شماره ۱۲۲۲ ـ پنجشنبه ۲۶ مارچ ۲۰۰۹
شهاب احمد خسروی سالهاست می نویسد. به گفته خودش «سیاه مشق هایی در زمینه شعر».
متاسفانه شنیدیم مدتی است که سلامت پیشینش را از دست داده است و همین، به گفته خودش، سبب پریشانی احوالش شده است: «به راستی نمی دانم از کجا بگویم؟ از لکه ای که در بیمارستان در مغزم بر عکس ها یافته اند بگویم، که همین لکه باعث ایجاد تشنج ها شده و می شود که حتی با دارو قابل کنترل نیست و همین تشنج ها بانی شدند که گواهینامه و کار و مکان زندگی ام را از دست بدهم…»
با آرزوی بهبودی او، هفت شعر تازه از او را می خوانیم و امید داریم شهاب هرچه زودتر تندرستی خود را بازیابد.
“یک”
برای: خودم؛ که افسوس
هیچ نهفته رازیست به میان
دمی به برج دود
حبس که می شوند
نفس هام
که به یاری زورق زرورق ها و
چرخش نار و
بادبان سوزن ها به زیارت سفرها
عیان است برق اقبال
گوی گم شده ی دیسال ها
ستاره ی رویاها
در گیجی مژگان و
پلک هام
در نوسان نفس و
نبض هام
و هی می کشاندم
از سپیدی نور
به دور چرخاب
به گِرد چرخباد ـ
ـ زیر و
رو
رو و
زیر
روز و
شب
بیدار و
خواب
دیو دود
حبس که می کند نفس هام
در برج ها.
“دو”
با نگاه
بر یسار پنجه و
زرباف زخم هاش
سبز می شوم
در خاطره و
آه
کنار خنجرها.
“سه”
برای عزیزم: برادر جوان ام
دیرسالی ست
حس حضور
خیال می شود
این سوی سیم
آن سوی سیم
گر چه گفت و گو هم
هست
جهان
هیاهوست
و هیاهو
صداست
حلقه ی دایره ضرب
سپید
موج نوای ساز
سپید
قوس کمان حجله
سپید
ـ پریان
رقص جنبان
بانوی شهر
خندان
سخن ات دادم کوتاه:
“شاد بادت شایان
گرچه هیاهوست
جهان”
و دیگر
گفت و گو
گریستن بود
این سوی سیم
آن سوی سیم
در حس حضور
که خیالی بیش
نبود.
“چار”
اینجا
به امر وهم و
خیال
چو سایه های آشنا
که بر دیده
همه یکی ست
برمی خیزیم به سماع و
می گردیم ما
می چرخیم ما
رو به آتش جهان
با تار و
یار و
پیاله و
شراب و
شعر
اینجا
گاه
می گردیم ما
می چرخیم ما
مجنون .
فوریه دو هزار و نه ـ بیمارستان یورک سنترال
“پنج”
کهکشان
کودکِ جهان است
و جهان
کودکِ دل.
“شش”
نه پنجه باز
و نه بازو
نه چرخی
نه زنگی
و گود
خالی ست.
زمستان دو هزار و پنج ـ تورنتو
“هفت”
خاموشتر از
خاموش
بی رود و
بدرود می روند
جمال هیبت و
مجال دیدار
و نمی آسایدش این دل
در آتش فراق و
شیون هماره
مگر
به زیارتِ دوبارهِ رخساره
و یا
به وقت مرگ.
تابستان دو هزار و چار ـ تورنتو