هیچوقت فکر نمی کردم، اینجا در تورنتو که جای همه خالی است کسی باشد که جایش خالی تر از همه باشد آن هم کسی که تازه چند هفته از اولین دیدارمان می گذرد.
هفته پیش کلاس داستان نویسی عباس معروفی تمام شد ولی از همان فردایش جای کلاس و جای عباس معروفی حسابی خالی است. گفتنی است در عمر چهل و چند ساله و به اقتضای علاقه و رشته تحصیلی دانشگاهی ام در کلاس های گوناگون داستان نویسی شرکت کرده و اساتید مختلفی داشته ام که همگی خوب بوده اند، ولی در مورد این کلاس آنچه اتفاق افتاد این که اول خودم هم متعجب شدم، یعنی عباس معروفی که من در ذهن داشتم و شاید دیگران هم، با این شخصیتی که الان می دیدم تفاوت داشت.
این موجود سرحال، باهوش و پرانرژی خیلی با آنچه پیش فرض داشتم متفاوت بود. عباس معروفی؛ نویسنده ای در اوج که در درس دادن هم چون نویسندگی در اوج است. با حوصله، خوش اخلاق و شوخ طبع که به موقع سر کلاس پوستمان را هم می کند تا قابلیت هایمان را بشناسیم، باور می کنید؟ نه تا نبینید باور نمی کنید، من هم اگر فقط می شنیدم باور نمی کردم، چون او مثل هیچ کس نیست.
باید بگویم جایشان خیلی خالی است. به امید بازگشت دوباره ایشان به تورنتو، چرا که تورنتو عباس معروفی را خیلی کم دارد.