شماره ۱۲۱۳ ـ پنجشنبه ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹
یک روز من و دوستم پال (Paul) با یک موشک به فضا رفتیم. یک، دو، سه ، … و موشک به هوا رفت. به آسمان رسیده بودیم که یک هیولای عظیم به ما حمله کرد. البته ما بلادرنگ فرار کردیم و به جانب مریخ رفتیم و در مریخ از موشک پیاده شدیم. اول از هیولا خبری نبود، ولی پال هیولا را دید و هیولا دوباره به ما حمله کرد و بلعیدمان. خوشبختانه ما در گلویش گیر کردیم. ولی آنقدر گلویش را غلغلک دادیم که ما را بالا آورد و به بیرون تف کرد. تف کردنش به شدتی بود که ما از مریخ به اورانوس پرتاب شدیم.
در اورانوس ناهارمان را خوردیم، اما هیولا هنوز گرسنه بود. نزدیک شد و ما را بو کرد و خواست دوباره ما را ببلعد، ولی ما با سرعت به زمین فرار کردیم و در NASA به زمین نشستیم.
در این جا به همه گفتیم که یک هیولا به ما حمله کرده و به جانب زمین در حرکت است. همه باید مخفی شوند. در نتیجه همه در جای امنی مخفی شدیم. خوشبختانه وقتی هیولا به زمین رسید، ما را پیدا نکرد، مایوس شد و بازگشت.
و ما از اینکه او دیگر در میان ما نیست بسیار خوشحال شدیم.
بعد ما یک خون آشام را هم دیدیم ولی واقعی نبود و همه از این موضوع خوشحال شدیم و خندیدیم.
بیوگرافی من:
سلام. اسم من الیور نیماست. رنگ مورد علاقه من نارنجی ست.
من در ۲۱ نوامبر سال ۲۰۰۱ از مادری ایرانی و پدری آلمانی به دنیا آمده ام. من یک نویسنده هستم که داستانهایم را به زبان انگلیسی می نویسم، البته تاکنون آنقدر کتاب نوشته ام که حسابش از دستم خارج شده است.
* ماجراجویی ترجمه ایست از داستان The Adventure که نویسنده خردسال Oliver, Nima Schleieher در سپتامبر ۲۰۰۸ به انگلیسی نوشته است.