شهروند ۱۲۶۴ – پنجشنبه ۱۴ ژانویه ۲۰۱۰
برای مهرزاد
آب در میان علف ها جاری ست
و چین های سفید دامنت
جدار ماه را لمس می کند

موهایت را با دست کنار می زنی
و از پلک نیمه باز پنجره نگاه می کنی
می گویی:
رقص لک لک ها در آسمان زیباست
اگر فقط پرتقال ترشی در دهان می گذاشتی.

صدا
که در بال های سبز می پیچد
طناب ناقوس های ساعت های ابدی را در طوفان می کشد

انگشتان پایی که در رویا فرو رفته اند
در فکر قطره های باران
بر پلکان مارپیچ پوست سیب سبزی
گنگ می شوند

می گویی:
وزوز بی وقفه ی زنبور در لیوان واژگون
طعم گل یاس را به غروب می دهد
و زنبق ها در سکوت شب
ابر را صید می کنند

در نقشه ی پنهان شخم زار
جاده ای پیدا کن که برگ های کاغذی را در باد می بافد

پرهای خاکستری
از آونگ ملودی موهوم باتلاق ها
چرخ شکسته ای را بالا می برند

سرودی بر بوم دیوارهای شکسته بخوان
تا چرت سبک سنجاب ها پاره شود
تا گلبرگ
بادبان قایق های سرگردان را به حیرت چکاوک ها رنگ کند

سکوت
زیر بال پرنده ای
پناه می گیرد
و گچ های سفید سقف وارونه را
که با سقوط از آبشار واژه ها
به آرامی
در گوشه های تاریک
لبریز می شوند
بدرقه می کند

سکوت پرنده
بر زمین چین می خورد
ودر جزر و مد حباب هایی که قاصدک ها در آن جا خوش کرده اند
راز تاکستان های پیر را
در سینه ی صدف ها
حبس می کند

می گویی:
شراب تاکستان ها مزه ی کف جنگل را می دهد
و آخرین برگ که بر زمین می افتد
دیگر چیزی برای پرسیدن نیست.

موهایت را با دست کنار می زنی
و از پلک نیمه بسته ی پنجره نگاه می کنی

می گویی:
می شود به حس های گذشته رجوع کرد
اما اگر فقط اتفاقی می افتاد
اگر فقط تندر
بر آشیانه ی چلچله فرود نمی آمد.