ادوارد سنت امنت*
چپ گرایان علاقه ای به این یادآوری ندارند که میلیون ها انسان در آسیاب نظامی کشورهای کمونیست به قتل رسیدند. مسیحیان متعصب هم از یادآوری قرون وسطا به قرون تیره دلخور می شوند. دورانی که در آن اخلاقیات مطلق مسیحی بر عقل گرایی روم باستان تفوق یافت. قرون وسطا درس بزرگی برای غرب بود. این دوران به انسان غربی آموخت که چگونه ادعای واهی مذهبیون مبنی بر دوگانگی عقل و اخلاق را به کنار نهند. مارکسیست ها هم راه جداگانه ای نمی روند. اگر تمام مردم کشورهای کمونیستی در خیابان ها از گرسنگی هم بمیرند، باز هم مارکسیست ها حاضر به قبول این نیستند که ایدئولوژی آرمانی آنها هم یک نوع مذهب و هم یک نوع افسانه است. بدون هیچ استثنایی حمایت کورکورانه مارکسیست ها از نظام های تک حزبی شان در نهایت منجر به دیکتاتوری های ویرانگر شد. مدل دیکتاتوری کمونیستی یادآور نظام اخلاقی قرون وسطا است که در آن همه چیز یا سیاه است یا سفید. مذاهب افلاطونی جویای مدینه فاضله همچون مسیحیت و مارکسیسم تنها موفق به تباه کردن ارزش های انسانی بوده اند.
در ۱۹۵۹ فیدل کاسترو در ۳۳ سالگی قدرت را در کوبا قبضه کرد. معمر قذافی در ۱۹۶۹ در ۲۵ سالگی به قدرت رسید، و کیم جانگ ایل در ۱۹۹۴ در ۵۲ سالگی. سوسیالیسم چه به شکل دموکراتیک آن چه به شکل غیر دموکراتیک، تمام مشکلات بشر را بر گردن فردگرایی، کاپیتالیسم، زیاده خواهی در ثروت اندوزی و نقش کوچک دولت ها در کنترل اقتصاد در کشورهای غربی می اندازد.
مسیحیت هم مشابه چنین ارزش هایی را تبلیغ می کند. مسیحیت هم از جامعه آزاد واهمه دارد، از برهان و دلیل و منطق بیمارگونه می هراسد، به دموکراسی اعتماد ندارد، و از هر آن چه عقلانی است دیوانه وار می ترسد. مسیحیت از مشاهده یک انسان عقل گرا مشمئز می شود.
مارکسیسم و مسیحیت هر دو از برابری انسان ها می گویند در حالی که ثروت اندوزی را برای رهبران خود حفظ می کنند و فقر و حس گناه را برای مردم عادی به ارمغان می آورند.
سه نظام زوال یافته چپ گرای حاکم بر کره شمالی، کوبا، و لیبی مصداق این گفته قدیمی هستند که “قدرت مطلق به فساد مطلق ختم می شود، و انسان های بزرگ همیشه انسان های بد هستند.” هر سه این قدرت ها از ویژگی های مشترکی برخوردار هستند. کاسترو بیش از چهار دهه حکفرمایی کرد و اکنون هم برادرش راه او را ادامه می دهد. طی این سال ها بیش از صدهزار فعال سیاسی در این جزیره کوچک خوش آب و هوا به قتل رسیده اند در حالی که تنها بر میزان فقر و فلاکت مردم روزافزون افزوده شده است.
قذافی نزدیک به چهل سال بر لیبی حاکم بود. هر آن چه می توانست کشت، در حالی که کشتار هم نتوانست او را در نهایت نجات دهد. کیم جونگ ایل “رهبر عزیز” نامیده می شد، عاشق برندی فرانسوی و دخترهای زیبا بود. او که مدعی نیروهای مافوق طبیعی بود، جامعه ای را بنیان نهاد که در آن روشنفکران اگر که خود را حلق آویز نمی کردند، مجبور به ترک وطن و پناهندگی در کشور هم نام جنوبی خود بودند. کیم جونگ ایل در حال توسعه سلاح های اتمی در کشورش بود و میزان هوش او را می توان با هیتلر قبل از ازدواج با اوا براون مقایسه کرد.
کدام یک از این سه نفر را می توان دیوانه ترین نامید؟ اگر به سخنرانی خشمگینانه و عاری از استدلال های عقلانی هشتاد دقیقه ای قذافی در تاریخ ۲۲ فوریه ۲۰۱۱ گوش دهید، احتمالاً جایزه را به او خواهید داد. او ثروت ملی حاصل از فروش نفت کشورش را خرج تروریسم جهانی کرد، و ثروت شخصی خودش بالغ بر هفتاد و پنج بیلیون دلار بود. میراث کیم جونگ ایل مجسمه هایی هستند که معلوم نیست او را مونث به تصویر کشیده اند یا مذکر! در کشور او برده داری نوین را در نمایشات عظیم خیابانی می توان به وضوح مشاهده کرد.
و سئوال این است که چرا پس از میلیون ها سال تکامل بشری، ما انسان ها هنوز می توانیم این چنین ضعیف و شکننده باشیم؟ آیا انسان ذاتاً ضعیف است؟ در واقع ما انسان ها به اندازه کافی قوی هستیم، اما مشکل در جای دیگری است. انسان را اندیشه ها تعریف می کند. انسان را اندیشه ها به مسیرهای مختلف می کشاند. اندیشه های مهلک مانند اعتقادات ماوراءطبیعی افلاطونی، ایمان راز و رمزگونه مسیحی، و منطق دیالکتیکی مارکسیسم چنانچه توسط اکثریت یک قوم دنبال شود نتایج وحشتناکی به دنبال خواهد داشت. محو دموکراسی یونان باستان، قرون تیره بعد از مسیحیت، و کشتارهای دسته جمعی رژیم های کمونیستی همه منتج از حاکم شدن اندیشه های مهلک بر جوامع بشری است. و شک نکنید که دوباره شاهد چنین وقایع تلخی خواهیم بود اگر که فرضاً اسلام سیاسی یا سوسیالیسم اجازه رشد و نمو بگیرد. این دو پدیده توانایی این را دارند که همچون هیتلر و موسولینی جنبه های بد چپ و راست را با هم ترکیب کنند و معجون مقدس ترسناکی را برای بشریت نسخه کنند.
چپ یا راست؟ چه باید گفت؟ آیا تفاوتی می کند که اگر به شما در یک حکومت سوسیالیست شلیک شود یا در یک کشور ملی گرا؟ حسنی مبارک یا معمر قذافی؟ سوموزا یا ساندینیست ها؟ شوروی سوسیالیستی یا آلمان فاشیستی؟ مرده، مرده است، و دموکراسی، دموکراسی است. دورویی سیاسی چپ به اندازه ثروت اندوزی راست به یک اندازه مشمئز کننده است. وقتی فیدل کاسترو بر مبنای اصول اعتقادی خود دستور قتل انسان های دیگر را صادر می کند دیگر تفاوتی نمی کند که او بیلیون ها دلار برای آینده خود کنار گذاشته باشد یا نگذاشته باشد. ایدئولوژی استراحت گاه جامعه متمدن است، و اگر ایدئولوژی به شکنجه کردن انسان ها ختم شود، تفاوتی میان چپ و راست آن ندارد. لیبی که ثروتمندترین کشورهای جهان محسوب می شود، مردمانش از فقیرترین ها شمرده می شوند. کره شمالی را با نمونه جنوبی اش مقایسه کنید تا تفاوت ها آشکار شود. کوبا که یکی از زیباترین مکان های دنیا است به یک محل خیریه ترحم انگیز جهان سومی تبدیل شده است. اعتراضات امروزه مردم در دیکتاتوری های جهان سومی برای آزادی یک پدیده واقعی است، اگر چه شاید واقع گرایانه نباشد. در جهان چه چیزی در حال وقوع است؟ آیا دیکتاتورها تا حدی نگران شده اند؟
* ادوارد سنت امنت Edward St. Amant رمان نویس کانادایی است. اصل انگلیسی مقاله Jesus Marx را در وبسایت شخصی نویسنده www.eastamant.com می توان یافت.
آقای شهابی
من به لینکی که داده بودید، مراجعه کرده و نوشته شما را خواندم. نوشتید که مارکسیسم، علم است. علوم بشری برای سعادت بشر، ارائه می شوند. علمی که نتوان آرمان های آن را عملی کرد، قطعن نواقصی دارد. پس این علم هم مانند تمام یافته های بشری، نیاز به روزآمد کردن، با توجه به سوابق اجرایی آن دارد. دموکراسی هم، مانند مارکسیسم، نظریه ای است که در عمل نتوانست و نمی تواند آرمان های خود را عملی کند. مثال هایی که از فساد در دموکراسی ها، بیان کردید، به نوعی در سیطره کمونیسم هم عمل شده است. جنایات و بی عدالتی هایی که در لوای کمونیسم، انجام شده، مشهور همه جهانیان است. در حکومت های مادام العمر کوبا، کره شمالی، شوروی (حداقل در زمان استالین)، چین، آلبانی ووو نشانی از عدالت و مشارکت عمومی رنجبران دیده نمی شد. تجاوز به دیگر کشور ها هم در این دو گونه حکومت ها، مشابه یکدیگر، منتها به بهانه های متفاوت بوده است. تئوری مارکسیم، بسیار جذاب ولی مانند همزادش دموکراسی، غیر قابل اجراست
نقدی بر این نوشته: http://wp.me/psEza-HG