شماره ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸
به یاد بیژن کارگرمقدم


سعدی مرگ را گرگی نامید

که هر دم از گله ی آبادی

گوسفندی می رباید.

من اما بر آن تخت سفید

تو را چون پرنده ای پرکنده دیدم

با بالهایی درهم کشیده

و پوستی سوخته،

و مرگ را چون مسافری گرسنه

با سفره ای سفید در پیش

کارد و چنگالی نقره در دست

و لیوانی سرخ در کنار.

پس پرده را کنار زدم

و گفتم:

“منتظر چه هستی مرگ؟

شامت را بخور و برو.”


دیشب که بر بالینت نشسته بودم

با دست سوزانت در دستهایم

و به تاپ تاپ دستگاه تنفس گوش می دادم

سنگینی گام های مرگ را

در راهروی نقاهتگاه شنیدم

و در گوشت نجوا کردم:

“آرام باش و تن را رها کن

این گوشت و استخوان، سهم اوست

و آن داستان های بی مرگت

سهم زندگان.”

آنگاه مرگ به در کوبید

و من خود را شتابان

پشت پرده ی سفید پنهان کردم.


۲۷ اکتبر ۲۰۰۸


* بیژن کارگرمقدم (۱۳۸۷-۱۳۲۷) یکی از بهترین داستان نویسان ایرانی در تبعید و عضو محفل ادبی “دفترهای شنبه” در لس آنجلس. از او دو کتاب “راه بندان” ۱۹۸۹ و “خواب مگس” ۲۰۰۸ انتشار یافته است.