد سعید (مثل شرق شناسی) در ایران دفتر نشر فرهنگ اسلامی (وابسته به سنتگرایان اسلامگرا) و مترجم آنها یکی از اسلامگرایان بود.
سنت ادوارد سعید
کسانی که سنت سعید را در مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کلمبیا با تمرکز بر تضاد اسرائیل- فلسطین دنبال کردهاند یعنی رشید خالدی (مطالعات عرب)، حمید دباشی (مطالعات خاورمیانه و ایرانشناسی)، و جوزف مساد (مطالعات خاورمیانه) در سه دههی گذشته سنت بسیار قابل توجهی را در مطالعات سیاسی همراه با بی توجهی به حقوق بشر و دمکراسی در کشورهای خاورمیانه بنیاد گذاشتهاند و نقد غیر تحلیلی سیاست خارجی ایالات متحده (که گاه به حد تنفر رسیده و به همپیمانی با دول دیکتاتوری ارتقا یافته) به جای شناخت جوامع خاورمیانهای و فرهنگ آنها نشسته است. به کارنامهی بخش مطالعات خارمیانهی دانشگاه کلمبیا به خوبی نگاه کنید: اکثر جنایات حکومتهای استبدادی منطقه در مطالعات سیاسی و دروس سیاسی این بخش به زیر قالی فرستاده شده است.
این سه در رسانهها نیز حضور قابل توجهی دارند اما حقوق بشر و دمکراسی مسئلهی اول آنها نیست. برای این عدم حساسیت به متن نامهی حمید دباشی به رئیس این دانشگاه در دیکتاتور خواندن احمدی نژاد نگاهی دوباره بیندازید. رئیس دانشگاه از نگاه دباشی نژاد پرست است چون احمدی نژاد را دیکتاتوری حقیر خوانده است. هر کس کاری بر خلاف میل پست کلنیالیستها انجام دهد برچسب نژاد پرست و ستون پنجم دشمن می خورد. حسین درخشان شاگرد وفادار این سنت بود و از همان برچسبها بهره می گرفت و در نهایت به خاستگاه طبیعی خود بازگشت.مدافعان این نوع نگاه، رژیم های خاورمیانهای را فقط از منظر همپیمانی یا دشمنی با ایالات متحده و میزان توجه به تضاد فلسطینی-اسرائیلی مورد توجه قرار دادهاند و نه از منظر نقض حقوق بشر شهروندان و عدم رعایت معیارهای دمکراتیک (از جمله حقوق فلسطینیها).
دفاع از حقوق فلسطینیها یا مبارزات ضد امپریالیستی
مواضع این سه در مورد ایران، سوریه و عراق را صرفا نباید در مخالفت آنها با جنگ محدود کرد. باید دید جنایات خامنهای، احمدی نژاد، صدام و بشار و مانند آنها در طول دههها تا چه حد مورد مطالعهی سیاسی این خاورمیانه شناسان قرار گرفته است. آیا اصولا دمکراسی و حقوق بشر جایی در مبانی فکری و مطالعاتی این سه دارد یا خیر؟ مطالعات پست کلنیال متمرکز است بر نقد سیاست خارجی ایالات متحد آن هم نه از منظر حقوق بشر و دمکراسی بلکه از منظر روابط اسرائیل و ایالات متحده. این سه خود را طرفدار فلسطین معرفی کردهاند اما نه یک فلسطین دمکراتیک و آزاد بلکه فلسطینی که یکی از دیکتاتورهای حقیر هم می تواند رئیس جمهور مادام العمر آن باشد. حتی یکی از این سه با سیاستهای اسلامگرایانهی حماس (جدا سازی جنسیتی یا حجاب اجباری) مخالفتی ابراز نکرده است. مسئلهی این سه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر نیست، تنفر از اسرائیل و سیاست خارجی امریکاست. اینها معلوم نیست از کدام فلسطین دفاع می کنند: فلسطینی دمکراتیک و آزاد یا کشوری دیگر مثل سوریه و عراق بعثی و ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی؟
همه چیز بجز دمکراسی و حقوق بشر
ممکن است گفته شود که مطالعات خاورمیانه ضرورتا نباید سیاسی باشد یا به حقوق بشر و دمکراسی بپردازد. این سخن درست است. اما نظریهی پست کلنیالیسم یک نظریهی سیاسی است و سه فرد مذکور در حوزهی سیاست کار کرده و سخن می گویند. مبلغان آن نظریه در همهی موضوعات سیاسی روز خود را غرق کردهاند اما حقوق بشر و دمکراسی هیچگاه محور مطالعات و مباحث آنها نبوده است.
موج سواری
این سه بر امواج جنبشهای اجتماعی سوار می شوند اما جنایات بزرگ حکومتها مسئلهی محوری آنها نیست. به عنوان مثال دباشی ساعتها در مورد جنبش سبز سخن گفته است اما در نوشتههای رسانهای وی حتی در دو کلمه اشاره ای به سانسور کتاب و نشریات، لغو امتیاز ناشران، یا کشتار سال ۶۷ یا قتلهای زنجیرهای یا محاکمهی وکلا یا دانشجویان زندانی نشده است. دباشی حتی از سانسور فیلم در ایران همانند مقامات جمهوری اسلامی به عنوان امری با نتیجهی مثبت سخن گفته است. برای شناخت این سه فقط به چیزهایی که گفته یا نوشته اند نباید نگاه کرد باید به مطالبی که نگفتهاند نیز نگاه کرد تا حساسیتهایشان را شناخت. چند در صد از رسالههایی که دانشجویان دباشی با وی گرفتهاند به موضوعات حقوق بشری و دمکراسی، حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی ایرانیان مربوط می شود؟
شرق شناسان علیه شرق شناسی
بزرگ ترین تناقض در رهیافت پست کلنیالیستها این است که کرسیهای شرق شناسی را در دانشگاهها اشغال کردهاند اما از موضع ضد شرق شناسی اعتبار کسب می کنند. اگر نشستن در نیویورک و قرائت دیگر جوامع از یکی از مراکز (به قول آنها) امپراطوری ایالات متحده مبدا قرائت مبتنی بر نگاهی نابرابر به فرهنگهای دیگر است چرا این شرق شناسان ضد امپریالیست به همان جوامعی که آنها را مطالعه می کنند مهاجرت نمی فرمایند. این که مطالعهی جوامع از فاصله و در درون به نتایج متفاوتی می انجامد هیچ مبنای معرفت شناسانه ندارد. اما با فرض چنین تفاوتی، مگر نفس تفاوت، یک اثر را نسبت به اثر دیگر بی اعتبار می سازد؟ اصولا ادوارد سعید برای یک نتیجه گیری بی مبنا (شرق شناسان با تمایلات نژاد پرستانه به مطالعهی دیگر جوامع پرداختهاند) حجم عظیمی از مطالعات بشری با همهی تفاوتها و تنوعاتی که دارند را به دور می ریزد در حالی که خود نیز از جملهی شرق شناسان است، اما از نوعی دیگر. هر چیزی که “ما” دوست نداریم نژاد پرستانه نیست.
دفاع از برنامهی اتمی ایران
رشید خالدی و جوزف مساد و حمید دباشی هنگامی که در مورد برنامهی اتمی ایران مورد پرسش قرار می گیرند با این فرض سخن می گویند که رژیم خامنهای تهدیدی برای دیگر کشورها نیست. گویی این سه هیچگاه در عمرشان از ترورهای ایرانیان در داخل و خارج کشور یا عملیات تروریستی رژیم یا سکوب یک ملت در عرض سی سال چیزی نشنیدهاند (البته شنیدهاند اما با نظریات نسبی گرایی فرهنگی آنها را توجیه می کنند). به مواضع این سه در باب برنامهی اتمی ایران در رسانهها نگاه کنید و آنها را با مواضع نمایندهی ایران در سازمان ملل یا سازمان انرژی اتمی جمهوری سلامی نگاه کنید. عینا یکی است با این تفاوت که این سه به دلیل آشنایی با رسانههای امریکا بهتر از سیاستمداران ایرانی به طور غیر مستقیم از مواضع جمهوری اسلامی دفاع می کنند. آنها چون اسرائیل را دارای سلاح اتمی می بینند حاضرند این سلاح مخرب در اختیار دولتی یاغی و شرور مثل حکومت خامنهای قرار گیرد.
علائم دوگانه
این سه برای محافظت از شغل خود در برابر مخالفان البته سیگنالهای متفاوتی را نیز ارسال می کنند تا مخاطب را دچار سرگیجه کنند: هم ممکن است در تظاهرات صلح به همراه طرفدارن احمدی نژاد شرکت کنند و هم در تظاهرات مخالفان. یکی را با صلح طلبی و دیگری را با مخالفت با دزدیدن رای مردم توجیه می کنند. این در حالی است که هر سه، سه دهه است در برابر جنایات و نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی و دیگر دول ضد امپریالیست در منطقه سکوت کردهاند. البته برای پرهیز از اتهام همکاری با این رژیمها گهگاه با زبانی بسیار نرم این حکوتها را نیز نقد کردهاند اما نه از مجرای دمکراسی و حقوق بشر بلکه از مجرای نگرش دمکراسیهای خلقی که نامی دیگر برای دیکتاتوری متعهد و ضد امریکایی است. این سه دفاع از دیکتاتوریهای ضد امپریالیست را در لفافهی نسبیت فرهنگی و ضدیت با قدرتهای بزرگ پوشاندهاند.
آنچه نمی گویند
کسانی که مباحث نسبیت فرهنگی- حقوقی (در برابر استعمار و امپریالیسم) و نه حقوق بشر و تکثر را در مرکز توجه خود قرار می دهند اصولا به این که میلیونها زن ایرانی باید حجاب اجباری داشته باشند یا رنگهای خاصی را بپوشند کاری ندارند. این عناصر ضد امپریالیست برای نقض حقوق یک یا چند نفر در ایالات متحده عکس العمل نشان می دهند اما نقض حقوق میلیونها نفر در ایران یا افغانستان طالبان را نادیده می گیرند. آنها چون ساعتی از زندگی دوران بلوغ و جوانی خود را در جمهوری اسلامی نگذراندهاند درک نمی کنند که حکومتی که در خیابان افراد را به جرم نوع پوشش یا راه رفتن با فرد دیگری بازداشت می کند چگونه حکومتی است. دقیقا به همین خاطر است که آقای دباشی اعلام می کند حاضر است در صورت حمله به ایران در کنار خامنهای و به فرماندهی وی علیه ایالات متحده بجنگد. در نهایت تنفر به ایالات متحده است که بر همهی دغدغهها (که البته در اصل آنها تردید است) غلبه پیدا می کند.
تحقیر یک ملت بر اساس اسلامگرایی در گزینشهای ایدئولوژیک در کدام یک از آثار این خاورمیانه شناسان و بالاخص دباشی که کارش عمدتا در مورد ایران بوده بازتاب یافته است؟ دباشی اسلامگرایی را الهیات رهایی بخش می نامد چون ضد امپریالیستی است، ایدئولوژیای که برای ایرانیان جهنم آفریده است. تنها کسی که دمکراسی و حقوق بشر برای وی پشیزی ارزش ندارد می تواند اسلامگرایی را رهایی بخش بداند.
البته همهی این سخنان را برای کسانی می گوییم که یک ساعت زیر سایهی حکومت ولایت فقیه زندگی نکردهاند و تنفر از ایالات متحده چشم آنها را بر شرایطی بسیار بدتر بسته است. بر اساس نسبیت فرهنگی حکومت طالبان و جمهوری اسلامی را باید به حال خود گذاشت تا مردم را نقره داغ کنند. هر چه باشد جنایاتشان درونزاست و از منظر نسبیت گرایان با مبانی فرهنگی و عقیدتی شان تطابق دارد. اگر قرار باشد از دولتی منتفر باشیم تنفر خود را چگونه باید میان دولت جمهوری اسلامی و دولت امریکا توزیع کنیم؟
از آقای دباشی که فردی دانشگاهی است نمی توان صدایی در باب محدودیت در آزادیهای آکادمیک و فشار بر دانشگاهیان نیز شنید. وقتی هر دانشگاهی بشنود که “استادان دانشگاههای علوم پزشکی مسوول رصد کردن لباس دانشجوها معرفی شدهاند” (“معاون فرهنگی و مشاوره معاونت دانشجویی وزارت بهداشت از نهایی شدن آییننامه پوشش دانشجویان علوم پزشکی خبر داده که براساس آن نظر استادها به عنوان مسوول رصد پوشش و رفتار حرفهای دانشجویان ملاک عمل قرار میگیرد،” شرق، ۱۶ اسفند ۱۳۹۰) و دمکراسی خواه و آزادیگرا باشد طبعا باید عکس العمل نشان دهد. چنین عکس العملهایی را از دباشی نمی توان مشاهده کرد اما هر فریادی دارد بر سر مخالفان جمهوری اسلامی که در پی سرنگونی نظام تمامیت خواه در ایران هستند می زند و در کنار طرفداران احمدی نژاد و خامنهای در خیابان های نیویورک گام بر می دارد.
برگرفته از سایت گویا