ترجمه‌: حمید پرنیان
همه‌چیز از دوشنبه شروع شد؛ دوست عکاسی دارم که به‌تازگی از ایران به کانادا آمده است، او علاقمند بود که از جشن‌های نوروزی در تورنتو عکس بگیرد و از برنامه‌ها و جشن‌ها می‌پرسید تا پوشش‌شان بدهد.
بعد، سه‌شنبه صبح، ایمیلی از همکارم که برای یک برنامه‌ی رادیویی کار می‌کند گرفتم، می‌خواست درباره‌ی قضیه‌ی چهارشنبه‌سوری پرس‌وجو کند. چند دقیقه‌ی بعدش پیامی از یکی از دوستان‌ام که در یک ایستگاه تلویزیونی کار می‌کند گرفتم که می‌خواست بداند آیا جایی هست که برود و از پریدن ایرانیان از روی آتش عکس بگیرد. دست آخر هم پیامکی از یک رفیق ایرانی-کانادایی گرفتم: «آیا برنامه‌ای برای چهارشنبه‌سوری داری؟» با سرافکندگی گفتم نه، او هم جواب داد «من هم ندارم».
همین باعث شد فکر کنم؛ از کی در برگزاری جشن نوروز کوتاهی کرده‌ام؟ در زمینه‌ی خانه‌تکانی و خرید لباس و چهارشنبه‌سوری و سفره‌ی هفت‌سین گرفته تا سیزده‌به‌در.
مطمئن نیستم کی بود. احتمالا بعد از دبیرستان بوده.

در هفت سین به تخم مرغ نقاشی شده و سبزه حتما نیاز است

از وقتی که دیگر تعطیلات ماه مارچ (مخصوص دانش‌آموزان و دانش‌جویان) نرفتم، جشن نوروز هم نگرفته‌ام. هفته‌ی مطالعه دانشگاه هم هیچ‌وقت با نوروز هم‌زمان نبود، برای همین، برای من و خانواده‌ام سخت بود که دور هم جمع شویم، بخصوص که خواهرم و من در ونکوور به دانشگاه می‌رفتیم و والدین‌مان در تورنتو زندگی می‌کردند.
اوایل سعی می‌کردم سنت‌ها را حفظ کنم؛ از روز اول بهار نمی‌شود سرسری گذشت. تصمیم گرفتم توی خوابگاه‌ام و به کمک دوستان غیرایرانی‌ام سفره‌ی هفت‌سین بیاندازم.
احساس دلتنگی برای خانه و خانواده ام داشتم و مشتاقانه به‌اتفاق همان دوستان‌ام به شمال ونکوور (محله‌ی ایرانی‌ها) رفتیم تا وسایل سفره‌ی هفت‌سین‌ام را خریداری کنم. یک فهرست هم از روی اینترنت و توصیه‌های تلفنی مادرم تهیه کرده بودم تا چیزهایی را که لازم است بخرم.
فهرست وسایل توی دست‌ام بود و از کنار قفسه‌های تقریبا خالی فروشگاه‌ها می‌گذشتم تا سبزه (که نماد باززایی است)، سنبل، سماق، سمنو و گلاب بخرم، شیرینی و آجیل و نان و پنیر ایرانی هم می‌خواستم بخرم.
کار ساده‌ای نبود، فقط چند روز به نوروز مانده بود و بیش‌تر فروشگاه‌ها کالاهای‌شان را فروخته بودند. اما با اصرار و خواهش از چند مغازه‌دار خواستم تا کالاهای داخل ویترین‌شان را به ما بفروشند تا به هدف‌مان برسیم.
چیزهای دیگری هم بود: سیر، سیب، سکه، آینه و شمع که راحت گیر می‌آمدند. از آن‌جا که آن‌موقع ِگیاه‌خوار شده بودیم، تصمیم گرفتیم تا ماهی‌گلی را بی‌خیال شویم و به‌جای‌اش یک پرتقال در کاسه‌ی آب بیاندازیم.
در سفره‌ی هفت‌سین خانواده‌ی من معمولا یک کتاب شعر سنتی مثل شاه‌نامه یا دیوان حافظ هم وجود دارد، اما چون توی خوابگاه‌ام کتاب ایرانی نداشتم، تصمیم گرفتم کتاب شعر پدرم که همیشه همراه‌ام است را توی سفره بگذارم.
یادم هست آن نوروز، توی اتاق‌ام نشسته بودم و داشتم شیرینی ایرانی می‌خوردم و تخم‌مرغ‌های پخته را به‌کمک دوستان‌ام رنگ می‌کردم. انگار همه‌ی ساکنان خوابگاه آمده بودند توی اتاق من. شیرینی ایرانی می‌خوردند و به داستان‌هایی که من از سنت‌های سال نوی ایرانی (مثل چهارشنبه‌سوری و سیزده‌به‌در) می‌گفتم گوش می‌دادند.
آن سال توی خوابگاه خیلی باشکوه‌تر برگزارش کردم. اما وقتی از خوابگاه دانشجویی بیرون آمدم، سنت‌ها هم فراموش شدند. انگار بدون کمک دوستان و هم‌خانه‌ها سخت است که نوروز را جشن بگیری.
وقتی من و خواهرم به تورنتو برگشتیم، سعی کردیم سنت‌های نوروزی را زنده نگه داریم، اما وقتی حرفه‌ی خانوادگی ما روزنامه‌نگاری است و یک ویژه‌نامه‌ی حجیم قرار است دربیاید، و جشن بزرگ برپا شود، دیگر وقت پیدا نمی‌کنی.
از آن گذشته، ماه مارچ در تورنتو به ماه بهاری شبیه نیست. هنوز برف روی زمین نشسته و دمای هوا زیر صفر است و نوزایی و بازجوان‌شدن را اصلا به یاد نمی‌آورد.
اما بهار امسال خیلی زود آمد؛ بله، می‌دانم که به‌خاطر تغییرات جوی بوده اما آفتاب حس خوبی به آدم می‌دهد.
وقتی هوا بهاری است، هیچ بهانه‌ای ندارم تا بی‌خیال نوروز شوم. تا این‌جا چهارشنبه‌سوری را از دست داده‌ام اما حاجی‌فیروز شاهد است که هفت‌سین را بی‌خیال نخواهم شد.
شما چه‌طور نوروز را جشن می‌گیرید؟
به نوروز فکر می کردم و برای همین تصمیم گرفتم از برخی از دوستان ایرانی-کانادایی‌ام درباره‌ی سنت‌های سال نوی ایرانی بپرسم و بپرسم آیا برنامه‌ای برای امسال دارند یا نه.
تارا که ۱۸سال است در کانادا زندگی می‌کند می‌گوید «من همیشه برای نوروز برنامه‌ای دارم. وقتی مادرم اینجا باشد سنگ تمام می‌گذاریم، اما وقتی فقط خودم باشم دست‌کم لباس جدید می‌خرم و گل برای خانه می‌خرم و به تک تک اعضای خانواده‌ام زنگ می‌زنم».
تارا اضافه می‌کند «جشن‌گرفتن نوروز برای من برقراری تماس دوباره با دوران بچگی خودم و هم‌چنین با ایرانی‌بودنم است».
تارا فکر می‌کند ماهایی که بیرون از ایران هستیم در مقایسه با خانواده‌ها و دوستان‌مان در ایران، شادی بیش‌تری داریم. او می‌گوید «من بیش‌تر از دیگر اعضای خانواده‌ام از نوروز لذت می‌برم، به‌خاطر این‌که آن‌ها داخل آیین‌ها و جشن‌های نوروزی هستند. ولی من مجبورم تلاش مضاعف کنم تا خودم را در بهار و سنت‌های سال نو حس کنم، خب این برای من مهم است».
تارا باید برنامه‌های نوروزی‌اش را نهایی کند اما قدم‌هایی برای جشن نوروز برداشته است. «مطمئن نیستم که برنامه‌های‌ام چیست، پا در هوا هستند، اما لباس نو خریده‌ام و برنامه‌هایی برای گل‌آرایی خانه‌ام دارم. من عاشق نمادین‌بودن سفره‌ی هفت‌سین هستم، برای همین اگر بتوانم در شمال تورنتو وسایل‌اش را گیر بیاورم، امسال حتما سفره خواهم انداخت».
روناک هم مانند تارا در کانادا به دنیا آمده است. روناک نوروز را فرصتی می‌داند برای برقراری ارتباط دوباره با ریشه‌های فرهنگی خودش. وی توضیح می‌دهد «نوروز جایگاه خاصی در زندگی من دارد. به‌عنوان یک ایرانی-کانادایی که دور از وطن است، نوروز که می‌شود احساس می‌کنم یک‌بار در سال کاملا ایرانی می‌شوم».
روناک می‌گوید «یادم هست وقتی بچه بودم، تمام سعی‌ام را می‌کردم تا دیروقت بیدار بمانم و تحویل سال نو را در شبکه‌های ماهواره‌ای ببینم. همیشه دنبال «عیدی»گرفتن بودم و جمع‌شان می‌کردم و با آن پول سی‌دی می‌خریدم».
روناک می‌گوید «حالا که بزرگ شده‌ام، نوروز را فرصتی می‌دانم تا درباره‌ی خودم و تاریخ خانواده‌ام و رابطه‌ای که با ایرانی‌بودن‌ام دارم بیش‌تر بدانم».
«پارسال مادرم مقاله‌ای درباره‌ی معنی سفره‌ی هفت‌سین برای‌ام پرینت گرفت. وقتی مقاله را خواندم، فهمیدم که چیزهای زیادی درباره‌ی فرهنگ ایرانی هست که نمی‌دانم و همین هم باعث شد خودم را وادار کنم تا بیش‌تر یاد بگیرم».
«نوروز امسال می خواهم ترجمه‌ی انگلیسی اشعار فروغ فرخزاد را بخوانم. من نمی‌توانم فارسی بنویسم و بخوانم. برای همین وقتی نسخه‌ی انگلیسی شعرهای فروغ را پیدا کردم خیلی ذوق‌زده شدم، چون فروغ شاعر محبوب مادرم است».
روناک هم دارد برنامه‌ریزی می‌کند تا برخی عناصر فرهنگ معاصر ایرانی را وارد سنت نوروزی کند: «به بعضی از موسیقی‌های ایرانی خارج از کشور گوش خواهم داد (کسانی مثل آشا سلطان) و با پدر و مادرم به مهمانی رقص خواهم رفت».
برای روناک هم تجدید ارتباط با خانواده، یکی از بخش‌های مهم نوروز است. وی می‌گوید «چیزی که من خیلی دنبال‌اش هستم این است که با بچه‌های خاله و عمو و دایی و عمه‌ام در ایران حرف بزنم، کمی درباره‌ی روزهای تعطیلات‌شان بشنوم و از این‌که چه‌قدر عیدی گرفته‌اند حرف بزنیم. دوست دارم صدای شادشان را از آن طرف تلفن بشنوم. فقط مادربزرگ‌ام و یکی از عموهای‌ام را دیده‌ام، برای همین هم نوروز همیشه وقت آن است که با کل فامیل حرف بزنم. عاشق این کار هستم».
نهایت در آلمان به دنیا آمده و ۱۱ سال در کانادا زندگی کرده. وی نوروز را راهی می‌داند که با اجتماع ایرانیان تجدید دیدار کند. وی می‌گوید «کلیشه شاید به نظر برسد، اما همیشه مهم است که ریشه‌ها را به یاد داشته باشیم. و واقعا چه‌چیزی ایرانی‌تر از جشن‌گرفتن نوروز است؟»
مهم‌ترین ویژگی نوروز از نظر نهایت، “وقت گذراندن با کسانی است که دوست‌شان داری”.  او می‌گوید «فکر می‌کنم در هر تعطیلاتی، چه ایرانی باشد چه نباشد، مهم آن است که با نزدیکان خود وقت بگذرانی. در مورد من، ترجیح می‌دهم با خانواده‌ام باشم. من احتمالا عید را با خانواده‌ام و عمه و دایی و عمو و خاله‌ها و بچه‌های‌شان هستم. جشن نوروز برای من یعنی غذای خوب و دیدارهای خوب».
غزل سه سال است که در کانادا زندگی می‌کند. او نوروز را فرصتی می‌داند تا فرهنگ‌اش را زنده نگه دارد. وی می‌گوید «من هر ساله نوروز را جشن می گیرم چون به فرهنگ و سنت‌های‌ام توجه دارم و وظیفه‌ی خودم می‌دانم که زنده نگه‌شان دارم».
نوروز از نظر غزل با آیین‌های دیگری نیز همراه است. «من به‌جای این‌که سبزه را از مغازه بخرم، همیشه خودم می‌اندازم. چند روز قبل‌اش شیرینی می‌پزم، و شب عید هم سبزی‌پلو با ماهی درست می‌کنم».
از نظر غزل، جشن‌گرفتن نوروز در کانادا با جشن‌گرفتن نوروز در ایران متفاوت است. او می‌گوید « زمانی که ایران بودم چهارشنبه‌سوری که می‌شد پدر و مادرم چون خیلی نگران بودند به من اجازه‌ی بیرون‌رفتن نمی‌دادند. مادرم نگران عکس‌العمل دولت بود که می‌آمد و جشن‌های چهارشنبه‌سوری را به هم می‌زد».
او می‌گوید «در کانادا اما وضع بهتر است. وقتی دولت اجازه می‌دهد می‌توانیم چهارشنبه‌سوری را در آرامش و توی یک پارک برگزار کنیم».
غزل امسال چهارشنبه‌سوری را با گروهی از ایرانی‌های کانادایی جشن گرفت؛ آن‌ها در یکی از پارک‌های محلی تورنتو دور آتش جمع شدند و عکس گرفتند و در صفحه‌های فیسبوک و اینستاگرام‌شان منتشر کردند.
فرزاد می‌گوید از نظر خانواده‌ی او، سنت نوروز رفته‌رفته فراموش می‌شود.
«از همان ۲۵ سال پیش که خانواده‌ام به کانادا آمد، ما کم‌کم جشن‌گرفتن را فراموش کردیم. در طول این سال‌ها جشن‌های‌مان کوچک‌تر و کوچک‌تر شده تا الان که تقریبا جشنی نمی‌گیریم».
فرزاد توضیح می‌دهد «ما همگی در زندگی روزمره‌ی کانادایی جا افتاده‌ایم، مشغول کار و همه‌چیز. صادقانه بگویم که گاهی نوروز را فراموش می‌کنم. احمقانه است چون ما حتی کریسمس را هم جشن نمی‌گیریم و این روزها هم مناسبتی برای جشن‌گرفتن در خانواده‌ی ما نیست».
درحالی که فرزاد و خانواده‌اش دیگر نوروز را جشن نمی‌گیرند، اما او برنامه دارد که تعطیلات را خوش بگذارند و از شیرینی‌های ایرانی به سر کارش ببرد و بین همکاران‌اش تقسیم کند و بعدش بروند رستوران «بانو» (واقع در کویین وست) و ودکای ایرانی و کباب بخورند.
سینا ۱۵ سال است که در کانادا زندگی می‌کند، می‌گوید «برنامه دارم که امسال نوروز را جشن بگیرم، من عاشق شرکت‌کردن در تعطیلاتی هستم که جشن اند، و نوروز هم بابابزرگ همه‌ی این جشن‌هاست».
سینا برای جشن نوروز می‌خواهد شب عید را با خانواده و دوستان‌اش بگذراند.
ما را کمک کنید که بدانیم تورنتویی‌ها چه‌طور نوروز را جشن می‌گیرند. شما می‌توانید به ما زنگ بزنید و از جشن نوروزی خودتان بگویید یا می‌توانید عکس و ویدئوی خودتان را برای ما بفرستید. نوشته های خود را به sima@shahrvand.com یا news@shahrvand.com بفرستید یا زیر همین مطلب نظر بدهید.