شهروند ۱۲۳۵ پنجشنبه ۲۵ جون ۲۰۰۹
گر شعله های خشم وطن
زین بیشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد
نامت عجین به گند شود
پر گوی و یاوه ساز شدی،
بی حد زبان دراز شدی
ابرام ژاژخایی ی تو
اسباب ریشخند شود
هرجا دروغ یافته ای
درهم چو رشته بافته ای
ترسم که آنچه تافته ای
بر گردنت کمند شود
باد غرور در سر تو،
کور است چشم باور تو
پیلی که اوفتد به زمین
حاشا دگر بلند شود
بر سر کله گشاد منه،
خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج – طلب
پابوس آبکند شود
بس کن خروش و همهمه را،
در خاک و خون مکش همه را
کاری مکن که خلق خدا
گریان و سوگمند شود
نفرین من مباد تو را
زان رو که در مقام رضا
دشمن چو دردمند شود،
خاطر مرا نژند شود
خواهی گر آتشم بزنی
یا قصد سنگسار کنی
کبریت و سنگ در کف تو
خاموش و بی گزند شود
۲۵ خرداد ۱٣٨٨