شهروند ۱۲۵۱ پنجشنبه ۱۵ اکتبر ۲۰۰۹
یک
مرگ را
مرده پیچیده به کفن
می داند چیست
و درد را
زخم خورده
به تیر
در سیاه چاه عمر
چه حقیر است
امید
بی منیژه ای
به مدد
با ریسمان گیسو
بیدار شو
ای آتش خامش رویا
بیدار شو و
بیدار کن و
دور کن
بر بال و
برق سیمرغ
بگذر از فراز سمرقند و
بخارا
و از جیحون و
دجله و
فرات و
بر و
بحر
و فرود آی
با سور و
سرور
در جوار کیمیای دل:
“حیِ غیب
وحیِ نایاب
حسِ ناب”
ای آتش خامش رویا
حال
که به روزنه ی دید
ابر و
مه
می گذرند آرام
بر چهره ی ماهِ گمشده و
صبحِ نیامده
بیدار شو و
بیدار کن و
دور کن
چه لیل و
چه نهار
که مرگ را
مرده پیچیده به کفن
می داند چیست
و درد را
زخم خورده
به تیر.
پاییز ۲۰۰۸ ـ ریچموندهیل
دو
در ابریشم خیال
می کِشَدت
به حریر حضور
صابر دل
ایوب یادها
اما
سر که می گردانم و
دیده مژگان می زند به زمان
در آتش باد
یال جوانی و
اندام روزها
که فرجام
می کُشَدَم
به پیری رعنایی
صابر دل
ایوب یادها.
سه
شاید
یک روز
بگریزم
از آنچه هست
و یا که نیست
بر خاک
اما
نه از یاد تو
که لبخند می زند
بر من
اکنون
و همیشه
تابستان ۲۰۰۰ ـ تورنتو
چار
بر این مدار دل
همیشه عشقی ست
که چرخ می زند
چرخ
چرخشی دلفرسای.