دیدار و گفت وگو با عباس معروفی
داستان خوانی گلریز عباس پور و ابراهیم رهنما هنرجویان کارگاه داستان نویسی تورنتو
شهروند ـ فرح طاهری: عباس معروفی که چندی ست برای برگزاری کلاس های داستان نویسی در تورنتو حضور دارد، عصر شنبه ۲۱ جولای ۲۰۱۲، در بنیاد پریا با دوستدارانش قرار دیدار و گفت وگو و قصه خوانی داشت.
گردانندگی بخش اول گفت وگو با حسن زرهی، سردبیر شهروند و میزبان این نویسنده ی محبوب ساکن آلمان بود.
زرهی در آغاز به حاضران و به معروفی خوشامد گفت و معروفی نیز در پاسخ گفت: خوشحالم که در پریا کلاس داستان نویسی داشتم. امشب هم باز در پریا هستم. حس خوبی دارم.
معروفی با اشاره به وجود فعالیت های مختلف در پریا، از آقای تبریزی، رئیس بنیاد پریا، تشکر کرد و گفت: این گونه فعالیت ها را آدم در کسی که اهل جامعه شناسی و فلسفه و علوم انسانی ست خیلی می بیند، ولی آدمی که آرشیتکت و مهندس نفت باشد و اینقدر مسائل انسانی و فرهنگی برایش مهم، برای من تحسین برانگیز است.
گفتنی ست حمایت کننده این برنامه پرشین سیرکل بود.
در ادامه، زرهی به طرح پرسش پرداخت و گفت: حتما دوستان کتاب “اینسو و آنسوی متن” را دیده اند، این کتاب خوبی ست. تفاوت آن با کارهای مشابه این است که تئوری ادبی نیست و با مثال بهترین کارهایی که ما در ادبیات ایران و جهان داریم، متن را پیش برده.
پرسشم این است که چرا اینسو و آنسوی متن را نوشتید؟
معروفی گفت: یک زمانی تصمیم گرفتم چیزهایی که در زندگی براش زحمت کشیدم و سالها دویدم تا کشف شان کنم مثل همینگوی، چخوف، داستایوفسکی، نحوه ی دوربین گیری و شخصیت پردازی در ادبیات داستانی را، کارهایی که گراهام گرین کرده در رمان هایش که به ما تکنیک داستان نویسی یاد می دهد، مارکز، فالکنر و سالینجر و خیلی های دیگر را در یک مجموعه جمع کنم.
راهی طولانی طی کرده ام. در طول این مسیر که ۳۵ سال طول کشید، فکر کردم اینها را جمع کنم در کتابی و در اختیار بچه هام بگذارم، کسانی که می خواهند بنویسند.
معروفی با اشاره به زیبایی ایستگاه های قطار و ساختمان های عظیم در آلمان و دیدن عکس ساختمان های زیباتر در سنگاپور و مالزی و دوبی گفت: اما یک تفاوت وجود دارد. آنچه در آلمان هست، پشتش نیچه و کانت ایستاده اند، متن ایستاده، و مال آنهای دیگر پشتش متنی وجود ندارد، یک بیابان برهوت است. یک خالی زیبا.
معروفی افزود: من فکر می کنم ما انقلاب نکردیم، ما منفجر شدیم و تکه تکه پرت شدیم به این طرف و آن طرف دنیا، برای همین فکر کردم بچه های ما که در سرتاسر دنیا منتشر شده اند، بتوانند از این تجربیات استفاده کنند و این مسیری را که این همه طول کشیده برای من، کوتاه تر بروند و متن بنویسند، تبعید را بنویسند، تنهایی را، عشق را، زندگی را، تجربه را بنویسند.
معروفی گفت که می خواهد دو سال خانه به دوش شود و شهر به شهر برود و با بچه هایش آشنا شود و با آنها دیدار و گفت وگو کند و رابطه استاد و شاگردی را بشکند و در رابطه ای برابر با آنها بنشیند.
زرهی پرسش دیگری مطرح کرد و گفت: آقای معروفی در میان جوانها محبوبیت خاصی دارد. راه اندازی این کارگاه داستان و رمان مدرن هم کار جالبی ست و من از او پرسیدم که چرا این کار را می کنی؟ دوست دارم پاسخش را به شما هم بگوید.
معروفی پاسخ داد: کارگاه داستان، دیدار با بچه های زبده و برجسته ی کشورم است. اینها گل های سرسبد کشورم هستند. مجبورم چیزی را اعتراف کنم. کارگاه داستان معمولاً با یک تیم جوان جان می گیرد. من آدم باهوشی ام، تجربه دارم ولی جوانی ندارم. این بده بستان و این بازی و این چرخه به آنها چیزی می دهد و به من چیز دیگری می بخشد، چیزی می بخشد که بهش احتیاج دارم: شادی، جوانی، کودکی، هیجان، شور.. و آنها یک چیزی را می خواهند که من دارمش. و مسیرش را طی کرده ام. این بده بستان جهان زیبایی می سازد. عاشقانه رفتن، عمر حساب نمی شود.
زرهی در ادامه ی جلسه با اشاره به جلسه ای که بیش از بیست سال پیش در واشنگتن برای بررسی وضعیت نشر در خارج کشور برگزار شده بود و ذکر خاطره ای از محمود عنایت در این خصوص و تأکید به این که خود نیز در تورنتو چنین تجربه ای داشته گفت: یکی دیگر از کارهای معروفی که به نظر من کار مهمی ست، کارنامه ی موفق او در نشر کتاب است. او بیش از ۱۷۰ عنوان کتاب چاپ کرده است. آقای معروفی در مورد انتشارات گردون بگویید.
معروفی گفت: کار نشر برای من از ۸ سالگی شروع شد، روزی که پدربزرگم پرسید: باسی، دوست داری چه کاره بشی؟ گفتم، سردبیر یک مجله.
پدر معروفی دوست داشته او به کار طلاسازی بپردازد و پولدار شود، اما پدربزرگ او را تشویق به دنبال کردن علایقش کرده. و همین راه معروفی را به دنیای نشر و روزنامه نگاری کشانده است.
چهارده ساله بوده که با کپی کردن داستان های چخوف و عوض کردن اسم شخصیت ها و خیابان ها تمرین نوشتن می کرده. در این مسیر با چاپخانه ها آشنا شده و اول انقلاب، سال ۵۸، مسئول صفحه ی داستان نشریه ی “اتحاد جوان” بوده. همزمان در رادیو هم کار می کرده، در برنامه ی خانواده که به گفته ی خودش “تیم سازگارا آمد و گفت آمریکایی ها بیرون”.
در این سالها دنبال امتیاز مجله و نشر بود که گرفت و البته با تلخندی می گوید: “الحمدالله همه اش باطل شد.”
با چاپ “دشت مشوش” از خوان رولفو با ترجمه ی فرشته مولوی نشر گردون در ایران به راه افتاد.
معروفی در ادامه گفت: ۳۸ ساله بودم که چرخ های من در کشورم از کار افتاد، محکوم شدم؛ شلاق، زندان و ممنوعیت از نوشتن. با کمک سفیر آلمان توانستم کشور را ترک کنم و فرار کنم. در دوران قتل های زنجیره ای من چهار سال تحت بازجویی بودم در تیمی که نمی دانستم پشت آن تیم سعید امامی ست.
معروفی با اشاره به کتاب های ارزشمندی که با نشر گردون خود در آلمان منتشر کرده، همچون هفتاد سنگ قبر (یدالله رویایی)، تجدد و تجددستیزی (عباس میلانی)، سمفونی مردگان (عباس معروفی)، شازده احتجاب (هوشنگ گلشیری) گفت: با اینکه ۱۷۰ کتاب تاکنون چاپ کرده ام، اما برای هیچکدام اسپانسر (حامی مالی) نداشتم و خودم کار کردم.
معروفی گفت که با دستمزدی که از کارهای نجاری می گرفته، کتاب هایش را چاپ می کرده. او با غرور گفت: به دستانم ایمان دارم. همین باعث شده که هیچوقت حسادت نکرده ام. همیشه فکر کرده ام وقتی یک رمان زیبا از کسی درمی آید، دست من هم پر است. این انگیزه ای ست برای نوشتن من.
معروفی افزود: خط اصلی انتشارات گردون که ادامه ی همان گردون ایران است، بیشتر ادبیات و فرهنگ است. البته کتاب های دیگری هم هست، یکی از کتاب های جدید از دوست عزیزم مهرانگیز کار، “ایمان به خون آلوده” یکی از زیباترین خاطراتی ست که در این سالها خوانده ام، و افتخار انتشارش را هم داشته ام.
معروفی گفت: خوشبختانه ما چاپخانه و صحافی را در اندازه ی کوچک خودمان داریم. ماشین صحافی مان یکی یکی صحافی می کند، و پروسه ی کار طول می کشد، ولی من در همان مدتی که در حال چاپ و صحافی هستم، رمان هایم بافته می شود.
از میان جمع پرسیده شد، آیا کتاب ها را برای چاپ انتخاب می کنید؟ معروفی پاسخ داد: دو نوع چاپ داریم، یکی سفارش می گیریم و کاری به این که چه زبانی دارد هم نداریم، چاپ می کنیم و هزینه اش را می گیریم و تحویل می دهیم. ولی کتاب های دیگری که خودمان چاپ می کنیم، من خودم آن را می خوانم و انتخاب می کنم. تقریبا ۹۰ درصد هم اگر مولف بخواهد آن را ویراستاری می کنم. و در مواردی که مولف نیست خودم تصحیح می کنم مثل کتاب “خیام” هدایت که آن را تصحیح کردم و این خیام یکی از بهترین چاپ های خیامِ هدایت است.
سردبیر شهروند با یاد از چند رمان محبوب از جمله “جای خالی سلوچ” دولت آبادی و “سووشون” سیمین دانشور، به “سمفونی مردگان” معروفی اشاره کرد و آن را جزو رمان های خوب و پرخواننده خواند و گفت: این رمان ساختار بسیار خوبی دارد، زبانش خوب است، کاراکترهای رمان تا مدت ها دست از سر خواننده برنمی دارند و یک هم آمیزی و نزدیکی و هم آوایی با خواننده پیدا می کنند. آقای معروفی خیلی جوان بودند که این رمان را نوشتند، پس از تمام کردن کتاب سمفونی مردگان، این حس و حال در من بود که آدم به موسیقی گوش کرده و فکر می کردم این آمیزه ی زبان و موسیقی و انسان و ساختار و … از کجا آمده؟ و البته حالا که به او نزدیک تر شده ام، می فهمم که موسیقی در او هست، دلم می خواهد خودت از سمفونی مردگان بگویی.
معروفی گفت: قبل از اینکه از سمفونی مردگان بگویم، حرف از نزدیکی شد، باید بگم من هرگز در زندگی به کسی نگفتم برادر، ولی حالا احساس می کنم زرهی برادر بزرگ من است، و خانه اش خانه ی من. و همین دارد انگیزه ای می شود که من به این شهر، مثل شهر خودم نگاه کنم، و به احتمال خیلی زیاد من به این شهر خواهم آمد. (تشویق حاضران)
خب این هم خبر خوبی شد برای دوستداران ادبیات و داستان نویسی که عباس معروفی را در کنار خودشان در این شهر برای مدت طولانی داشته باشند.
در ادامه عباس معروفی درباره ی رمان سمفونی مردگان گفت: این کتاب با ساختار یک سمفونی نوشته شده. سمفونی از چهار موومان تشکیل میشود و یک اوورتور یا مقدمه. گاهی اوقات یک فرم روندو هست که در سمفونی تکرار می شود و من هم این کار را کرده ام. یعنی در سمفونی مردگان چهار موومان داریم و در پایان، موومان اول دوباره تکرار می شود با عنوان موومان اول قسمت دوم. اوورتورش را هم از قرآن گذاشتم: “گفت برادر! مرا نکش.” در این رمان موسیقی هست، حتی صدا در آن هست. جاهایی ست که در طول این سمفونی، هفده بار کلاغ های سیاه خدا گفته اند، برف، برف…
ترک ها به برف می گویند “گار”، کلاغ ها می گویند “گار… گار”
من استادان خوبی در موسیقی داشتم. ذهنم را برای موسیقی تربیت کردم و هر موسیقی ای را گوش نمی کنم. قوی ترین دیوار دنیا، دیوار موسیقی ست. وقتی برای خودت از موسیقی دیوار می سازی، هیچ چیز نمی تواند آن را خراب کند. من وقتی سمفونی مردگان را می نوشتم، برای پنج سال مدام یک آهنگ را می شنیدم و با آن می چرخیدم و الان هم اگر همان آهنگ را بگذارم می توانم ادامه ی سمفونی مردگان را بنویسم.
در ادامه گفتن از سمفونی مردگان، معروفی از خاطرات کارش در تالار رودکی گفت. این زمانی بود که آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. معروفی با چهار حکم مدیریتی همزمان در سال ۶۶ تا ۶۹ مدیر ارکستر سمفونیک، مدیر اجراهای صحنه ای، مدیر روابط عمومی و سردبیر فصلنامه موسیقی “آهنگ” بوده. او از آموزش و پرورش برای راه اندازی دوباره ی تالار رودکی به آنجا منتقل شد. و توانسته آنجا را بازسازی کند، و حشمت سنجری، یکی از بزرگترین رهبران ارکستر ایران را به کار دعوت کند. اولین کنسرت استاد شجریان، علیزاده، ناظری و دیگران را برگزار کرد. و آنقدر خاطراتش از این زمان جالب بود، که حاضران متوجه گذران وقت نشدند و بخش اول برنامه با پایان گرفتن خاطرات معروفی از تالار رودکی به پایان رسید.
پس از استراحتی کوتاه، بخش دوم برنامه با داستان خوانی همراه بود. در این بخش معروفی داستانی کوتاه از خودش را خواند و سپس از دو تن از شاگردانش در کارگاه داستانش دعوت به داستان خوانی کرد. او گفت، معدل کارگاه داستان من در تورنتو نسبت به جاهای دیگر خیلی بالاتر بوده. او افزود: من شهر به شهر که می روم کارهای گزیده ی بچه ها را در کتابی چاپ می کنم. الان کتاب داستان برلین ۳ در حال چاپ است. به زودی کتاب دیگری چاپ می شود به نام “داستان تورنتو” و یکی دیگر “داستان مونترال”. و قول هم داده ام که در کنار داستان های آنها من هم یک داستان بگذارم.
دلم می خواست تمام بچه هام را اینجا داشته باشم که به دلایل مختلف نشد.
گلریز عباسپور داستان “ح مثل …” را خواند “و داستانش با این جمله تمام شد: “حلوا پختن یعنی تمرین صبوری.”
معروفی گفت خیلی خوشحالم که یک مهندس کامپیوتر به این زیبایی داستان می نویسد و داستانش یکی از زیباترین داستان های معاصر است.
ابراهیم رهنما، از هنرمندان شهرمان که موسیقی می خواند و داستان می نویسد نیز داستانش را با نام “قرچ” خواند.
و چقدر این دو جوان مورد تشویق قرار گرفتند و نشان دادند که داستان ایرانی در مهاجرت دارد راه بالندگی اش را طی می کند. این دو داستان و چند داستان برگزیده ی دیگر از کارگاه داستان نویسی عباس معروفی را در همین شماره شهروند می خوانید.
اما پرسشی که زمان جلسه فرصت طرح آن را نداد، بعدا از عباس معروفی پرسیدم. درباره ی کارنامه ی موفق فستیوال تیرگان و این که مسابقه ی داستان تیرگان یکی از معتبرترین مسابقه های ادبی ایرانیان است. مسابقه ای که داستان و ادبیات خلاقه در آن حرف آخر را می زند. از او پرسیدم آیا در دور بعدی باز هم نقشی در آن خواهد داشت؟
عباس معروفی گفت: در دور قبل من دبیر مسابقه ی داستان نویسی تیرگان بودم، و این کار جزو کارنامه ی ادبی من است. اداره کردن یک مسابقه ی ادبی که نویسندگان تکه ای از قلب شان را روی کاغذ می گذارند و به نیل می اندازند، یعنی به نفع ادبیات و داستان از نامها چشم پوشیدن.
در دور بعدی نیز چنین خواهد بود. در این سفر در همین چند روز در ملاقات کوتاهی که با آقای مهرداد آرین نژاد داشتم، ایشان از من برای مدیریت دور بعدی مسابقه داستان تیرگان دعوت کردند. من هم به ایشان گفتم همیشه کنارتان هستم، و هرکاری از دستم برآید برای تیرگان و شما دریغ نمی کنم.
و بدین ترتیب جلسه دیدار با عباس معروفی نویسنده محبوب ساکن آلمان که قول حضور همیشگی اش را در تورنتو به دوستداران ادبیات و کلاس های قصه نویسی اش داد، پایان گرفت.