من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که هم چنان که ترا می بوسند

در ذهن خود، طناب دار ترا می بافند.

                                                   (فروغ فرخزاد)

رویدادهای چندماهه ی اخیر جامعه ی ایرانی تورنتو، افسردگی، ناامیدی و پرسش های گوناگونی را به میان می کشد.

در این روزها که جهان در رابطه اش با ایران، در حال زیر و رو شدن است ما در اولین گام هایمان به سوی دموکراسی، آسوده از نگرانی های واقعی، یک گام به جلو و سه گام به عقب برمی داریم.

طرح از مانا نیستانی

آزادی را نفس می کشیم و سایه ی پر وزن استبداد را نداریم، اما دموکراسی آشنای تن مان نیست.

بعد از چندین دهه زندگی کردن در کشوری آزاد، ارزش هایی که در سنین بالندگی در وجودمان ریشه دوانده، سترون تر از همیشه، سربرآورده و به انهدام و حذف مشغول است.

آنان که داعیه ی تفکر دارند، همان می کنند که آنان که ادعایی ندارند!

 

همه بر درو کردن یکدیگرند سرگرم اند و نمی دانند که به دنبال صید چگونه ماهی ای از آب گل آلود هستند. ماهی گرفتن از آب گل آلود، همان است که بارها و بارها تجربه کرده ایم و ماهی های صیدشده از آب گل آلود، همان است که بارها و بارها تجربه کرده ایم و ماهی های صید شده از آب گل آلود، به هیچ کس و هیچ چیز پایبند نمانده اند. آب گل آلود، دامان همه را خواهد گرفت حتی اگر در پوششی به نام دموکراسی پنهان شود. آب گل آلود، سیل گونه همه را خواهد برد، با کمی تفاوت زمان.

گفتمان ها، چنان در بزک دموکراسی پنهان می شوند که دارنده ی آن هم گویا ادراک کاذب آن را نمی فهمد و نمی شناسد یا اگر می شناسد تظاهر به نشناختن می کند.

تراژدی بزرگی است و یادآور تراژدی های تلخ گذشته های تکراری مان. گویا قرار بر این است که هرگز یاد نگیریم و هر بار توجیهی و دلیلی تازه پیدا کنیم تا خود و دیگران را بفریبیم.

قلب های بزرگی داریم اما چشم هایمان دچار کم بینی هستند. نمی دانیم به کجا می رویم و چرا می رویم. راه های رفته شده را دوباره راه می رویم و مچاله شدن را انتظار نداریم.

راستی این خشم و نابود کردن از کجا سرچشمه می گیرد؟! هیچ کس با هیچ کس نیست و اگر هست، روزشمار است. هیچ کس با هیچ کس همراه نیست. این هم از مزایای انقلاب مردمی ۵۷ است!

آیا انقلاب و تلخی آن، ما را آن چنان منفی کرده که مهربانی ها و دوستی ها را فراموش کرده ایم؟ آیا به ویرانی خو گرفته ایم و عشق و ساختن را نمی شناسیم؟ شاید آرمان هایمان را باخته ایم!

هم گامی، هم راهی و تحمل همیشه زیبا و پر رنگ است.

نگذارید فراموش کنیم. باهم بودن زیباتر از این سو و آن سو دویدن است. گویا قرار گرفتن در جامعه ای مدرن، دردی از دردهایمان دوا نمی کند و ماهم چنان ساختارهای فردی، سنتی و بومی مان را نگه داشته ایم.

شیوه های ظاهری و رفتاری مدرن را تا حدودی آموخته ایم و در گستره ی جامعه ی مهربان به خوبی انجامش می دهیم، اما با ورود به جامعه ی سنتی خود، رفتارهایمان واپسگرا و سنتی می شوند و در این دگرگونی و جابه جایی، دچار بحران هویت شده و دموکراسی را فریاد می زنیم اما توان کاربردش را نداریم.

هویت فردی مان را برای ورود از گروهی به گروهی مقتدرتر به فروش می گذاریم و اخلاقیات را در کشتارگاه “هر روز به انگی” می کشیم. اگر دگرگونی های رفتاری با دگرگونی های ذهنی و فرهنگی همراه نباشند، هم بحران هویتی به وجود می آید و هم روند گذار از سنت به تجدد، دچار سردرگمی می شود. در راه رسیدن به هویت فردی، دست و پا می زنیم و هنوز ساختار ذهنی مان پذیرای دموکراسی نیست.

دموکراسی نیاز به افرادی با فردیت های متمایز و توانا دارد، افرادی که گفتمان دموکراسی را می شناسند نه حذف کردن را، افرادی که هم سخنگوهای حزبی هستند هم شنوندگان دقیقی. افرادی که آمادگی یادگیری های مدرن را دارند و ادعای دانستن تمام دانستنی ها را ندارند.

استبداد نهادینه شده در هر یک از ما، مانع و سد اساسی در راه دموکراسی است. شاید استفاده از امکانات دموکراسی در کشور میزبان، نیاز به فرهنگ افرادی دارد که با نهادهای دموکراسی رشد کرده باشند!

شاید تقلید دموکراسی بدون نهادینه شدن ساختارهای آن بسیار مشکل است! دموکراسی با “پدرسالاری” همخوانی ندارد و برای گذار به دموکراسی، مبارزه ی آگاهانه با “پدرسالاری” و “من سالاری” ضروری است.

برای گذار به دموکراسی، نیاز به افرادی است که دموکراسی را درونی کرده اند، استقلال فکری دارند، انتقاد را با کارشکنی یکی نمی دانند، به دنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود نیستند، قدرت نمی خواهند و به دنبال تحول و دگرگونی فرهنگ در راه تجدد و حقوق بشر هستند، تجدد به معنای هر روز بهتر شدن بدون نیاز به تعلقات و وابستگی های حزبی و ایدئولوژیکی.

نباید فراموش کرد که هدف رسیدن به پای کشور میزبان به سوی آزادی و حقوق بشر است، نه همان بازی های سیاسی گذشته، این جا دنیای دیگری است با ویژگی های خاص خودش. در این دنیای مدرن، تلاش، دفاع از حقوق بشر است نه در راه آن ایدئولوژی یا این حزب! وابستگی های سیاسی و ایدئولوژیکی، تمام معیارهای آگاهی را درهم می ریزند. در جامعه ی کوچک ایرانیان مقیم تورنتو، بهتر است با هم قدم برداشت. اگر در این گروه کوچک، نتوانیم از تمرین دموکراسی، برنده بیرون آئیم چگونه می توان دموکراسی را برای ایران و ایرانی خواست و تجویز کرد؟

در این جا، دیگر بهانه ی استبداد و دیکتاتوری نداریم. شاید باید ریشه های استبداد را آگاهانه و به شکل فردی کندوکاو کرد و دموکراسی را از کلام و نوشته به عمل و درونی شدن تغییر داد.

در کش و قوس های حرکت از استبداد به دموکراسی، هشیاری لازم است، هشیاری انسانی مدرن، آگاه و مسئول. انسانی آگاه به نارسایی های فردی و اجتماعی.

روند دموکراسی، فرد را به چالش می کشد. نباید ترسید. در این روند، آرام آرام ارزش های مدرن آزادی متولد می شوند و واپسگرایی کم رنگ تر. در روند دموکراسی، برخلاف استبداد، رد کردن، ابراز وجود نیست و گفتمان و چالش، موجودیت و هویت را حمایت می کند.

دموکراسی من و تو و او ندارد. دموکراسی کارآمد است و باید از شعار بودن خارج شود. دموکراسی به قدرت دادن و نیرومند کردن تک تک افراد یک گروه یاری می رساند.

دموکراسی من و شما، دوام چندانی ندارد چون تنها اسم دموکراسی را یدک می کشد. دموکراسی هنگامی پایدار است که همه در آن مشارکت داشته باشند و بتوانند ابراز عقیده کنند.

دموکراسی هنگامی ماندگار است که صدای همه شنیده شود و گفتمان شکل متمدنانه داشته باشد نه درگیری و نزاع.

دموکراسی، هویت فردی و فرهنگی ما را تهدید نمی کند. دموکراسی نه تنها برای هویت تهدیدی نیست بلکه کنش و واکنش های فردی و فرهنگی را تقویت می کند، در حالی که بومی گرایی به مرگ فرهنگی ختم می شود.

دموکراسی شیوه ای از زیستن و اندیشیدن است و می توان آن را آموخت و به کار برد.

پرسش این است:

ـ اگر ما در جهان دیگری بالیده ایم و امروز در جهان غرب زندگی می کنیم، انگیزه ی دگرگونی به سوی جامعه ای آزاد و مدرن را داریم؟

ـ آیا می توانیم، آن چه در آن رشد کرده ایم را با آن چه در آن زندگی می کنیم آشتی دهیم؟

ـ آیا خواست این دگرگونی یا ترکیب و آشتی به آن اندازه قدرتمند است که نسل ما گذار به دموکراسی را، حداقل در کشور میزبان شاهد باشد؟

ـ آیا در کشور میزبان که سایه ی استبداد نیست، می توان دموکرات بود و بیم از دست دادن اقتدار را پشت سر گذاشت؟

نگذارید با هم بودن، با هم ساختن و با هم به جلو رفتن را فراموش کنیم.

با هم بودن زیباتر از این سو و آن سو دویدن است.