برای ما عکاسها نداشتن عکس از کسی در آرشیومان گاهی ناراحت کننده میشود و شاید این را دلیل بر خودخواهیمان بتوان قلمداد کرد. اما اگر در مقام مقایسه بر بیاییم این شیفتگی ما به داشتن آرشیوی کامل از افراد و شخصیتها مثل علاقه عجیب کتابخوانها و پژوهشگران است به کتابهایشان و تهیه و جمع آوری کتب جدید و قدیم که در آن گاهی وسواس هم به خرج میدهند.
در طی ۲۵ سال گذشته دیدن افراد مشهور و غیر مشهور از نزدیک برای من که همواره دوربین عکاسیام همراه من است وسوسه و علاقه مرا برای جمع آوری و ثبت فریمهایی از آدمهای دور وبرم بیشتر و بیشتر کرده است. گاهی با ورق زدن عکسهایم از دیدن چهره بعضیها در میان صفحات این کتاب خوشحال و بارها هم ناراحت و دلتنگ شدهام.
از سه سال پیش تا الان، هر وقت صحبت از نسرین ستوده، احکام زندانش و فعالیتهایش میشد برایم عجیب بود که در میان عکسهایم عکسی از این وکیل برجسته ندارم تا اینکه همین ماه عکسهایم از مراسم تشییع پیکر داریوش و پروانه فروهر را چاپ کردم تا بتوانم از لابلای نگاتیوهای چاپ شدهام عکسهای بیشتری را ببینم. هنوز عکسها را کامل ندیده بودم که پروانه در میان تشییع کنندگان پیکر فروهرها دوستانش را نشانم میداد و با طنز میگفت از همه عکس گرفتی جز من که از مدرسه فرار کرده بودم تا در تشییع پیکر فروهرها حضور داشته باشم.
در میان عکسها او سعید کلانکی، لطف الله میثمی، رضا تاجیک و چند نفر از دوستانش را شناسایی کرد تا اینکه ناگهان گفت: حسن نگاه کن از نسرین و همسرش هم عکس گرفتهای، ببین!
در آن لحظه حسی دوگانه داشتم؛ نمیدانستم که از پیدا شدن این فریم عکس خوشحال باشم یا ناراحت زیرا این خانواده کوچک تحت فشار و مشکلات زیادی هستند و سایه مادری چون نسرین بر سر فرزندانش نیست. تا اینکه دیروز در خبرها خواندم که دختر ۱۲ سال و نیمه ی نسرین ستوده و رضا خندان به واسطه احضاریه قوه قضاییه ایران اسلامی از سفر به خارج از کشور منع شده است. چند روز پیش هم یکی از پیرترین فعالان سیاسی این سرزمین یعنی آقای حاج سیدجوادی از سفر به خارج از کشور منع شده بودند.
دوباره به سمت عکس رفتم و آن را با دقت نگاه کردم. نسرین دست در دست رضا خندان دارد و به نظر میرسد در عکس حال خوبی ندارد. تاریخها را نگاه میکنم و به سن مهراوه فکر میکنم. دوباره به عکس نسرین نگاه میکنم. فکر میکنم شاید نسرین در این عکس مهراوه را باردار است. و این دخترک از همان روزها در صف مبارزان بوده است.
لبخند تلخی میزنم و به ممنوع الخروج کردن یک دختر بچه در سیستم سیاسی ایران فکر میکنم. شاید حکومت ایران از حضور او در مراسم تشییع دو تن از مخالفاناش اطلاع داشته است.
در میان جمعیتی بالغ بر دهها هزار نفر که برای شرکت در مراسم خاکسپاری دو تن از فعالان منتقد نظام اسلامی آمده بودند، من شاهد حضور افراد سرشناس بسیاری بودم که یدالله سحابی، عزت الله سحابی از جمله آنها بودند.
بیاختیار به یاد راهپیمایی دوران مصدق افتادم که سالها پیش درست در همان محل رخ داده بود، اما تفاوتش در این بود که در آن زمان مردم حامی او دورش بودند تا حمایتش کنند، اما این بار مردم برای خداحافظی با یار دیرینه مصدق آنجا بودند.
در همین اندیشه بودم که کاوه گلستان کنار گوشم گفت: حسن شاهد تاریخ هستی درست عکس بگیر! و من هیچوقت تا حال که سالها از آن روز میگذرد حرف کاوه را فراموش نکردم.
باز به این طنز تلخ لبخند میزنم و با خودم فکر میکنم که اینها از چه آسمانها که چه ریسمانها نبافتهاند و فکر میکنم که چطور یک حکومت درست در یک هفته یکی از پیرترین فعالان سیاسی و فرزند کوچک یک وکیل زندانی را ممنوع الخروج میکند و با خودم میگویم: نکند آنها آن روز که من این عکس را گرفتم مهراوه را دیده بودند؟
نسرین دست در دست رضا خندان دارد و به نظر میرسد در عکس حال خوبی ندارد. تاریخها را نگاه میکنم و به سن مهراوه فکر میکنم. دوباره به عکس نسرین نگاه میکنم. فکر میکنم شاید نسرین در این عکس مهراوه را باردار است.
برگرفته از “مردمک”