شهروند ۱۲۴۷ پنجشنبه ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۹
پیشخوان:
آری، چنان که افتد و دانید، مقام معظم ممالک محروسه ی محرومه هر شبانه روز به نیت قربه الی الله و به قصد ورود به وادی عشق ربانی هفت فوری میزنند تا به عالم هپروت دخول یابند. البته یکایک آحاد امت آداب دخول را که از واجبات شرعیه و عقلیه است، نیک میدانند. اما بابهای عوالم غیبی و معنوی مقام معظم در وقت سیر در آفاق و انفس هپروتی بر همگان گشوده نیست. از همین رو پایگاه اطلاعرسانی مقام معظم در راستای عرفان پراکنی های مدام در صدد است تا در آینده ای نزدیک قطره ای از بحر معنویاتی را که مقام معظم در آن میغوصند، همراه با قطره چکان یک بار مصرف، به رایگان در اختیار یکایک آحاد امت در اقصا نقاط دنیا بگذارد. گرچه پایگاه نام برده به علت کثرت برنامه و وفور بودجه تاکنون فیضی نرسانده، قضیه گوی بی کتاب بسط وجه عشقانی- عرفانی سیر و سلوک مقام معظم را به خود ایشان و پایگاه شان وامیگذارد و تنها به پرده خوانی وجه هپروتی- ادبوتی آن میپردازد تا حق انس و الفت مقام معظم با شعر و ادب ادا شود.
صحنه:
کنج خلوت بیت مقام معظم که علی الاصول خالی از اغیار و بی بهره از نور است. مقام معظم، نشسته بر مسند و لمیده بر مخده و اسباب پرواز در پیش رو، نیم نگاهی به حلقه های دود و نیم نگاهی به آتش زیر خاکستر دارند. موسیقی متن ملقمه ای از انکرالاصوات مداح و ندبه خوان محبوب مقام معظم است که به ملایمت در ترنم است تا جمعیت خاطر ایشان آشفته نشود.
پرده- فور- خوان یکم:
آسد یک لا قبا در عنفوان شباب از ریزه خواری خوان نعمت آستان قدس دست میکشد و ترک دیار میکند تا بخت خود را در حرمی دیگر بیازماید. سفر و محضر و آستان و آستانه هم آسد را پخته میکند و هم خیالاتی را در مخیلهی او میپزاند. رشتهی خیال به اینجا که میرسد، مقام معظم سر و لب می جنبانند که: “بشیار شفر باید تا پخته شود خامی، شوفی نشود شافی تا درنکشد جامی…” حافظهی معظم له بیش از این نمیکشد، لذا خاطر مبارک ایشان به سراغ آسد برمیگردد که حالا دیگر با سودای براندازی بساط سلطنت از دهی به ده کورهای و از منبری به سکو و صفه ای میرود و بینابین هم به بند و حبس حکومت میافتد. مقام معظم آهی از ته دل برمیآورند و نم اشکی به دیده مینشانند و فوری جانانه میزنند. به آنی در حلقهی دود ابری عنبرین آسد یک لا قبا به هیئت آسد دون علی کیخوتا د لا خامنا مانچا، سوار بر اسب و نیزهی شکسته به دست، بر مقام معظم ظاهر میشود. تا نگاه معظم له پی سانچو مموتی پانزا نژاد بگردد، آسد دین کوشوت و مرکب مردنی اش دود میشوند و به هوا می روند.
پرده- فور- خوان دوم:
پرده پرده ی هجمه ی ناغافل غول بغداد است که به سان اژدهای آتشین دهان از آسمان و زمین بر لشکر صاحب زمان آتش میباراند و هر دود میکشد. آسد یک لا قبا که حالا دیگر از صدقهی سر انقلاب مستضعفین بر مستکبرین جاه و مقامی یافته، چفیهی فلسطینی به گردن پیشاپیش بسیجیان جان برکف سینه میزند که: “کربلا کربلا ما داریم میآییم…” کاروان فداییان فرماندهی کل قوا با علمداری آسد سردار همچنان سر و سینه زنان پیش میرود تا صد شاخ غول بغداد را یکجا از جا بکند. موج شورش و جوشش حسینی مقام معظم را چنان منقلب میکند که معظم له بی اختیار میل به فوری فوری فوتی مییابند. کیف شان که کوک میشود، بیتی از حماسه سرای توس از هزارتوی حافظه بیرون میپرد و بر زبان میآید: “بیابان بی آب و گرمای شخت، کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت…” بیت بعدی که مثل بند تنبان از خاطر مبارک درمیرود، مقام معظم ناگهان ملتفت میشوند که دست راست آسد سردار از تیر غیبی منافقین لمسیده گشته، از دست چپ تبعیت نمیکند. آه از نهاد مقام معظم برمیآید و اندوهناک به حلقهی دودابر عنبرین چشم میدوزند که آسد سردار و کاروان کرب و بلایش را دود میکند و به هوا میفرستد.
پرده- فور- خوان سوم:
مقام معظم میلی به تماشای این پرده که خوانی خزیده به خفا را مینمایاند، ندارند. اما آیات و آنات خلوت و نشئت را گزیر و گریزی از رویارویی با نفس اماره نیست. هرچند آسد دین کوشوت نردبان ترقی را دوپله یکی کرده و از منصب سرداری به مقام ریاست بر جمهور رمهگان رسیده، در نهان به شبان احد و واحد امت رشگ میورزد و شباهنگام در خلسه و خلوص خواب خشخاشین خود از حسد به خارش و سوزش میافتد. روز البته حدیثی دیگر دارد که، آنگاه که روح خدا بر اریکهی ولایت امر امت تکیه زده، وسواس خناس را یارای رخنه به ایام الله نیست. مقام معظم خویشتن دارانه فوری میزنند و برای دفع شر و رفع هر شبهه و شکی در قداست امام ارواحنا فداه به کنکاش در کشکول شعرشان میپردازند و بیتی را به تامل بیرون میکشند: “ور حشد گیرد ترا ره در گلو، در حشد ابلیش را باشد غلو…” در اینجا وقفهای در شعرخوانی معظم له پیش میآید که علت آن بر ایشان روشن نیست که آیا از گیرکردن در فهم معنای “غلو”ست یا از قصور حافظه. پس از اندکی غور در مسئله مقام معظم صلاح کار را در آن میبینند که خاطر خویش را بیش از این رنجه نکنند و دل به دودابر عنبرین بسپارند که حلقه در حلقه به خود میپیچد تا آسد رئیس حسود و سر پر سودایش را دود کند و به هوا بفرستد.
پرده- فور- خوان چهارم:
پردهی چهارم پردهی رزم ظفرنمون است که میل به بشکن را در جان اندکی دود گرفتهی مقام معظم برمیانگیزاند. مقام معظم با مجاهدت بسیار این میل شیطانی را در خود منکوب میکنند، اما حافظه رندی میکند و معظم له بی اختیار از زبان شاعر شیرین حال میترنمند که: “چنان مشتم که لیم لیم لیم لالام لام، دیدیم دیم دیم دیدیم دیم دیم دادام دام، لبی تر میکنم تر تر ترینا، و شر شر میکنم شر شر شرینا…” به ناگاه جبرئیل به یاری مقام معظم میآید و افسار رها شده ی نفس اماره را به ایشان بازگردانده، سفارش میکند که با دست چپ آن را سفت بچسبند تا خدای ناکرده دوباره از قبض ایشان در نرود. مقام معظم بر شیطان رجیم لعنت فرستاده، رو به پرده ی ظفرنشان می گردانند. ماجرا از این قرار است که عاقبت در پی استحالهی جانسوز امام حاضر به امام راحل، کبوتر بخت بر سر آسد یک لا قبای اسبق نشسته و به ناگاه مقام معظم بر عالم بشریت ظهور پیدا کردهاند. به یمن این معجزه ی الاهی ست که اکنون مقام معظم میتوانند با فراغ بال چنان در بحر تماشای جلوس ابدی خویش بر مسند ولایت فرو روند که گویی مادر گیتی هرگز آسدی یک لا قبا نزاده بود. مقام معظم، غرقه در این آنات انگبینی، فور در فور را جایز و بلکه مستحب میدانند و با دیدگانی مخمور ذوبیدگان ولایت را نظاره میکنند. اندک اندک قوه ی خیال معظم له بسط یافته، بارگاه هپروتی ایشان بدل به قتلگاه شقلوتی کفار میشود. مقام معظم در دوایر دودابر عنبرین به عینه میبینند که فوج فوج ذوبیده به اقصا نقاط دنیا گسیل میکنند تا گردن همهی کافران و مرتدان و ملحدان را زده، سرآخر خاخام اکبر و پاپ اعظم و ابلیس امجد را کت بسته به خدمت ایشان بیاورند. در دم میمونی که مقام معظم اراده میکنند برای این گمراهان خطابه بخوانند و آنان را به راه راست ارشاد بفرمایند، هر سه ملعون دود میشوند و به هوا میروند.
پرده- فور- خوان پنجم:
ای دریغ و صد دریغ که در روزگار همیشه بر یک پاشنه نمیگردد. درست به هنگامی که مقام معظم زعامت خود را مطلق میانگارند و، با کوبیدن میخهای ریز و درشت خود در چار سوی خیمهی ولایت، چارنعل میتازند، آسدی، ناغافل، ساز مخالف میزند. از آنجا که آسد نام برده باری به هر جهت از سلسله ی نظامپرستان و از طایفهی خودیها بوده، مقام معظم نخست ماجرا را چندان به جد نمیگیرند و همچنان، چسبیده بر مسند، صبر پیش میگیرند. اما نوازندهی ساز ناهمساز، که دست بر قضا نه یک لا قباست و نه سگرمهدرهم، خندان خندان در کار ولایت موش میدواند. خبر مصافحه ی آسد خندان و خوشقبا با نوامیس نامحرم که به گوش میرسد، دیگر کاسهی صبر معظم له لبریز شده، دیگ غیرت شان به جوش آمده، به اندیشهی دمیدن در کوس و کرنای وااسلاما میافتند. در این حال مقام معظم کفری از کفر منافقانه فوری میزنند تا زنگ غیظ از خاطر خطیر بزدایند. دودابر عنبرین که به رقص میآید، قوهی تخیل ایشان برانگیخته میشود. به آنی سواد سانچو مموتی هستهدار، سوار بر خر مراد، از دوردست خیال دودآلود پیدا میشود. همین که مقام معظم به شکوه لب میگشایند که: “از دشت عدو ناله ی من از شر درد است،” سانچو مموتی سر خرش را کج میکند و دود میشود و به هوا میرود.
پرده- فور- خوان ششم:
این پرده سراسر زد وخورد و پر حادثه است. یکبر معرکه سانچو مموتی هاله دار شلتاق میکند و رجز میخواند. بر دیگر میدان هم آسدی خوشقبا و میری بی قبا و آشیخی کهنه قبا سینه سپر کردهاند تا جلودار حریف شوند. دل مقام معظم مثل سیر و سرکه میجوشد که نکند سوتیهای سانچو مموتی عاقبت کار دست دیانت و ولایت بدهد و به آنی، با چپه شدن صندلی ریاست او، مسند خلافت هم از زیر نشیمن چسبناک معظم له در برود. جنگ مغلوبه میشود و اجانب کافر به وجد میآیند. مقام معظم به ناگزیر برای حفظ بیضه ی نظام مقدس فرمان تقلب صادر میفرمایند که از بخت بد نتیجه ی معکوس میدهد و محشر کبرا میشود. میر بیقبا و آشیخ کهنهقبا و آسد خوشقبا خیل عاصیان را به خیابان میخوانند. از ولوله ی جان بهلب آمدگان جوان کوی و برزن به جوش و خروش میافتد و پشتبامها از فریادهاشان به لرزه در میآیند. مقام معظم وحشتزده به خلوتگه راز پناه میبرند و سراسیمه فوری میزنند و ز سوز دل پچپچه میکنند که: “ترشم آخر این جوانان از جفا پیرم کنند، در بهار زندگی از زندگی شیرم کنند.” همینکه دودابر عنبرین پیچان و چمان میشود، جان معظم له آرام میگیرد و به چشم دل میبینند که همهی آشوبگران دردم دود میشوند و به هوا میروند.
پرده- فور- خوان هفتم:
باری، چنان که داند و دانید، خروج از ناسوت و دخول به لاهوت بر اهل قال و حال از طریق عبور از لولهزار هپروت میسور و ممکن میشود. و اما، نه راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، که قضیه گوی بیهنر بیمقدار، چنین حکایت کند که در پردهی آخر ملک الموت بر درگاه مقام معظم فرود میآید تا کار قبض روح را هر چه تندتر تمام کند. ملک مقرب بارگاه الاهی چون سرزده از راه رسیده، بر آستان معظم له اندکی درنگ میکند تا آخرین عیش ایشان منغص نشود. مقام معظم در این واپسین لحظات ملکوتی، خسته از قال و مقال دخول و مشاجره بر سر میزان آن، و نیز کوفته از کارزار ریاست و ولایت، دل به مرهم هپروتی- ادبوتی داده، حین استنشاق دودابر عنبرین با خود زمزمه میکنند: “نشیمی کز بن آن کاکل آیو، مرا خوشتر ز بوی شنبل آیو، چو شو گیرم خیالت را در آغوش، شحر از بشترم بوی گل آیو…” کار عیش مقام معظم به تبع حالات و آنات ایشان آن قدر کش میآید که حوصلهی عزرائیل سر میرود و با سرفه ای ساختگی چرت کیفناک معظم له را پاره میکند. مقام معظم تیر نگاه غضب آلود خود را بر ماًمور ایستاده بر درگاه میفکنند که یعنی: مگر ما به شما اذن دخول دادیم که هتک خلوت ما میکنید؟ پس این لباسشخصیهای ما کجایند؟ عزرائیل که در عرش کبریایی پچپچه هایی از خوف دخول در ممالک محروسه ی محرومه به گوشش خورده، ناگهان هول میکند و دستپاچه عذر تقصیر میطلبد و اعتراف میکند که در پی ردیابی آسد علی نامی تریاکی از روی خطای سهو از بیت مقدس مقام معظم سردرآورده و آماده ی استغفار است. مقام معظم، مستغرق در آنات مغفرت، سری میجنبانند و فور ناتمام را از سر می گیرند تا دردم دنیا و ما فیهایش را از یاد ببرند. تا مقام معظم به اوج برسند، ملک الموت هم فرصتی مییابد تا با ارسال پیامکی به پایگاه اطلاعاتی دوزخ مشخصات سوژه را چک کرده و با اطمینان خاطر از درستی آن، آمادهی ارسال سوژه به درک اسفل السافلین شود. آمین یا رب الجبارین!