گزینه ی شعری سهیل پارسا:
من این جزیره ی سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد. (فروغ فرخزاد)
هرگاه بخت با من یار بوده و به تماشای کاری از سهیل پارسا نشسته ام، روزهای فراوانی را با تفکر و اندیشیدن به آن نمایش گذرانده ام.
کار خوب هنری، کاری است که اندیشه ی تماشاگر را به چالش می کشد و در هیاهوی روزمره گی متداول زیستن، او را به باز پرسیدن و باز نگریستن وامی دارد.
سهیل پارسا از نمایش جدا می شود و آفرینندگی و سازنده گی اش را آغاز می کند. چهره ی کارگردان را در پس نمایش نمی بینید و “من” کارگردان به شکلی خسته و جستجوگر، نگاه تماشاگر را نمی خواهد. تماشاگر به اندیشه می نشیند و این اندیشیدن و کندوکاو به شکلی بسیار مسئولانه در تمام طول نمایش ادامه دارد و لحظه ای گریبان تماشاگر را رها نمی کند.
کار پارسا “بومی””سنتی” نیست. تصور من از کارهای سهیل پارسا این بود که چون او با گروه کانادایی و به زبانی غیرفارسی کار می کند، تئاتر او با “بومی” بودن فاصله می گیرد. اما در نمایش “هنگامی که حادثه اخطار می شود” سهیل پارسا نشان داد که کارگردانی است آوانگارد و همیشه در حال حرکت و پویایی.
در این نمایش تجربی، کارگردان شعار نمی دهد و با فریاد زدن، تماشاگر را مشغول نگه نمی دارد.
نمایش با تماشاگران در رابطه ای زیبا همراه می شود و تک تک تماشاگران با کندوکاو و چرایی دست و پنجه نرم می کنند.
در فرهنگ “خودبین” و “من بین”ما، سهیل پارسا در صحنه دیده نمی شود و بیرون از نمایش است و به شگفتی روند آفرینندگی را پشت سر می گذارد. سهیل پارسا به دنبال “من” خود نیست و تماشاگر، کارگردان را نه تنها نمی بیند، بلکه جستجو هم نمی کند. تماشاگر مستقل و آزاد، جدا از حضور خالق، با چرایی های خود روبرو می شود.
سهیل پارسا بی نیاز از نام “کارگردان خوب” آن چنان به خلاقیت مشغول است که پیام خود را با احترام به شعور تماشاگر، به قضاوت مسئولانه او می سپارد.
سهیل پارسا در زبان و فرم نمایشنامه اش، فردی است مستقل، هرچه می گوید فقط و فقط به او تعلق دارد و به همین سبب زیبا و متفاوت است.
سهیل پارسا در این کار تجربی نشان داد که سوژه و گروه بازیگران هرچه باشند و هر کسی، او خلاق و آفریننده است و زبان و شیوه ی خودش را دارد و تئاتر خوب را به درستی می شناسد.
او تقلید نمی کند و جای پای هیچ کس در کارش دیده نمی شود. در زبان، فرم هر بار تازگی خویش را نگه می دارد.
اشعار دو شاعر پرسشگر و معترض ایرانی درهم می پیچند، باهم ستیزه می کنند، یکدیگر را همراهی کرده و بلافاصله به نقض و رد هم مشغول می شوند و در تمام این راه پرپیچ و خم، نمایش با قدرت به جلو می رود و تماشاگر را هم چون موج به دنبال خود می کشد.
اشعار زیبای فروغ فرخزاد و احمد شاملو بی زمان و بی مکان در پوست و گوشت و استخوان بیننده رسوخ می کند و او را به جدل می خواند. حرکات فیزیکی بازیگران، نور و صدا بیننده را به نظاره ی تصویری دنیای درونی دو شاعر می کشاند.
سهیل پارسا مرحله ی جستجوی فردی را پشت سر گذاشته و با خود تماشاگر را به دنیای هنر و چرایی های آن دعوت می کند.
سهیل پارسا پرسش و جستجوی بیننده را دریوزگی نمی کند. او به آرامی و متانت یک هنرمند، گره های بومی بودن تئاتر ایرانی را باز می کند و زیبایی پنهان در آفرینش را به نمایش می گذارد، آفرینشی مستقل و متعلق به یک هنرمند باورمند به هنر، هنرمندی که زیر سایه ی هیچ کس نیست و با جرأت تازگی ها را به نمایش می گذارد.
سهیل پارسا در تئاتر بدون شک و تردید، متجدد است و به هنر باور دارد. او با هویت درونی خود کلنجار نمی رود و با ایمان تمام بین خود و تئاترش فاصله می گذارد و تماشاگر، سیال بودن کار را به روشنی می بیند.
برای سهیل پارسا، آرزوی پیروزی های بیشتری دارم و مسئولیت اش را به فرهنگ ایرانی تقدیر می کنم.
Soheil did an amazing job, it was a very beautiful and new play. It made everyone think at the end!