شهروند ۱۲۲۶  پنجشنبه  ۲۳ اپریل  ۲۰۰۹

چرا نظام های ایدئولوژیک با وعده های بزرگ می آیند و با جنایت های بزرگتر می روند؟! دلیل تشابه بین آغاز، مسیر راه و پایان کار این نظام ها چیست؟! آیا به این دلیل است که وعده ها را تنها برای دستیابی به قدرت و سوار شدن بر خر مراد می دهند و پس از توفیق در این کار، الزام های حفظ قدرت کارشان را به جنایتکاری می کشاند؟! یا در آغاز راه، خود رهبران این نظام ها نیز در دام شعارهایی که با آنها توده ها را به حرکت درمی آورند گرفتارند و به آنها باور دارند، اما پس از کسب قدرت در برخورد با واقعیت ها سرشان به سنگ می خورد، از آن ایده الها رو می گردانند و کارشان به ارتکاب جنایت های بزرگ می کشد؟!

آیا لنین، تروتسکی، زینوویف، بوخارین، کامنف، کاردک و … زمانی که در کافه های ژنو، پاریس و لندن می نشستند و درباره ی انقلاب سوسیالیستی بحث و جدل می کردند، نظریه می بافتند و مقاله می نوشتند، هیچ ایده ی حتی مبهمی از پایان فاجعه بار نظامی که درصدد پایه گذاری اش بودند و به تبع آن پایان کار و سرنوشت خود داشتند؟!

آیا زمانی که مائوتسه تونگ راه پیمایی ۱۵۰۰ کیلومتری خود را برای چنگ انداختن بر چین آغاز کرد، حتی در اعماق ذهن خود حدس می زد که کارش به جایی بکشد که در فرآیند “انقلاب فرهنگی” و “جهش بزرگ” دهها میلیون انسان را قربانی کند؟

آیا پل پوت ـ رهبر خمرهای سرخ کامبوج ـ زمانی که در کافه های پاریس می نشست و رویای برقراری کمونیزم در کشور خود را در سر می پروراند، حتی در مخیله اش می گنجید که در کمتر از دو سال، حدود دو میلیون نفر را قربانی جنایتکاری خویش برای برقراری جامعه آرمانی اش می کند؟!

آیا آیت الله خمینی در سالهایی که در نجف به شاگردان خود درس “ولایت فقیه” می داد و یا روزها و هفته هایی که در حومه پاریس زیر درخت سیب می نشست و می گفت: “رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی شود.” (مصاحبه با خبرگزاری فرانسوی فرانس پرس، پاریس، ۲ آبان ۱۳۵۷)، یا: “حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث آزاد و مبارزه با هر نوع سانسور گذاشته است.” (مصاحبه با خبرگزاری رویتر، پاریس، ۴ آبان ۱۳۵۷)، یا: “ما فقط مطالبه حقوق اولیه بشر را در ایران می کنیم.” (مصاحبه با رادیو لوکزامبورگ، پاریس، ۱۱ آبان ۱۳۵۷)، یا: “در حکومت اسلامی ما، از نظر حقوق انسانی تفاوتی بین زن و مرد نیست. زن حق دخالت در سرنوشت خودش را درست به اندازه مرد دارد.” (مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولت گرانت، پاریس، ۱۸ آبان ۱۳۵۷) حتی به فکرش می رسید که نظامی را از خود به جا بگذارد که سه دهه بعد ۷۰ میلیون انسان را از ابتدایی ترین حقوق انسانی، آن هم با وحشیانه ترین شیوه ها، محروم کرده باشد؟!

البته، در این مورد آخر، دو سه سال پس از آن گفته های فریبنده زیر درخت سیب، خود آیت الله خمینی در برابر اعتراض منتقدانی که گفته هایش را به یادش می آوردند گفت که “خدعه” کرده است. اما، پرسش این است که در همان زمانی که این اعتراف را می کرد، آیا باز  هم “خدعه” نمی کرد و خاک به چشم منتقدان نمی پاشید؟!

یافتن پاسخ برای این پرسش ها دشوار است اما، از وجه تشابه نمونه های یاد شده می توان یک درس آموخت: این که وعده های بزرگ همواره به فاجعه های بزرگتر می انجامند.


 

ممکن است کسانی بگویند که برابر نهادن نمونه های یاد شده در بالا قیاس مع الفارق است و نظام ولایت مطلقه فقیه با وجود صدها هزار کشته و معلول جنگ، حدود صد هزار اعدام، ده ها هزار زندانی، هزاران کشته در کشتار زندانیان سال ۱۳۶۷، قتلهای زنجیره ای، سرکوب وحشیانه دانشجویان، زنان و کارگران و… هنوز با پنج میلیون اعدام شده در اتحاد جماهیر شوروی، دهها میلیون قربانی انقلاب کمونیستی چین و دو میلیون قربانیان اردوگاههای خمرهای سرخ در کامبوج فاصله زیاد دارد!

پاسخ چنین کسانی این است که نظام ولایت مطلقه فقیه هنوز سنگ دارد و سر می شکند ـ و بد هم می شکند ـ و در شمارش آخر پاییز جوجه ها ـ یعنی پس از سقوط نظام ـ این قیاس شاید چندان هم مع الفارق نباشد!


***

روز یکشنبه ۳۰/۱/۱۳۸۸ آقای دکتر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری مهرورز و عدالت پرور در چهاردهمین همایش فرماندهان نیروی انتظامی حضور یافت و سخنانی ایراد کرد. ظاهرا، نخستین هدف از ایراد این سخنان دلجویی از فرماندهان نیروی انتظامی بود. سه هفته پیش، سردار اسماعیل احمدی مقدم، ـ باجناق رئیس جمهوری ـ در مصاحبه ای که تلخکامی در آن موج می زد اعلام کرده بود که”قرار شد” امنیت و انتظامات شهرها به بسیج و سپاه سپرده شود و نیروی انتظامی با ۲۰۰ میلیارد تومان بودجه، برای پاسداری از مرزهای کشور اعزام شود. آقای احمدی نژاد، در سخنان خود ابتدا کوشید با تعریف و تمجید از باجناق خود، زهر این تبعید ـ که ظاهرا به دلیل ناکامی و شکست نیروی انتظامی در اجرای موفق “طرح ارتقاء امنیت اجتماعی” است ـ را بگیرد و سپس سخنان دیگری گفت که آنقدر تکرار شده اند، که مردم آنها را مثل ترجیع بند شعرها از حفظ هستند: “امروز ماموریت بزرگ ما برپایی یک جامعه الگو در سرزمین عزیز ایران است. جامعه ای که سکوی پرش بشریت به سوی حکومت جهانی و برقراری عدالت و صلح کامل در همه جهان باشد… امروز جایگاه  ملت ایران و آرمان خواهی ملت ما در جهان تثبیت شده و ایران امروز عزیزترین ملت هاست. به گونه ای که دشمنان ما نه تنها قادر نیستند حرکت ملت ایران را در پیشرفت ها کاهش دهند، بلکه حتی نمی توانند به کیان و منافع ملی ما هم آسیب برسانند”! (ظاهرا آقای رئیس جمهوری عبارات آخر را از متنی که نوشته و به دستش داده اند، پس و پیش خوانده و درست این بود که می گفت: “نه تنها قادر نیستند به کیان و منافع ملی ما آسیب برسانند، بلکه حتی نمی توانند حرکت ملت ایران را در پیشرفت هایش کاهش دهند”)!


پس از این فرمایشات، رئیس جمهوری بار دیگر بر مواضع پیشین خود پافشاری کرد: “… همانگونه که قبلا اعلام کردم که قطار هسته ای ایران ترمز و دنده عقب ندارد، امروز هم به همه جهانیان می گویم که قطار پیشرفت ایران ترمز و دنده عقب ندارد”!

آشکار است که در قاموس آقای رئیس جمهوری نداشتن ترمز و دنده عقب مایه مباهات است و کسانی که این ابزارها را اختراع کرده و به کار گرفته اند، به دلیل بی بهره بودن از موهبت داشتن یک “مقام معظم رهبری” کاملا به راه خطا رفته اند! اما، آنچه که ایشان نمی گوید ـ و شاید گذاشته است تا فردا بگوید ـ این است که شوربختانه این قطار از ریل هم خارج شده است!

ولی “نداشتن ترمز و دنده عقب” و احتمال از ریل خارج شدن قطار به هیچ وجه موجب نگرانی رئیس جمهوری نمی شود: “اکنون سایه تهدید به معنای به خطر انداختن اساس حاکمیت ملی ما برداشته شده است. اما این بدان معنا نیست که خباثت ها از دستور کار دشمن خارج شده است. دست آنان از آسیب رساندن کوتاه است، اما هنوز هم تلاش می کنند تا با وارد کردن ضربات مقطعی حرکت ملت ایران را سست  کنند”!

آیا یک نفر نباید از این آقای رئیس جمهوری بپرسد که در قطاری که “ترمز و دنده عقب ندارد” ـ حتی بدون در نظر گرفتن احتمال از ریل  خارج شدن ـ “دشمن” مگر مغز خر خورده است که بخواهد “حرکت آن را سست کند”!؟

ادامه پریشان گویی های رئیس جمهوری نیز در همان وزن و مایه بیانات پیشین است: “صرف آمادگی نیروهای نظامی برای دفع شر و بازدارندگی کافی است و لازم نیست همواره در میدان عمل باشند، اما نیروی انتظامی به دلیل وظایف ذاتی خود و ماموریت های روزافزون باید با حضور در میدان و عملیات مستمر و شبانه روزی ماموریت های مهم خود را به انجام برساند”!


 

این گفته ها را با مصاحبه سه هفته پیش سردار اسماعیل احمدی مقدم که گفته بود: “قرار شد” امنیت و انتظامات شهرها به بسیج و سپاه پاسداران ـ یعنی نیروی نظامی ـ واگذار شود و نیروی انتظامی به پاسداری از مرزها بپردازد، مقایسه کنید تا دریابید نظام ولایت مطلقه فقیه تا چه حد از سرگشتگی و درماندگی در رنج است!

آیا “قرار شد” سه هفته پیش برهم خورده و چنان که رئیس جمهوری می گوید دوباره “قرار شد”ه است که امنیت و انتظامات شهرها به عهده نیروی انتظامی باشد و نیروی نظامی ـ بسیج و سپاه ـ به پاسداری از مرزها بپردازند؟! در این صورت، آن “قرار” سه هفته پیش را چه کسی گذاشته بود، چرا ظرف سه هفته برهم خورده و ظرف سه هفته آینده چه “قرار” دیگری گذاشته خواهد شد؟!

رئیس جمهوری در ادامه بیانات خود به صحرای کربلا می زند و به یکی از درخشان ترین برگ های کارنامه سه دهه ای نظام  ولایت مطلقه فقیه یعنی مواد مخدر می پردازد. بنابر آمارهای رسمی خود نظام، تنها در تهران روزانه شش تن مواد مخدر وارد و توزیع و مصرف می شود. خرید یک بسته هروئین یا یک مثقال تریاک، آسان تر و ارزانتر از یک بسته سیگار است. منابع رسمی تعداد معتادان کشور را دو میلیون و منابع غیر رسمی ـ که قابل اعتمادترند ـ این تعداد را تا ده میلیون برآورد می کنند. بنابر گزارش سازمان ملل، ایران بالاترین نرخ سرانه مصرف مواد مخدر را در دنیا دارد. ماه گذشته قرار شد که ماموران نیروی انتظامی در تهران از رانندگان اتومبیل ها تست اعتیاد به مواد مخدر بگیرند و در نتیجه بیش از ده هزار راننده آزمایش شده، ۳۹ درصد از آنان معتاد اعلام شدند. در چنین شرایطی، آقای رئیس جمهوری می گوید: “بدخواهان و فاسدان می خواهند به مانند موریانه به ما هجوم بیاورند و مواد مخدر سم مهلکی برای همه است. دشمنان اصرار دارند مواد مخدر را به داخل کشور ما وارد کنند اما حجم کشفیات نشان دهنده آگاهی نیروی انتظامی در این عرصه است”!

“حجم کشفیات”ی که آقای رئیس جمهوری از آن سخن میگوید از پنج یا دست بالا ده درصد کل مواد مخدری که به کشور وارد می شود، تجاوز نمی کند. در غیر این صورت، باید منطقا قیمت آن به دلیل ریسک بالای قاچاق و توزیع و جبران خسارت های “کشفیات” بالا می رفت، در حالی که همه می دانند که مواد مخدر شاید تنها کالایی است که از نرخ بالای تورمی که کمر مردم را شکسته، تاثیر نپذیرفته است!

رئیس جمهوری در ادامه بیانات خود، نیروی انتظامی را از نیمه راه رفتن به سوی مرزها باز می گرداند و رهنمودهایی برای “مهرورزی” به آنان می دهد: “نیروی انتظامی باید علیرغم کارهای صورت گرفته نسبت به گروههای دیگری که به طور سازمان یافته و یا جداگانه درصدد تخریب فرهنگ مردم ایران هستند هوشیار باشند و با آنان برخورد کنند”!

در این مورد نیز باز سرگشتگی و سردرگمی موج می زند. بالاخره چه ارگان و نهادی باید چه وظایفی را برعهده داشته باشد؟! مگر  همین هفته گذشته نبود که سپاه پاسداران دون کیشوت وار شمشیر چوبی از نیام برکشید، به مصاف سایتهای اینترنتی رفت، نمایش اعترافات تلویزیونی به راه انداخت و به ادعای خود آنها را قلع و قمع کرد؟! چگونه است که ظرف یک هفته انجام این مهم به عهده ی نیروی انتظامی گذاشته می شود؟!

بلند پروازی رئیس جمهوری حد و مرز نمی شناسد و فعلا تا زمان تسخیر فضا ـ که با پرتاب ماهواره امید در آینده نزدیک به ثمر خواهد رسید ـ کل کره خاکی را در برمی گیرد: “نیروی انتظامی در کنار وزارت کشور و با حمایت دولت می تواند یک جامعه الگو را برای ارائه به جهانیان طراحی کند”!

رئیس جمهوری به قول مردم ایران “مشنگ” ـ منتخب شورای نگهبان ـ از ضرورت دادن راهکار نیز غافل نیست: “نیروی انتظامی هم اکنون تسلط خوبی بر معتادان و جریان مواد مخدر دارد، اما در هر صورت باید به سمتی حرکت و برنامه ریزی کنیم که آمار اعتیاد در کشور ما به صفر برسد و هدف گذاری ما به گونه ای باشد که اصلا معتادی نداشته باشیم”!

چنین “برنامه ریزی و هدف گذاری” البته قابل تحسین و تمجید و در عین حال منحصر به فرد و در انحصار نظام متعالی و مقدس ولایت مطلقه فقیه است، زیرا تاکنون حتی به ذهن برنامه ریزان هیچ کشوری خطور نکرده است که “به گونه ای برنامه ریزی و هدف گذاری کنند که اصلا معتادی نداشته” باشند!

و اما چگونه می توان این “برنامه ریزی و هدف گذاری” نبوغ آمیز را به انجام رساند؟! رئیس جمهوری محترم در شاه بیت بیاناتش در همایش فرماندهان نیروی انتظامی راهکار آن را چنین بیان می کند: “باید با ابتکار عمل اراذل و اوباش را از کل جامعه جدا کنیم و با سپردن کارهایی مثل کار کردن در معادن و کویر تلاش کنیم تا این افراد آدم شوند”!

درجه نبوغ را می بینید؟! فکرش را بکنید” اگر ۳۹ درصد رانندگان ـ بنابر آمار راهنمایی و رانندگی ـ و دو تا ده میلیون معتاد ـ بنابر آمار رسمی و غیررسمی ـ “از کل جامعه جدا” و برای “کارهایی مثل کار کردن در معادن و کویر” فرستاده شوند، چقدر از آلودگی هوای شهرها کاسته می شود؟! چه اندازه ترافیک قفل شده ی شهرها کاهش می یابد؟! چه میزان از آمار قتل و سرقت و فحشا و … کاسته می شود؟!

چگونه مشکل لاینحل بیکاری حل می شود؟!

به پرسش آغاز نوشتار باز می گردم: چرا نظام های ایدئولوژیک با وعده های بزرگ می آیند و با جنایت های بزرگ تر می روند؟! آیا شگفت زده خواهید شد اگر در آینده ای دور یا نزدیک بخوانید یا بشنوید که نظام ولایت مطلقه فقیه، در پایان راه خود، پا جای پای استالین، مائوتسه تونگ و پل پوت نهاده است؟!


 

ایمیل نویسنده:

shahbaznakhai@live.ca