شهروند ۱۲۳۵ پنجشنبه ۲۵ جون ۲۰۰۹
شعری برایت می نویسم
چون کلمه ی عشق که به هم پیوسته است:
از چشمه ی جادویی عینش که تو را در خود می شوید
از دندانه ی شیرین شینش که به تو لبخند می زند
و از قله ی گرد قاف ش که فتح ناشدنی ست.
شعری برایت می نویسم
چون کلمهی آزادی که از هم گسسته است:
از سربلندی مّد دریایش
از سرسبزی الف کوهستانش
از فشاری که ستون سه رکنش را خمیده کرده
از کمال چارحرفش که از الف تا یا را در بر می گیرد
و از جدایی پنج انگشتش که یک دست را می سازد.
شعری برایت می نویسم
از عشق که چون عَشَقه ریشه می گیرد
و از آزادی که خود ریش ریش است.