شهروند ۱۲۶۴ – پنجشنبه ۱۴ ژانویه ۲۰۱۰
به مناسبت پنجاهمین سالگرد مرگ “آلبر کامو”
او خوش تیپ بود. خیلی خوش تیپ تر از ژان پل سارتر که چشمانی لوچ داشت و زگیل های فراوانی، هم بر بینی و هم بر چانه اش. سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۶۰ را با سیگاری بر لب زندگی کرد. نامش “آلبر کامو” بود و با این توصیف ها آیا او شبیه “همفری بوگارت” در «کازابلانکا» نبوده است؟ خوب معلوم است که او «اینگرید برگمن« را کم دارد. اما در عوض او فیلسوف بود و نویسنده ای مشهور و نام آشنا. به همین خاطر هم باید “کامو” پیشاپیش “سارتر” انتخاب می شد که او بهترین کتاب ها را هم نوشته است.

این روزها تقریبا پنجاه سال از مرگ آلبر کامو می گذرد. بعداز ظهر چهارم ژانویه سال ۱۹۶۰ در بیست و شش کیلومتری شهر سانس در بزرگراه RNS ، حاشیه دهکده ی پُتی ویل بلُوَن نزدیک مونته رو، اتومبیل فاسل وگا از جاده منحرف می شود و به درختی می کوبد و تکه تکه می شود. در صندلی عقب اتومبیل، نویسنده ی مشهور و برنده ی جایزه نوبل، “آلبر کامو” نشسته بود که در همین سانحه کشته شد. طنز و هجوی که در سرنوشت “کامو” نهفته است، نوع مرگ او است؛ مردی که از رانندگی وحشت داشت و از ماشین سواری هم خوشش نمی آمد، در تصادف اتومبیل در حالی کشته می شود که بلیت قطار هم در جیب داشته تا به پاریس برود، اما در راه ایستگاه قطار با دوستی برخورد می کند که اتومبیل زیبا و گران قیمتی داشته و راهی پاریس هم بوده است. “کامو” هم بی خبر از سرنوشت محتوم خویش با او راهی سفری بی بازگشت می شود. این که چرا و چگونه اتومبیل از جاده منحرف و به درخت می خورد، هنوز هم روشن نشده است، اما در هر حال “کامو” سه سال پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات، به هلاکت می رسد. در سال ۱۹۵۷ که او جایزه نوبل ادبیات را گرفت، جوان ترین نویسنده ای بود که تا آن روز این جایزه را نصیب خود می کرد.


با توجه به نقدها و نوشته های کسانی که هم عصر اوی اند، برخورد با آثار “کامو” فراموش نشدنی بودند. حتی بعضی گفته اند که آثار او چنان تأثیر گذار بود که گویی پیش از این چنین اثری آفریده نشده بود. “کامو” مردی است که جرأت کرده بود پرسش های بزرگ زندگی را مطرح می کرد. او منظور از حیات را به پرسش گذاشته بود یا دقیق تر بگوییم، “پوچی” زندگی را. «تنها یک موضوع واقعا جدی در فلسفه وجود دارد که عبارت از خودکشی است» این جمله زمانی بیان می شود که “کامو” در حال انجام آخرین اصلاح کتاب های سه گانه اش بود. این اثر، «افسانه ی سیزیف» بود که بی تردید یکی از مؤثرترین کتاب های میانه ی قرن بیستم به شمار می رود. او بیش از پنج سال روی این کتاب کار کرده بود تا نتایج فلسفی پوچ گرایی را با ظرافت و دقت بیان کند. از سوی دیگر اما این اثر بازتابی بود از سقوط نظام اصیل جهان در سایه ی تهدید فاشیسم. پرسش اصلی “کامو” این بود که انسان بدون هیچگونه هدایت معنوی و اخلاقی، در برابر این سیل عظیم بی منطقی چگونه باید رفتار کند؟

اگر هیچ معنا و هدفی برای جهان قابل تصور نیست، چرا باید ادامه داد؟ “کامو” ادعا می کرد که با خودکشی به عنوان یک معضل اجتماعی برخورد شده است، اما به نظر او، جنبه ی هستی شناختی آن است که واقعا اهمیت دارد.

خودکشی، با سکوتی در قلب شکل می گیرد. دقیقا مانند یک اثر هنری. «مرگ به دست و به اراده ی خویشتن، یعنی به رسمیت شناختن فقدان دلیل جدی برای زیستن […] و اعتراض به بیهودگی رنج کشیدن»

“کامو” معتقد است که نادیده گرفتن خودکشی به پذیرفتن این حقیقت منتهی می شود که انسان توانایی پاسخگویی به اشتیاق خود را برای درک جهان ندارد و او را در اوج سرافکندگی و ناکامی همیشگی تنها می گذارد. در این جا است که اصالت نظریه “کامو” روشن می شود. او معتقد است که خودکشی راه روبرو شدن انسان با پوچی نیست. بلکه آنچه اهمیت دارد، مردن بدون پذیرش مرگ و غیرداوطلبانه است. دلیل خودکشی نفهمیدن است. “زندگی” در حقیقت به معنای زنده نگه داشتن پوچی است. زنده نگه داشتن آن بی شک شرط اولیه در درک آن است.

زیستن در پوچی، فراتر از هر چیز «یعنی عدم وجود امید (که این به معنای ناامیدی نیست)، یعنی وازدن همه چیز (که به معنی توبه و طرد اجتماعی نیست) و یعنی نارضایتی آگاهانه ای (که چون نگرانی های کودکانه نیست)»

توصیف فوق را می شود در وضعیت “مورسو” قهرمان رمان «بیگانگی» در روزهایی که او منتظر اعدام خویش است جستجو کرد.

«زندگی هنگامی که از هر معنایی عاری باشد، کامل ترین شکل خود را دارد». در حقیقت، نبود امیدهای واهی، انسان پوچ گرا را از بند رؤیاهای آینده خلاص و به او اجازه می دهد، هم اینک در همان ماجرایی زندگی کند که در محدوده ی عمر او می گنجد.

“کامو” شخصیت های برجسته ی ادبی چون «مورسو» در رمان “بیگانه”، «دکتر ریوکس» در رمان “طاعون” یا «وکیل» در رمان “سقوط” را آفریده است. رمان هایی که به سادگی و زیبایی توانسته اند فلسفه و ادبیات را در هم ببافند آن هم به گونه ای که پیش از آن در ید قدرت هیچ کس نبوده است. آیا واقعا رمان “تهوع” اثر «سارتر» در مقایسه با آثار “کامو” خشک و بی روح نیست؟ نگاه کنید به اولین جمله شوک آور و حیرت انگیز رمان “بیگانه”: “مادر امروز مُرد. یا شاید دیروز بود، دقیقا نمی دانم. من تلگرافی از خانه ی سالمندان دریافت کردم که نوشته بود: «مادر مرد. تشییع جنازه و خاک سپاری فردا. با بهترین آرزوها.»” بیان ساده و بی تکلف “شاید دیروز بود” را چگونه باید توصیف یا تعبیر کرد؟ واقعا او کیست؟ این فرد سرد و بی تفاوت نسبت به مرگ مادر کیست که در بخش پایانی رمان به سوی مرد عربی تیراندازی می کند که سرانجام هم منتهی به حکم اعدام او می شود؟ سراسر این رمان با روشی هوشمندانه و ارجاعی نوشته شده است. شاید رمان “بیگانه” از نادر اثرهایی است که از دوران اگزیستانسیالیسم باقی مانده و هنوز با توجه به نمادهای مبهم و بی سروصدای خود خوانده می شود و توجه منتقدان امروز را جلب می کند. باید کتاب دیگر او “افسانه سیزیف” را هم از خاطر دور نکرد که “کامو” برای توضیح اندیشه های فلسفی خود در فرم مقاله عرضه کرده است. کتاب دیگر او “شورشی” است که مورد توجه همه ی کسانی بوده و هست که در مبارزه با بی عدالتی با هیچ گونه ظلم و جوری کنار نیامده اند. این کتاب انسان را تشویق می کند و حتی وامیدارد که در مقابل ظلم و جور مقاومت کند تا عدالت گسترش یابد. این موضوعی است که هم چنان تأثیرگذار است و جوانان عدالت جوی سراسر جهان از آن درس می گیرند. “کامو” در زمینه های دیگر زندگی هم ردّ پای خود را بر جای گذاشته است. او در سیاست و زندگی اجتماعی و تئاتر هم فعال بوده است. او کمونیست بود، اما بعدها از نظریه های دگماتیستی در ایدئولوژی کمونیسم فاصله گرفت. موقعیتی که او را در برابر سارتر قرار می داد و سرانجاک منتهی به قطع رابطه این دو شد.

در واقع “کامو” به مانند “سارتر” و “سیمون دوبوار” فرزند خالص فرانسه نبود. او در فقر و فلاکت های الجزایر متولد شد و رشد و نمو کرد، با حمایت های بلاعوض مالی و ذخیره جا برای بی چیزان هوشیار بود که او توانست تحصیل کند که هماره هم از آن نه تنها یاد می کند که سپاسگزار همه ی کسانی است که او را حمایت کردند. در کتاب های “عروسی” و “تابستان”، او دوران کودکی و سالهای رشد خود را در الجزایر شرح می دهد. کتاب “عروسی” شاید از این نظر اهمیت دارد که “کامو” در سن بیست و پنج سالگی آن را نوشته است و هنوز هم مورد توجه جهان است و به گفته ی منتقدان، تجربه ی حیرت انگیز ادبی می باشد. ویژگی این کتاب در این است که حال و هوای آن با سایر کتاب هایی که بعداز آن توسط “کامو” نوشته شده، متفاوت است. این کتاب فضایی احساسی و واقع گرایانه ای دارد که در تضاد است با واقعیت. در این اثر است که “کامو”ی روشنفکر و فیلسوف لحظه ای از این جنبه ی خود دور می شود و به یادمان های گرم و پُر آفتاب شمال آفریقا می پردازد. به همین دلیل شاید جذابیت خاصی در این کتاب است که در کتاب های دیگر او سراغ نداریم. “کامو” مرد زمانه ی خود بود، اما با آثاری که در صورت رمان و مقاله و خودزندگی نامه از خود بر جای گذاشته، مرد همه ی فصول و همه ی ایام شده است.


زندگینامه کوتاهی از “کامو”


“آلبر کامو” نوامبر ۱۹۱۳ در دهکده‌ی مون‌دوی واقع در الجزایر زاده شد. پدرش فرانسوی‌تبار بود و مادرش اسپانیایی. “کامو”، کودکی یک‌ساله بود که پدرش را از دست داد و به همراه مادر و برادرش به شهر الجزیره رفتند. و زندگی سختی را با کار مادر در مشاغل دون پایه شروع کردند.کودکی و نوجوانی او، در فقر و تهی‌دستی گذشت.

“کامو، در سال ۱۹۵۷ در حالی که چهل و چهار سال داشت جایزه‌ی نوبل ادبیات را دریافت کرد و در ژانویه‌ی ۱۹۶۰، در روزهایی که مشغول نوشتن رمانی به نام «مرد اول» بود در یک سانحه‌ی رانندگی کشته شد. «طاعون»، «افسانه‌ی سیزیف»، «کالیگولا»، «سقوط» و «سو‌‌ء‌تفاهم» نیز هم‌چون رمان کوتاه ِ «بیگانه» از بین داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های پرشمار ِ کامو، شهرت بیش‌تری دارند.


خلاصه داستان بیگانگی برای آنهایی که نخوانده اند:


مورسو کارمند جوان ساکن الجزیره از خسته خانه تلگرامی دریافت می کند مبنی بر خبر مرگ مادرش. او بسیار بی تفاوت در مراسم ظاهر می شود و از رفتار عزاداران متعجب می شود. فردای مراسم با ماری همکار قدیمی اش به سینما می رود، تفریح می کند و به زندگی عادی اش ادامه می دهد. در جریان داستان او با همسایه اش ریمون دوست می شود. ریمون به او می گوید که با برادر زنی که به او خیانت کرده دعوا کرده و حالا می خواهد زن را تحقیر کند. در جریان داستان ماری از او خواستگاری می کند و مورسو با بی تفاوتی می پذیرد. سرانجام روزی ریمون، او و ماری را به کلبه یکی از دوستانش دعوت می کند. در آن جا گروهی از اعراب مدام آنها را تعقیب می کردند، در میان آن ها برادر معشوقه ی ریمون هم بود. تا این که بالاخره میان آنها نزاع صورت می گیرد و مورسو یکی از اعراب را با تفنگ می کشد. مورسو به زندان می افتد و طی محاکمه ای به اعدام محکوم می شود.