مورد نخست:
جمهوری اسلامی از بدو تولد نامبارکش همواره سعی داشته تا نظرات مذهبی ـ اجتماعی مردم را که طبیعتاً سیاست را هم شامل می شود به صورتی که دلخواه شخصی حکومتگران رژیم است، تغییر دهد و متأسفانه توانسته است در بعضی موارد مثلاً حجاب و سرکردن چادر مشکی را به زور به زنان ایران تکلیف کند. از سوی دیگر این زنان آزاده ی ایرانی هستند که با انواع ترفندها مثل پوشیدن مانتوهای شکیل و یا به پا کردن چکمه های خوش فرم و افشان کردن موها به ترتیبی که شاهدش هستیم رژیم را ناموفق نشان دهند و تلاش دولت مذهبی را خنثی کنند.
از جمله سیاست هایی که جمهوری اسلامی از زمان آغاز حکومت در پیش گرفت، جداسازی زنان و مردان از یکدیگر در کنار دریا، در استخر، در مدارس، دانشگاه ها، در مترو و در اتوبوس بود که همچنان و به شدت اجرا می شود. اما دلیل بازگویی این مطلب تکراری، خبری است از کشور سوئد که در همین زمینه و در رابطه با زنان و مردان است. منتها در این مورد عکس قضیه صادق است به این معنی که در این کشور اسکاندیناوی، طرح هایی در دست اجراست که مسئله ی جنسیت را در این کشور حل کند و دیگر زن و مرد تبدیل به انسان می شود و نشانه های “خانم” و “آقا” از محاورات حذف گردد.
دولت سوئد این طرح را از کودکستان شروع کرده است و در ادبیات کودکان و نوشته های مربوط به آنها ترتیبی داده است که علاوه بر واژه سازی های جدید برای افعال و ضمائر بین زن و مرد اسامی ترکیبی جدیدی را جا بیاندازد که مورد استفاده برای هم پسران باشد و هم دختران.
بنا به دستوری که دولت برای کودکستان های دولتی صادر کرده است، مدیران و کارکنان این مراکز نباید از واژه های “آقا” و “خانم” استفاده شود و علاوه بر این در کاتالوگ های مربوط به اسباب بازی های مختلف سعی شود که مسئله ی پسرانه ـ دخترانه را فراموش کنند و به عنوان مثال به دست پسرها عروسک و لوازم دوخت و دوز بدهند و به دست دختران ماشین و لوازم مکانیکی.
حالا این طرح ها را مقایسه کنید با طرح های مربوط به جداسازی جنسیتی در ام القراء اسلامی و کشورهای پیشرفته جهان که طرح های مربوط به برابری و تساوی زن و مرد را به صور مختلف به اجرا در می آورند. در این رابطه آخوندی را به یاد آورید که پیشنهاد داده بود هر چه زودتر طرح پیاده روهای زنانه و مردانه به کار گرفته شود.
مورد دوم:
مطلبی دیدم نوشته دکتر مهدی خزئلی فرزند خلف آیت الله خزئلی بزرگ در جواب اعتراض نامه ای از سوی مجتبی واحدی در رابطه با شرکت یا عدم شرکت در انتخابات (مختلف) جمهوری اسلامی. من گهگاه نوشته های دکتر خزئلی را در سایت “باران” ایشان می خوانم و همواره در حیرتم که چه تفاوت شگرفی است بین اعتقادات قلبی دکتر و آنچه که به قلم می آورد.
کل مسئله را آقای واحدی به درستی نوشته است و من قصد ندارم تکرار مکررات کنم و وارد نامه نگاری ها شوم فقط خیلی خلاصه می پرسم: آقای دکتر خزئلی مقصودتان از فرصت سوزی ۳۳ ساله چیست؟ شما که به استثناء انتخابات اخیر، در کلیه انتخابات رژیم شرکت داشته اید پس تعمیم این فرصت سوزی به ۳۳ سال چه توجیهی دارد؟
شما، با افتخار اعلام می کنید بسیجی هستید و از نوع خیّبریش، باور کنید همین شما بسیجی ها هستید که این رژیم را به وجود آورده اید و تداومش را سبب بوده اید.
نمی دانم چه پرده ای جلوی چشمانتان را پوشانده است که تجربه های انتخابات را از روز اول تا امروز نمی بینید و همچنان درصدد نجات “نظام”تان و “انقلاب” تان هستید. این نظام که شما از آن نام می برید مسئول کشتار هزاران جوان و غیرجوان ایرانی است که شما هیچگاه و در هیچ شرایطی نه ذکری از آن کرده اید یا در مقام محکوم کردن آن بوده اید. آیا کشتار بزرگ دهه ی شصت را حتی برای یکبار صحبتی از آن کرده اید؟ آقای دکتر عزیز! شما اگر واقعاً به ایران فکر می کنید و خودتان را ایرانی می دانید، مطمئنم نه می خواهید بسیجی باشید (به هر شکلش) و نه می خواهید نظام فاسدش را نجات دهید.
مورد سوم:
دکتر ابراهیم یزدی در تاریخ یازدهم آذر ماه سال گذشته (۱۳۹۰) نامه ای برای دوست قدیمش آقای محمدجواد حجتی کرمانی نوشته است که در چند روز گذشته و علیرغم آنکه در پایان نامه آمده است “این نامه خصوصی است و فقط برای خود شماست”، با این حال در سایت های مختلف منتشر شده است و معلوم نیست آیا خود دکتر یزدی نامه را برای انتشار در اختیار کسی قرار داده و یا گیرنده نامه خلاف خواسته ی نویسنده آن نامه را منتشر کرده است. به هر حال فکر نمی کنم دیگر این نامه محرمانه تلقی شود، به همین دلیل نکته ای را در آن دیدم که در این “مورد” برایتان می نویسم.
نامه طولانی است و می توان آن را نوعی درد دل و یا شکوائیه دانست، قصد ندارم به تمام نکات مندرج در آن بپردازم فقط در اولین پاراگراف نکته ای دیدم که بد نیست با شما هم در میان بگذارم.
ایشان می نویسد: “طی این پنجاه سال نهضت آزادی هم در دوران ستم شاهی و هم در جمهوری اسلامی … تحت فشار و سرکوب بوده و هست و اکنون هم محاکمه دوم … دادگاه اول نهضت در محکمه نظامی بود. اما دادگاه علنی بود. خانواده ها و دوستان باوفا… شرکت می کردند، کیفرخواست را به متهمان می دادند. در دوران زندان هیچیک از متهمان در سلول های انفرادی، محروم از قلم، کاغذ، کتاب، هواخوری، تماس با خانواده نبودند، همه جا با هم بودند، کتاب می خواندند و می نوشتند…”
اما در جمهوری اسلامی که دکتر یزدی یکی از پایه گذاران موثر آن به حساب می آید این حرفها نیست.
دادگاه غیرعلنی است!
“… وقتی نه کتاب، نه قلم، نه کاغذ، و نه حق تلفن به خانواده را نداشته باشیم و دو نورافکن قوی نصب شده بر سقف سلول و روشن در تمام بیست و چهار ساعت مانع خواب شما بشود…”
آقای دکتر یزدی! قصد ندارم تمام سطور نامه را بازخوانی کنم و نگاهی به آن بیاندازم فقط این سئوال برایم پیش آمده که دلم می خواهد از شما بپرسم:
در آن حالی که در مدرسه علوی شمایی که از دست اندرکاران نزدیک به آقای خمینی بودید و کبکتان خروس می خواند، شما، آیا نگران دادگاه های کمتر از نیم ساعت نبودید که جان انسان ها را می گرفتند و به قول شما انقلابی عمل می کردند؟
آیا این نظامی که اکنون شما هم آن را زیر سئوال برده اید، همان نظامی است که در فکر داشتید و برای برپا کردن آن از آمریکا به عراق می رفتید و از لبنان به لندن و از بغداد به پاریس؟
حالا که خود شما مورد ظلم قرار گرفته اید، صدایتان بلند شده است؟
آقای دکتر یزدی! از بی عدالتی که در مورد شما جاری است، متأسفم.