شهروند ۱۱۸۰ ـ ۵ جون ۱۳۸۷

تقریبا همه ایرانیان با “معرکه گیری” کمابیش آشنایی دارند. بسیاری از نسل های جوانتر به دنیا آمده و بزرگ شده در خارج از ایران که از نزدیک شاهد “معرکه گیری” نبوده اند، نیز آن را در فیلم هایی مانند “بادکنک سفید” اثر زیبا و ارزشمند جعفر پناهی دیده اند.

“معرکه گیری” بخشی از هنر نمایشی سنتی ایران و در ردیف “تعزیه” و “روحوضی” و “پرده داری و نقالی” است. آنچه که “معرکه گیری” را از دیگر انواع نمایش سنتی متفاوت می کند، عیار بالاتر عنصر دغلبازی و گاه کلاشی در آن است. در “معرکه گیری” یک مرشد یا معرکه گیر، که از هنر تاثیرگذاری بر مخاطبان برخوردار است و هر قدر این هنر بیشتر باشد معرکه اش گرمتر می شود، با دستیاری یک بچه مرشد در یک فضای مسطح، که حکم صحنه نمایش را دارد، گروهی را به دور خود جمع می کند و با بهره گیری از ابزارهایی ابتدایی، مثلا یک جعبه چوبی که قرار است از آن ماری خطرناک بیرون آورده شود، آنان را به هیجان می آورد. هدف معرکه گیری معمولا بهره برداری مالی است، اما می تواند برای دستیابی به هدف های سیاسی یا اجتماعی نیز به کار گرفته شود. معرکه گیر هنرمند و با استعداد می تواند ساعتها رهگذرانی را، که هر کدام از سویی به سویی و برای انجام کاری می رفته اند، گرد بساط خود نگه دارد و حتی وادارشان سازد که دست به جیب کنند و به “کسب و کار” او رونق بخشند.

در “معرکه گیری” رکن اصلی تناسب بین مبتدا و خبر است. بدین معنا که در حالی که معرکه گیر هنرمند سه یا چهار ساعت تماشاگران را هیجان زده و کنجکاو نگه داشته و تا جایی که می تواند جیب آنها را خالی می کند، اصل نمایش، که بیرون آوردن مار کوچک و افیون زده از جعبه ی چوبی است، بیش از چند ثانیه طول نمی کشد. از این نظر، شاید “معرکه گیری” از معدود هنرهای نمایشی باشد که در آن از نظر زمانی مبتدا و حاشیه نمایش بیش از صد برابر اصل و محتوای آن است.

با پیشرفت های شگفت انگیز فناوری اطلاعات در دهه های اخیر، پای هنر “معرکه گیری” به رسانه ها نیز کشیده شده است. دستگاه دروغ ساز، دروغ پرداز و دروغ پراکن “صدا و سیمای ولایت مطلقه فقیه” از جمله نهادهایی است که حداکثر استفاده یا سوء استفاده را از ابزار “معرکه گیری” می کند!

چهارشنبه این هفته، ۱۵ خرداد، همزمان با نوزدهمین سالگرد درگذشت آیت الله خمینی است. واقعیت محض این است که آیت الله خمینی چند ماه پس از آنچه که خود “سرکشیدن جام زهر” و “معامله کردن آبرو با خدا” نامید از دنیا رفت.

“صدا و سیمای جمهوری اسلامی” این واقعیت محض را چند روز است که وارونه نمایی می کند و تا حدودی ناشیانه می کوشد از آیت الله خمینی چهره ای آسمانی و ملکوتی به تصویر کشد. در این “معرکه گیری” آرامگاه خمینی ـ که میلیاردها تومان از ثروت مردم محروم و به فقر کشیده شده ی ایران صرف ساخت گنبد و گلدسته های طلا اندود آن شده ـ را “هرم ملکوتی و مطهر حضرت امام رضوان الله علیه” می نامد و از زبان به اصطلاح میهمانانی که به خرج ملت ایران دعوت شده و در حالی که بخش های بزرگی از مردم ـ از جمله کارگران، معلمان و . . . گرسنه اند در هتل های پنج ستاره به سورچرانی مشغولند، از آیت الله خمینی چهره ای با شخصیت چند بعدی “ملکوتی، عرفانی، آسمانی و . . .” به تصویر می کشد. این در حالی است که اگر بنا باشد به راستی و به دور از دغلبازی و دروغ پردازی، ابعاد شخصیت آیت الله خمینی بررسی شود، این ابعاد چیزی فراتر از دروغ گویی و پیمان شکنی، نفرت و کینه توزی و قساوت و خونریزی نخواهد بود. به خلاف صفت های غیرواقعی و غیرمستندی که صدا و سیمای جمهوری اسلامی می کوشد به آیت الله خمینی نسبت دهد، برای سه بعد یاد شده در بالا می توان مستندات بسیاری ارایه کرد: دروغ گویی و پیمان شکنی او در مقایسه گفته هایش در پاریس و پس از رسیدن به قدرت به خوبی مشهود است و حتی خود او نیز آن را انکار نکرد و در پاسخ کسانی که آنها را به رخش کشیدند گفت: “خدعه کردم!” نفرت و کینه توزی او را نیز می توان در رفتارش با شاه و صدام حسین به خوبی نشان داد و در توضیح قساوت و خونریزی اش نیز حکم معروف او در مورد کشتار زندانیان سیاسی در شهریور ۱۳۶۷ تکافو می کند.

اما، برای آنکه انصاف رعایت شده باشد، می توان چنین پنداشت که صدا و سیمای جمهوری اسلامی مقطعی از زندگی آیت الله خمینی را به تصویر می کشد که در آن مقطع شاید برخی از صفت هایی که به او نسبت می دهد می توانست ـ با قدری اغماض ـ درست باشد.

این مقطع در همان چند ماهه آغازین پس از انقلاب پایان پذیرفت و حداکثر می توان آن را تا ۱۵ خرداد ۱۳۵۸ کش داد. اگر آیت الله خمینی به جای ۱۵ خرداد ۱۳۶۸ در ۱۵ خرداد ۱۳۵۸ یعنی ده سال زودتر درگذشته بود، نه تنها خود از بسیاری از قضاوت های منفی که تاریخ درباره اش خواهد کرد معاف می شد و صدا و سیمای جمهوری اسلامی نیز توجیهی برای دفاع از چهره ای که از او به تصویر می کشد می یافت، ایران نیز از زیانها و خسارت هایی که در زیر فهرست وار برشمرده می شوند نجات می یافت:

ـ تشکیل مجلس خبرگان به جای مجلس موسسان و تصویب خدعه آمیز قانون اساسی مبتنی بر اصل ولایت فقیه.

ـ گروگان گیری نابخردانه کارکنان سفارت آمریکا که آیت الله خمینی آن را “انقلابی بزرگتر از انقلاب اول” نامید و سرانجام در توافق الجزایر به از دست رفتن حدود بیست میلیارد دلار از سرمایه های مردم ایران انجامید.

ـ حمله نابخردانه صدام حسین به خاک ایران که باید آن را نتیجه گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا دانست، زیرا بدون این کار صدام حسین هرگز چراغ سبز و جرات حمله به خاک ایران را نمی یافت.

ـ از هم پاشیدن شیرازه سازمانهای سیاسی و مدنی ایران با فتواهایی چون: “ملی گرایی کفر است”!

ـ فروپاشی زیربنای اقتصاد ایران با کلمات قصاری چون:

“اقتصاد مال خر است”!

ـ فرار دادن مغزهای ایران!

ـ بستن دانشگاهها به بهانه “انقلاب فرهنگی”!

ـ تداوم بیهوده، پر تلفات و پرخسارت جنگ پس از بیرون راندن نیروهای متجاوز عراقی از ایران در سوم خرداد ماه ۱۳۶۱.

ـ فرمان قساوت آمیز و جنایتکارانه کشتار زندانیان سیاسی در آخرین ماههای عمر!

اگر “معرکه گیری” را بخشی از هنرهای نمایشی سنتی ایران به حساب آوریم، آنگاه با توجه به اینکه در هنر، کاربرد تخیل موجه و حتی ضروری است، شاید نتوان صدا و سیمای جمهوری اسلامی را از بابت به تصویر کشیدن چهره ای خیالی از آیت الله خمینی چندان سرزنش نمود. اگر این حق را برای صدا و سیمای جمهوری اسلامی قایل شویم که برای به تصویر کشیدن چهره ای “عارفانه، ملکوتی و آسمانی” از آیت الله خمینی تنها یک مقطع از زندگی او یعنی چند ماه آغاز انقلاب را زیر ذره بین بگیرد و کم و کسر تصویرسازی خود را نیز در عالم خیال جستجو کند، چرا خود باید از این حق محروم باشیم که در تخیل خود مرگ آیت الله خمینی را ده سال جلو بکشیم و فکر کنیم که در چنین صورتی ایران از چه زیانها و خسارت هایی معاف می شد!