فریاد «آزادی» در خیابان‌های تورنتو

 ساختمان صورتی ‌رنگ بزرگی که روی خیابان کوئین، نزدیک تقاطع بی، جا خوش کرده و با آن برج ساعتی ‌اش از معروف‌ترین نمادهای تورنتو است زمانی ساختمان شهرداری بود و امروز دادگاه است. برای جامعه‌ی سوری تورنتو اما این ساختمان در چند ماه گذشته معنایی متفاوت پیدا کرده است. این چندین و چندمین بار است که سوری‌ها و حامیانشان در زیر این بنای نئورومی گرد هم می‌آیند و فریاد «آزادی» سر می‌دهند. 

شنبه‌ی هفته‌ی گذشته تورنتو نیز یکی از شهرهای متعددی در سراسر جهان، از برزیل تا سومالی، بود که شاهد «راهپیمایی جهانی» در حمایت از انقلاب سوریه بود. بیش از یک سال از شروع جنبش انقلابی در کشور گذشته و حالا، بعد از ۱۲ ماه و حداقل هشت هزار کشته، رژیم بشار اسد، دیکتاتور سوری، حسابی به خود لرزیده و هنوز از هم نپاشیده است.

در دسامبر ۲۰۱۱ که یک جوان دوره‌گرد تونسی چنان جانش به لبش رسید که خودش را آتش زد، لابد خیال نمی‌کرد که کبریتی بر خرمن آماده‌ی توده‌های تونس و تمامِ جهان عرب انداخته و آتش انقلاب به زودی تمام منطقه را پر می‌کند. تا چشم بر هم زدیم دو دیکتاتور تونس و مصر سرنگون شدند و هر گوشه‌ی جهان عرب را که نگاه می‌کردی آتشِ انقلاب بود که زبانه می‌کشید و قلب اکثریت عظیم مردم جهان در همبستگی با این انقلاب‌ها می‌زد. حالا که یک سال و خرده‌ای گذشته، مطابق رسم معمول انقلاب‌ها، اوضاع پیچیده‌تر شده و آن شور و شوقِ بی‌تخفیف اولیه جای خودش را به دشواری‌های بسیار از یک سو و شک‌های بسیار از سوی دیگر داده است. و این است که انقلاب سوری‌‌ها نیز در موقعیت بغرنجی قرار گرفته. انقلاب، باز هم مثل هر انقلابی، به جنگ داخلی بدل شده، ارتش را به دو نیم کرده تا «ارتش آزاد سوریه» بال نظامی انقلاب علیه دیکتاتور باشد و احساسات مردم و جهانیان نیز پیچیده‌تر و متفاوت‌تر باشد. چه باید بکنیم؟ از انقلابیون مسلح دفاع کنیم؟ خواهان «کمک» نظامی دولت‌های غربی بشویم یا نه؟‌این بحث‌ها همه‌جا داغ است و چه جایی داغ‌تر از شنبه‌ی هفته‌ی گذشته و وسط تظاهرات؟

آرش عزیزی در تظاهرات سوری ها در تورنتو سخنرانی کرد

 

روی تمام پله‌های جلوی ساختمان سابق شهرداری را جمعیت که اکثریت‌شان سوری هستند گرفته‌اند و مشغول شعار دادن با تمام وجود و درگیر بودن در همین بحث‌ها هستند. همه جور آدم توی‌شان پیدا می‌شود. پیر و جوان، دختر و پسر، اسلامی و سکولار،‌ کمونیست و لیبرال. پیرزن‌های محجبه‌ای که گاه با کالسکه و بچه بغل آمده‌اند. دخترهای جوان بی‌حجابی که پرچم سوریه را روی صورت‌های گلگون‌شان نقاشی کرده‌اند. مردهای ریش دار مدل اسلامی و کت و شلواری‌ها. آن‌ سوری‌هایی که قیافه‌شان را هیچ‌جور نمی‌شود از سفیدپوست‌ها تغییر داد و آن هم‌وطنانی که چند درجه‌ تیره‌ترند.

 

از میان «خارجی»ها حضور ایرانی‌ها از همه بارزتر است… و مطابق معمول این ایرانی‌ها خود نیز از دار و دسته‌های مختلفند. در میان جمعیت بیش از هزار نفره، بیست سی نفری طرفداران سازمان مجاهدین خلق هستند که با پرچم‌های شیر و خورشید و پرچم سازمان‌شان و شعارهایی علیه اسد و خامنه‌ای بیرون آمده‌اند. جدا از آن‌ها، خیلی از جوانان فعال ایرانی هم هستند که با شعارهای جنبش سبز و یا شعارهای عمومی در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر در ایران بیرون آمده‌اند. خوب که نگاه کنی چهره‌های آشنا پیدا می‌شود: یدی محمودی از حزب کمونیست کارگری؛‌ اردشیر زارع‌زاده از «جبهه متحد دانشجویی» و … دیدن حضور ایرانی‌ها لذت بخش است. چنان‌که نویسنده‌ی این سطور، که تنها سخنران ایرانی مراسم بود، به حضار گفت سرنگونی رژیم اسد الهام‌بخش بزرگی برای ایرانیان خواهد بود.

 

تنها گروه کانادایی حاضر، گروه مارکسیستی «فایت‌بک» است که میز کتابی به پا کرده است و سه چهار جوان پشت آن، سفیدپوست و ایرانی و عرب، نشریات و ماتریال‌شان را تند تند می‌فروشند. به عربی، به فارسی، به انگلیسی. انگار آن‌ها یکی از معدود گروه‌های چپ کانادایی هستند که از انقلاب سوریه دفاع می‌کنند و به بهانه‌ی «ضدامپریالیسم» واهی که ما ایرانی‌ها عواقبش را خوب می‌دانیم به دفاع از دیکتاتور مخوفی چون اسد برنخاسته‌اند. برخورد مردم جالب است. اسم نشریه‌ی عربی‌شان هست «الحریه و الشیوعیه»، آزادی و کمونیسم. در شرایط عادی این به خصومت خیلی‌ها منجر می‌شد و همچنان هم می‌شود (زنی محجبه به مقنعه‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید «لاشیوعی»!). اما اینقدر به تظاهرات‌ آمده و رفته‌اند، اینقدر با جوانان سوری هم‌سخن شده‌ و به قول یکی «روی‌شان کار کرده‌اند» که خیلی‌ها آن‌ها را با آغوش باز می‌پذیرند و اجازه می‌دهند میز کتابشان سرپا باشد.

 

به جز آن‌ها البته اعلامیه‌های جور و واجور دیگر هم پخش می‌شود که بعضی‌هایشان حسابی ابروها را بالا می‌‌برد. مجاهدین بیانیه‌هایی به زبان عربی با عکس مریم رجوی پخش می‌کنند و بدون تعارف از حمله نظامی حرف می‌زنند. نمی‌دانیم از کجا سر و کله بیانیه‌ ای انگلیسی «حزب التحریر» پیدا می‌شود که خواهان برقراری مجدد خلافت اسلامی است. چنان‌که گفتیم جو، جوِ انقلاب است و صحبت از فردا و آینده. امروز همه رفتن اسد را می‌خواهند، اما از همین حالا آماده‌ی «فردای سقوط» هم می‌شوند.

 

***

اسلامی‌ها حق دارند فکر کنند خدا به تظاهرات کمک کرده. در این روز بهاری، هوا بهتر از این نمی‌شد. یک قطره باران هم نمی‌آید و سرما کاملا رخت بربسته. از آن طرف روز سنت پاتریک هم هست و خیلی از عابران، در راه مست‌ کردن تمام شبانه، به مردم می‌پیوندند و بی‌صبرانه می‌پرسند چه خبر است.

 

تظاهرات از این خوش سلیقه‌تر نمی‌شد. به رسم معمول عرب‌ها شعارهایی ریتمیک و موزون داده می‌شود که فقط شنیدن‌شان آدم را به رقص می‌اندازد. تعداد تجمع‌کنندگان جلوی ساختمان که از هزار نفر می‌گذارد عازم راهپیمایی می‌شوند و پس از چند ساعت تظاهرات در خیابان‌های مرکز شهر تورنتو به همان‌جا بر می‌گردند. شعارشان که ریتمیک هست، هیچ، طبل هم می‌زنند. طبل البته رسم تظاهرات‌ کانادایی‌ها هم هست. اما اگر آن‌ها، هیپی‌وار، فقط طبل می‌زنند و می‌رقصند، این‌ها با طبل زدن‌شان همان شعارهایشان را تکرار می‌کنند. دور همدیگر حلقه می‌بندند و می‌رقصند و می‌چرخند تا فریادهایشان تمام شهر را پر کند.

 

یکی از جوان‌ها که پرچم بزرگ سوری (نه پرچم دولت حزب بعث که پرچم جدید انقلاب) را به دوشش انداخته و تمام صورتش را به رنگ‌های آن مزین کرده است انگار کارگردان هنری تظاهرات است. میکروفن را که به دستش می‌دهی، مردم را هر جور هست به وجد می‌آورد. شعرها و ترانه‌هایی به عربی و انگلیسی می‌خواند و معلوم است خیلی‌هایشان را خودش (یا دوستانش)‌ گفته‌اند و خیلی‌هایش راجع به سوری‌های همین‌جا است. اما جالب ترین کارشان وقتی است که همه روی زمین دراز می‌کشند (چه جلوی ساختمان و چه وسط خیابان‌های تورنتو) و بعد در حالی که یک شعار را تکرار می‌کنند آرام از روی زمین پا می‌شوند تا این‌که آخرین تکرار‌های شعار را با از جا پریدن با مشت‌های گره‌کره و فریاد با تمام وجود همراه کنند. آن هم با چه شعاری:‌ «الشعب یرید اعدام الرئیس» (مردم خواهان اعدام رئیس‌ جمهور هستند.)‌

 

این‌جا، برای مردمی که هشت هزار کشته دیده‌اند و برای انقلابیونی که در همان روز تظاهرات بمبی در ساختمان‌های دولتی در پایتخت، دمشق، منفجر کردند جای حرف‌های پاسیفیستی و «صلح‌دوستی» معمول نیست. خشمگینند و آماده‌اند تا خشم را بر سر مسبب بدبختی‌هایشان خالی کنند. در یک جای تظاهرات که «الشعب یرید» قرار است با شعاری دیگر همراه شود به اشتباهی فریاد می‌زنم «اعدام الرئیس» اما پیرزن محجبه و چاقی از پشت بلندتر از من فریاد می‌زند «اعدام الرئیس» و ناگهان همه تکرارش می‌کنند. جو تظاهرات همین است و هیچ کس از آن کوتاه‌بیا نیست.

هر شعاری را که می‌فهمم و قبول دارم همراه‌شان می‌شوم. حتی «الله اکبر» گرچه لابد خیلی‌ها مثل من به «الله» و احیانا «اکبر» بودنش اعتقادی نداشته باشند، اما ندای مردم برای آزادی و مبارزه علیه دیکتاتوری، همان ندایی که در ایران خودمان از ۵۷ تا ۸۸ با همین صدا در پشت بام‌ها تکرار شده، جوری می‌گیردمان که بلندتر از اسلامی‌ها هم همین شعار را فریاد بزنیم. مگر «الله» برای این مردم به چه معنی است به جز آزادی و عدالت؟

 

فریاد «آزادی» (الحریه)‌ به طور مستقیم البته صد بار شیرین‌تر است و آن هم هر چند دقیقه یک‌ بار، به انگلیسی و عربی، بلند می‌شود تا حتی سنت پاتریکی‌های کلاه سبز و مست هم با آن همراه شوند.

 تظاهرات ساعت ۳ شروع شده و بی‌وقفه تا ساعت ۷ پیش می‌رود و خیلی از جوانان سوری البته ول کن قضیه نیستند و مدام حلقه درست می‌کنند و دور می‌گیرند و شعار می‌دهند.

 احساس‌شان برای خیلی‌ها فهمیدنی است، اما برای ما ایرانی‌ها در سطحی دیگر. درست مثل همان روزهای جنبش تابستان ۸۸، این‌ها هم با هزار دل نگران آن کرور کرور مردمی هستند که در خیابان‌های کشورشان برای آزادی به پا خاسته‌اند و با نیروهای سرکوب روبرو هستند. جان در کف، در خیابان. برادران و خواهران سوری‌شان امروز بیش از همه به شهامت و ایستادگی احتیاج دارند و بیش از هزار نفری که در تورنتو به میدان آمدند، به همراه هزاران هزار نفری که در سراسر جهان همین کار را کردند، دقیقا همین را بهشان می‌بخشند.