تهرانتو بسیج می‌شود

گفت وگو با آنتونلا مگا همسر حمید قاسمی شال

ترجمه‌: حمید پرنیان

 آنتونلا مگا وقتی می‌خواهد به یاد آورد که اولین‌بار با همسرش، حمید قاسمی‌شال (شهروند ایرانی-کانادایی که در زندان اوین تهران در انتظار اعدام است) آشنا شده عصبی می‌خندد و می‌گوید «تابستان سال ۱۹۹۴ بود یا ۱۹۹۵. من پیشتر تاریخ‌ها را خوب به خاطر می‌سپردم، اما این اتفاق حال مرا بد کرده. من آدم رمانتیکی نبودم، اما حمید بود».

 

آنتونلا مگا به همراه چند تن از یاران سازمان عفو بین الملل تورنتو در کمپین آزادی حمید قاسمی

 

حمید و برادرش، البرز، در ‌ماه می ۲۰۰۸ وقتی برای دیدن مادر سالخورده‌شان وارد ایران شدند، به جرم جاسوسی بازداشت شدند. مدرکی که علیه آن‌ها استفاده شده ایمیلی است که بین این دو برادر رد و بدل شده، اما این دو برادر فرستادن یا گرفتن این ایمیل را انکار می‌کنند.

چهار سال است از آخرین دیدار آنتونلا با همسرش می‌گذرد، اما هنوز هم عاطفه و تعهدی که به همسرش دارد در صحبت‌های‌اش موج می‌زند.

آنتونلا می‌گوید «هر دو جوان بودیم و زنده‌دل. اولین‌بار همدیگر را توی فروشگاه کفشی در ایتن‌سنتر تورنتو دیدیم. او تازه به این کشور آمده بود: من خودم هم مهاجر هستم. دنبال یک جفت کفش سیاه می‌گشتم، تابستان بود، با هم گفتگوی مختصری کردیم و بعدش من کارت‌ام را به‌اش دادم. او همان‌شب به من زنگ زد و در ۱۹۹۶ ازدواج کردیم».

آنتونلا وقتی از همسرش می‌گوید صدای‌اش از خوشی می‌لرزد؛ «حمید مهربان بود و لطیف. این‌ها تعارف نیست، واقعاً حقیقت دارد. وقتی دیدمش او همه‌ی این ویژگی‌ها را داشت و بیش‌تر باهاش آشنا شدم فهمیدم که همه‌ی این ویژگی‌هایی که من فکر می‌کردم او دارد واقعیت داشت».

«یک مرد معمولی ایرانی بود، خیلی اجتماعی که عاشق خندیدن بود، شطرنج خیلی دوست داشت، و از ورزش‌کردن لذت می‌برد. ما با هم اسکیت و دوچرخه‌سواری می‌کردیم، اسکیت روی آب می‌رفتیم».

«حمید عاشق کفش بود، برای همین هم بود که کفش‌فروشی راه انداخت. توی خانه یک‌عالمه کفش دارد».

«مرد خانواده بود. داشتیم آماده‌ی تشکیل خانواده می‌شدیم که این اتفاق افتاد».

صدای آنتونلا وقتی از خاطرات روزهای خوش جدا می‌شود و جزئیات بازداشت حمید را می‌گوید تغییر می‌کند: «دقیقا بعد از رسیدن‌اش به ایران اتفاق افتاد. حمید برای دیدن مادرش رفته بود».

 

چند سال است که آنتونلا در گرما و سرما و باران و برف کمپین آزادی همسرش را به پیش برده

 

«برادرش البرز چند ماه قبل‌اش درخواست گذرنامه‌ ایرانی داده بود. صدای‌اش کردند تا برود گذرنامه‌‌اش را بگیرد؛ وقتی رفت سر قرار، ناپدید شد. چند روز بعد که مقامات (نمی‌دانم از کجا بودند) خانه‌ی مادر حمید را پیدا کردند، همه‌ی مدارک و گذرنامه‌‌های افراد خانواده را ضبط کردند. همسرم گذرنامه‌ ایرانی و کانادایی داشت، هر دو گذرنامه‌‌اش را مصادره کردند. حمید به کنسول کانادا رفت و ازشان پرسید که چه کار کند. آن‌ها گفتند که ایران گذرنامه‌ کانادایی را به رسمیت نمی‌شناسد و بدون گذرنامه‌ ایرانی هم به او اجازه‌ی خروج نمی‌دهند. برای همین حمید رفت پیش مقامات ایرانی، دنبال مدارک خودش. چند روز بعدش آن‌ها تماس گرفتند و گفتند که گذرنامه‌اش آماده است. او رفت و مثل برادرش ناپدید شد».

آنتونلا، که آن‌زمان توی کانادا بود، قضیه را از اعضای خانواده‌ی حمید شنید. «چند ساعت بعد از قضیه خبردار شدم، وقتی برای خانواده‌ی حمید ثابت شد که دیگر به خانه نمی‌آید. من بلافاصله به کنسول کانادا در ایران زنگ زدم، آن‌ها از آن موقع پرونده‌ای درباره‌ی حمید ایجاد کردند».

«روزهای بعد از ناپدید شدن حمید، به حمید اجازه دادند که تماس مختصری با خانواده‌اش داشته باشد. از آن‌جا بود که فهمیدیم چه شده، اما نمی‌دانستیم چه کسانی و چرا و کجا او را بازداشت کرده‌اند».

«۱۸ ماه بعد فهمیدیم که در زندان اوین است، اگرچه قبل‌اش در آن‌جا نبوده. یک‌سال جایی بوده که هیچ‌کس ازش خبر نداشت».

آنتونلا نفس عمیقی می‌کشد تا صدای‌اش را صاف کند. از شرایط همسرش در زندان می‌گوید؛ «در طول این ۱۸ ماهی که با او در تماس نبودم مورد شکنجه واقع شد؛ سلول انفرادی در جایی تاریک و بسیار کوچک، در انزوای کامل بود، ماه‌ها آفتاب را ندیده بود، کتک خورده بود».

آنتونلا اضافه می‌کند «احتمال‌اش هم هست که تحت اعتراف اجباری قرار گرفته باشد، احتمالا به چیزهایی اعتراف کرده؛ مقامات معتقدند که او اعتراف کرده. امیدوارم حمید سریع اعتراف کند چون می‌دانید که اگر مقاومت کنن وضع‌ش بدتر می‌شود».

 

کمپین آزادی حمید قاسمی شال با حضور آنتونلا مگا همسر او و جمعی از یاران سازمان عفو بین الملل

 

آنتونلا در این لحظه مکث می‌کند و من هم دیگر از نوشتن دست می‌کشم؛ سکوتی سنگین با افکار و تصورات تیره و تار؛ داستان‌هایی که ما هر دو درباره‌ی شکنجه و اعتراف اجباری شنیده‌ایم در این سکوت جاری بود.

آنتونلا که قادر نیست به ایران سفر کند و همسرش را ببیند؛ باید از مذاکرات وکلا و اعضای خانواده‌اش و تماس‌های اندک و مختصری که حمید از زندان داشته، ذره‌ذره اطلاعات را کنار هم بگذارد تا بفهمد چه اتفاقی دارد می‌افتد؛ تا حالا تمام اتفاقاتی که آن‌ور دیوار زندان برای حمید افتاده هم‌چون یک راز است.

از ارتباطاتی که در این چهار سال با شوهرش داشته می‌گوید؛ «اجازه یافته بود تا گهگاه با من تماس داشته باشد، نمی‌دانم چه تاریخی یا چه روزی، خیلی مختصر بودند، دو یا سه، یا شاید هم چهار دقیقه، بعضی‌وقت‌ها هم پنج‌دقیقه. در این سه سال، دو یا سه تا از تماس‌ها هم زمان‌شان بیش‌تر بوده».

آنتونلا می‌گوید «تماس‌های سختی بود. نمی‌دانستم چه بگویم به‌اش تا حال‌اش را بهتر کنم. اما شما به کسی که می‌داند مستحق زندان نیست چه می‌توانید بگویید؟ حمید فکر می‌کند برادرش عملا جلوی چشمانش جان داده است.

همیشه به‌اش یک حرف می‌زدم: من دارم با آدم‌های زیادی حرف می‌زنم تا کمک‌ات کنند، دارم با روزنامه‌نگارها حرف می‌زنم، و نامه‌های حمایتیِ زیادی دریافت کرده‌ام. چه باید می‌گفتم؟ چه باید می‌گفتم؟ چه باید می‌گفتم؟».

آنتونلا نتیجه می‌گیرد که «تنها چیزی که می‌توانستم تا حال‌اش را بهتر کنم این بود که من کلیدی دست‌ام هست و دارم می‌آیم تا تو را آزاد کنم و بیارم‌ات خانه».

مکث می‌کند و بابت احساسی‌شدن‌اش پوزش می خواهد و ادامه می‌دهد «یک سال بعد از زندانی‌شدن حمید، او را از سلول انفرادی بیرون آوردند. نمی‌دانست کجاست و چه کسی بازداشت‌اش کرده. مقابل قاضی بردندش و قاضی ازش پرسید آیا تو همسری ایتالیایی داری. تنها سئوالی که از او پرسیدند همین بود. بعد به مرگ محکوم شد. وکیل‌اش تلاش کرد که استیناف بگیرد».

«در نوامبر ۲۰۰۹ از حکم مرگ مطلع شدم و فهمیدم که دادگاه عالی هم حکم مرگ را تایید کرده. در همان زمان بود که فهمیدیم به بخش ۳۵۰ زندان اوین منتقل شده است».

«دوباره وکیل‌اش بر مبنای نبود شواهد معتبر درخواست بازگشایی پرونده داد. در ‌ماه می ۲۰۱۰، دو سال بعد از بازداشت‌اش فهمیدیم که درخواست را رد کرده‌اند، به ما گفتند که حمید دیگر اعدام نمی‌شود، اما مادام‌العمر در زندان خواهد ماند».

وقتی آنتونلا داشت رویه‌های اداری محاکمه‌ی همسرش را تعریف می‌کرد لحن یکنواختی داشت، همین‌ها را بارها برای روزنامه‌نگارها و گروه‌های فعال و سیاسیون و حامیان حمید گفته بود. به‌رغم خستگی صدای‌اش اما ادامه داد، سعی می‌کرد به جزئیات مهم اشاره کند.

«وقتی خبردار شدیم که حکم اعدام را لغو کرده‌اند، وکیل‌اش برگه‌ی درخواست عفو عمومی را پر کرد تا آزادش کنند».

آنتونلا قادر نبود باور کند و این را در صدای‌اش می‌شنیدی؛ «اما به این‌جا نرسید. ناگهان گفتند که می‌خواهند اعدام‌اش کنند».

درست لحظه‌ای که هیچ امیدی وجود نداشت، پرونده‌ی حمید دستخوش تغییر نامنتظره‌ی دیگری شد.

«آخر فوریه‌ی ۲۰۱۱ به ما گفتند که اعدام‌اش نمی‌کنند. دوباره خواهر حمید زنگ زد و گفت که اعدام را لغو کرده‌اند و پرونده متوقف شده و حمید مادام‌العمر در زندان خواهد ماند».

«اگر حکم‌اش زندان مادام‌العمر باشد می‌توانیم کار کنیم، می‌توانیم امضا جمع کنیم و او را مثلا از طریق عفو آزاد کنیم».

«وکیل‌اش یک‌بار دیگر تلاش کرد تا دادگاه تجدید شود چون دادگاه قبلی بر اساس شواهد نامعتبر حکم داده بود. ما کارشناسان خبره‌ای را به دادگاه معرفی کردیم تا شهادت دهند که شواهد نامعتبر است، اما دادگاه اجازه نداد که آن‌ها یافته‌های خود را ارائه کنند».

من که درباره‌ی امضاها و اقدامات قانونی جهت آزادکردن حمید شنیده بودم، از آنتونلا پرسیدم آیا شوهرش به وکیل دسترسی دارد یا نه؟

او گفت «مساله این نیست که آیا به حمید وکیل داده‌اند یا نه. ما تا الان با چهار وکیل ملاقات داشته‌ایم. وکیل دوم حمید در همان سلولی است که حمید قبلا بوده، در زندان اوین. ما نمی‌توانیم با وکیل سوم حمید تماس داشته باشیم و وکیل چهارم به بن‌بست رسیده است، با توجه به این واقعیت که وی در بین اهالی دادگستری در ایران از اعتبار و احترام برخوردار است».

وی اضافه می‌کند «نظام قضایی ایران از نظام قضایی این‌جا متفاوت است. در ایران هیچ مسئولیتی در قبال سند و مدرک نیست. بنابراین،‌ اگر آن‌ها حتی مدرکی برای بازداشت حمید ارائه نداده‌اند پس وکیل چه نقشی می‌تواند داشته باشد؟».

آنتونلا از زمان بازداشت حمید (۲۰۰۸) دست‌تنها کمپینی برای آزادی شوهرش به راه انداخته است. وی می‌گوید «این کمپین برای خانواده‌ی حمید و من خیلی سخت است. مجبورمان کرده تا فعال شویم. من هرگز فعال سیاسی یا اجتماعی نبوده‌ام، اما حالا چشمان‌ام باز شده است».

وی ادامه می‌دهد «حمید هم فعال نبود، ای کاش بود، نگاه کنید به وضعیتی که الان داریم، ما نیاز به فعالان و تخصص‌شان داریم».

به‌رغم نداشتن دانش برای سازمان‌دهی، آنتونلا قادر بوده که در رسانه از حمید بگوید و توجه‌ی سیاسیون را به پرونده‌ی حمید جلب کند.

وی توضیح می‌دهد «من از دولت کانادا شروع کردم، سال ۲۰۰۸، چون همین هم درست بود. او کانادایی است و دولت باید کمک‌اش کند و قدرت کمک‌کردن هم دارد. من هر ‌کاری که توانستم انجام دادم تا برای آزادی حمید بجنگم. امید داشتم دیپلمات‌ها پشت پرده وارد عمل شوند، اما نمی‌دانم چه چیزی در پس صحنه دارد اتفاق می‌افتد. صادقانه بگویم من نمی‌دانم چرا ما این‌جا هستیم. من فقط یک زن هستم که بین دو تخته سنگ بزرگ گیر کرده باشد».

آنتونلا به‌رغم فروتنی‌ای که دارد، کار بزرگی کرده است. وب‌سایتی راه انداخته (www.freehamid.org) و امضای اینترنتی جمع می‌کند، از این شهر به آن شهر می‌رود تا درباره‌ی پرونده‌ی حمید آگاهی‌رسانی کند، و کمپین نامه‌نگاری را آغاز کرده است. از طریق فعالیت‌های وی، سازمان‌هایی مانند عفو بین الملل از پرونده‌ی حمید آگاه شده‌اند و کمپینی برای آزادی او به راه انداخته‌اند. آنتونلا در ۲۰۱۰ سعی کرد نامه‌ای به محمود احمدی‌نژاد بنویسد تا از او بخواهد در پرونده‌ی شوهرش مداخله کند، اما موفق نبود.

«از ۲۰۰۸ تا الان تمرکز اصلی من آن بوده که شوهرم را به خانه برگردانم. همه‌کار کرده‌ام. سعی کرده‌ام گفتمانی دیپلماتیک در این باره راه بیاندازم».

آنتونلا بی‌پرده از سختی‌هایی که در سازمان‌دهی کمپین‌ها داشت گفت. «از نظر مالی بدهی سنگینی دارم. از وقتی از کارم بیرون آمدم تا وقت داشته باشم و با رسانه‌ها حرف بزنم و پول هزینه‌های کمپین و حقوقی را بدهم، بدهی زیادی بر من تحمیل شده است. خیلی گران بود که مسافرت کنم، برای همین کمپین اینترنتی راه انداختم تا مردم سراسر کانادا از قضیه‌ی حمید باخبر شوند و کاری کنند. عکس‌ها و نامه‌های حمید را منتشر کرده‌ام که پرونده‌ی او را توضیح می‌دهند و به مردم این فرصت را می‌دهد تا اگر من هم نباشم اما خبردار شوند».

هفته‌ی گذشته، آنتونلا با دایان ابلنزی، وزیر امور کنسولی، دیدار داشت. در پی این دیدار، نامه‌ای توسط وزیر ابلنزی و وزیر امور خارجه جان بیرد نوشته شد که از دولت ایران درخواست می‌کرد تا زندگی حمید قاسمی‌شال را نجات دهند.

در حالی که حمید با سختی‌های زیادی در زندان روبه‌روست، آنتونلا و خانواده‌ی حمید هفت‌خان رستم را رد کرده‌اند.

آنتونلا می‌گوید «خانواده‌ی وی در ایران اضطراب دارند، ما همگی با چالش‌هایی روبه‌رو هستیم. خواهر کوچک حمید، مهین، دو هفته‌ی پیش درگذشت، عمل جراحی داشت و همان‌طور که می‌دانید برادر بزرگ‌ترش البرز در ژانویه‌ی ۲۰۱۰ [در زندان] درگذشته است».

آنتونلا با مرگ مهین، نه‌تنها یک دوست را از دست داد که ارتباط‌اش با خانواده‌ی حمید هم قطع شد. «من حالا دیگر نمی‌توانم با خانواده‌ی حمید ارتباط بگیرم. مهین کمی انگلیسی حرف می‌زد و گرچه انگلیسی‌اش محدود بود اما احساس نزدیکی بهش می‌کردم، می‌توانستم از طریق او با مادرش ارتباط بگیرم. احساس می‌کردم از طریق مهین خانواده‌ی حمید مرا حمایت می‌کنند، یک قوت دل برای من بود. حالا که مهین نیست، سعی می‌کنم با دیگر بچه‌ها و مادرش از طریق فارسی دست و پا شکسته ارتباط بگیرم».

بعد از چهار سال آنتونلا هم‌چنان خوش‌بین است. «من امیدوارم که بتوانم حمید را بیاورم خانه، بله حمید می‌آید خانه».

وی می‌گوید «دادستان کنترل کاملی بر پرونده‌ی حمید دارد، او راه گریزی برای آزادی شوهرم دارد، قدرت‌اش را دارد، و من بی‌خیال نمی‌شوم».

وقتی از آنتونلا می‌پرسم مردم چه حمایتی می‌توانند بکنند، می‌گوید «من مردم را تشویق می‌کنم که توی وب‌سایت‌مان امضا بکنند، و همین‌طور سایت عفو بین الملل (Amnesty International) را هم امضا کنند، این کار خیلی موثر است، فقط کافی است اسم و آدرس یا شهر‌تان را بگذارید، این امضاها همگی به سفیر ایران در اوتاوا داده خواهد شد. هم‌چنین کمک بزرگی است که به مقامات ایرانی نامه بنویسند، نامه‌نگاری بهترین راه است. نامه‌ها نباید بلند باشند، در واقع باید مختصر و محترمانه باشند».

این هفته، حمید به دادگاه دوره‌ای فراخوانده شد تا زمان‌بندی حکم‌اش را اعلام کنند، حمید در خطر قریب‌الوقوع اعدام قرار دارد.