شهروند ـ آرش عزیزی ـ مونترال:
در تعقیب یک عشق
جمعه ۲۵ اوت در اسم، دومین روز جشنواره جهانی فیلم مونترال و در واقع (از آنجاکه در روز اول تنها یک فیلم بلند و یک فیلم کوتاه نمایش داده شد) روز اول آن بود.
خبرنگار شما حداکثر تعداد فیلمهای ممکن در یک روز را دید و جمعا در ۵ سانس، ۵ فیلم بلند و ۴ فیلم کوتاه تماشا کرد. در ضمن در تنها کنفرانس خبری روز نیز شرکت کردیم. نتیجه آنکه این خطوط را در ساعات بامداد شنبه برایتان مینویسم. اینکه کدام احساس باعث میشود آدم شلوغیهای سرخوشانهی خیابانهای مونترال را کنار بگذارد و نیمهشب را پشت کامپیوتر و در حال نوشتن بگذارد دقیقا بر من معلوم نیست، اما هر مرضی هست احتمالا از جنس همانی است که آدم را به عشق یک جشنواره به مونترال میکشاند و ساعتها مقابل پرده نقرهای میخکوب میکند: عشقِ سینما!
پس این شما و این نگاهی به فیلمهایی که امروز تماشا کردم. با این تبصره که از میان فیلمهای کوتاه فقط در مورد یکی از آنها نوشتهام.
***
تعقیب (Oblawa)
کارگردان: مارسین کریستالوویچ
محصول: لهستان، ۲۰۱۲
اولین نمایش بینالمللی (خارج از لهستان)
نمرهی آرش: ۳/۵ از ۵
در بیانیهی افتتاحیهی جشنوارهی مونترال، برگزارکنندگان هشدار میدهند که نباید با فیلم هایی که داستانشان را کند و آرام تعریف میکنند، ناشکیبا بود و اسیر عصر اینترنت و یوتیوب شد. آنها حق دارند. موضوع ضرباهنگ و ریتمِ فیلم همیشه یکی از مسائل حساس و جنجالی در مورد سینما بوده است.
«تعقیب» در این زمینه تجربهی جالبی است چرا که وقتی حدود یک ساعت از آن گذشته آدم به این فکر میافتد که این فیلم چطور میتواند یک ساعت دیگر برایمان داستان تعریف کند و همینجا است که به بهترین جواب میرسیم. فیلم عازم هزارتویی از فلاشبک و فلاشفورواردهای مبتکرانه میشود که بسیار خوب از آب در آمدهاند و ما را تا به انتها با خود میکشانند. با اینکه پایانِ داستان را میدانیم (و در فیلمهای تاریخی مثل «تعقیب» همیشه تا حدودی چنین است) آنچه جذبمان میکند جاهای خالی است که فیلمساز با شکیبایی و با بهم زدن ترتیب زمانی آرام آرام برایمان پر میکند.
تم اصلیِ آخرین ساختهی کریستالوویچِ لهستانی برای بینندهی ایرانی بسیار آشنا خواهد بود: وفاداری، جاسوسی و خبرچینی.
داستان در سال ۱۹۴۳ در میان پایگاهی جنگلی در لهستان متعلق به نیروی مقاومت ضدنازیها در این کشور میگذرد. کشور در اشغال فاشیسمِ آلمان است و قهرمان فیلم، سرجوخهای است که وظیفهاش اعدامِ انقلابی خبرچینهایی است که با نازیها همکاری میکنند. آنچه داستان را جذابتر میکند روابط دوستی و خانوادگی بین این خبرچینها و سربازان مقاومت است؛ کلاف در هم پیچیدهی روابط که هر انسانی را جایی در این معادله قرار میدهد.
این نوع برخورد به جنگ و دوره های حساس تاریخی سابقهای طویل در سینما دارد اما اگر بدانیم موضوع مقاومت لهستان در زمان اشغال نازیها تا چه حد از جایگاهی افسانهوار در این کشور برخوردار است، اهمیتِ برخورد انسانگرایانه و غیرتبلیغاتی فیلمساز با آن بیشتر نمایان میشود. ماسیه استور، بازیگر نقش یکی از این «خبرچینها» که بهترین بازی در میان نقشهای فرعی را داشت، به “شهروند” گفت این «تراژیکترین دورهی کل تاریخ لهستان است». ماسیه برایمان گفت که در زمان حکومت استالینیستی، بچهها با تبلیغاتِ «مقاومت خوب، آلمانیها بد» بزرگ میشدهاند در عین حال که جنبههای ناسیونالیستی مقاومت باعث شده حکومت برخورد لزوما خوبی با بازماندگان آن نداشته باشد. از این رو دست زدن به موضوعی به این «تقدسآمیزی» در لهستان، جنجالی به حساب میآید.
دیگر بازیگری که خبرنگار شما پای صحبتش نشست، سونیا بوهوسیویچ بود. باور اینکه سابقهی سونیای ۳۷ ساله تا پیش از این فیلم بیشتر به نقشهایی مثل خوانندهی کاباره محدود بوده است دشوار است. او در نقش دختر پرستار پایگاه جنگلیِ ارتش مقاومت (نقش اصلی زن) چنان باورپذیر ظاهر میشود که گفتگو با او، با آن زیبایی و خوشپوشی، کمی بهتآور بود.
«تعقیب» نه نگاه ایدهآلیستی دارد و نه نگاه زیادی شکاکانهی بسیاری فیلم های اینچنینی که «جنگ» را به صورت مبهم محکوم میکنند. در فیلم میبینیم که «خبرچینی» انواع مختلفی دارد و به نسبت اینکه از کدام ترازوی اخلاقی استفاده کنیم به نتایج متفاوتی میرسیم. یکی به «کشور» خیانت میکند، یکی به آرمان، یکی به رابطه زناشویی، دیگری به رابطهی رفاقت. شخصیتِ «مثبت» فیلم مشکلی برای کشتن دوست زمان بچگیاش، که حالا خبرچین نازیها شده، ندارد. آن هم پس از نشستن سر سفرهی او و بالا انداختن چندین لیوان از وودکای معروف لهستانی. و شخصیت «منفی»، یعنی همان خبرچین، اسیر شرایطی تصویر میشود که باعث شده عشق او به فراهم کردن امرار معاش مناسبی برای خودش به همکاری با نیروی مخوف نازی ها بدل شود. اما همین تناقض باعث میشود تا همسرِ این خبرچین خود او را به مقاومت لو بدهد و بساط مرگش را فراهم کند.
مزیت «تعقیب» بر خیلی فیلمهای ضدجنگ این است که ضمن به تصویر کشیدن توحش واقعی زمان جنگ و تخاصم، اتخاذ موضع نیز میکند و آن گفتهی هوارد زین را به یاد میآورد که «در قطار متحرک، نمیتوان بیطرف بود.»
بوهیسویچ با خندهای زیر لب به “شهروند” گفت دیگر همه میدانند که تقریبا تمام فیلمهای لهستانی که به جشنوارهها میرسند به موضوع جنگ جهانی دوم برمیگردند و چند نمونه، مثل «پیانیستِ» رومن پولانسکی، را نیز مثال زد. اما تاکید کرد که فیلم آنها سعی کرده داستان را به گونهای متفاوت روایت کند. این را که «تعقیب» واقعا چقدر متفاوت است، خبرنگار شما نمیتواند با اعتماد بسیار بگوید اما تلاش مبتکرانهاش برای همین تفاوت از قویترین نکات در مورد آن است.
***
پذیرایی ساده
کارگردان: مانی حقیقی
محصول: ایران
اولین نمایش در آمریکای شمالی
نمرهی آرش: ۳/۵ از ۵
جدال بین دو نوع سینما همیشه در قلب سینمای ایران بوده است: یکی سینمایی که بر بافتِ غیرروایی خود تکیه میکند و از خیلیها مهر نخبهگرا و حتی از عمد خزعبل بودن را میخورد و دیگری سینمایی که میگوید مفاهیم عمیق را هم میشود در دلِ داستانهایی روایی جذاب مطرح کرد.
«پذیرایی ساده» بیشتر به اولی نزدیک است تا دومی اما جالب آنجا است که شروع کمیک و انفجاری آن، با حضور ستارهای همچون ترانه علیدوستی، باعث میشود نیم ساعتی بگذرد تا متوجه این واقعیت شویم.
زن و مردی جوان، که رابطهشان با هم تا آخر فیلم هم دقیقا معلوم نمیشود، با ماشینی شاسیبلند در کوهستانهای اورامانِ کردستان راه افتادهاند. پشتِ ماشین صدها میلیون تومان کیسه پر از اسکناس خوابیده که این زوج در موقعیتهای مختلف به مردم خیرات میکنند. برای چه؟ به چه هدفی؟ این پول را از کجا آوردهاند؟ به این سوال ها هیچوقت جوابی قطعی داده نمیشود گرچه اگر آخرین دیالوگهای علیدوستی در فیلم را باور کنیم، محتملترین سناریو مشخص میشود.
حقیقی، که خود بازیگر نقش اصلی مرد هم هست، این رمزآلودگی داستان را با موقعیت هایی شبهفانتزی در میان کوهستانهای کردستان ترکیب کرده است تا به فیلمی برسیم که به ژانر «عجیب و غریب» (Bizzare) تعلق دارد. مرد و زن مدام داستان عوض میکنند و گرچه اول فکر میکنیم تنها دارند از قصد، مردم را دست میاندازند (و دست به عملِ معروف «سرکار گذاشتن» میزنند) خیلی زود میفهمیم که بینندهی دانای کل و حتی خود آنها هم ظاهرا خبری از نقش و جایگاه و داستان واقعیشان ندارند.
مرد بخصوص سعی میکند انسانها را در جایگاههای اخلاقی خطیری قرار دهد و نشان دهد که چگونه کیسههای پر از اسکناسِ هزار تومانی میتواند خیلی زود این اخلاقیات را زیر پا بگذارد یا در واقع چارچوب و جایگاه آنها را دگرگون کند. قاچاقچی علیه قاطرش؛ برادر علیه برادر؛ مردی علیه جسد نوزاد یکروزهی خودش. اعمال مردِ فیلم همانقدر شخصیتِ علیدوستی را تکان میدهند که بیننده را.
«پذیرایی ساده» پتانسیلی بیش از آنچه عملی شده دارد و این جای تاسف است. این شاید وسوسهی همان نزدیکی بیشتر به آن گونهی اول سینما (نگاه کنید به پاراگراف اول) باشد. این حرف شاید هیچ به مذاق کارگردان خوش نیاید اما قرار دادن چند عنصر که ماجرای فیلم را رواییتر و کمتر فانتزی کنند میتوانست به نفع فیلم تمام شود.
با این حال «پذیرایی ساده» همچنان فیلمی بسیار آبرومند و یکی از بهترینهای امسال سینمای ایران است. بازی ها در سطح بسیار مناسبی قرار دارد. علیدوستی به خوبی از اجرای نقش دشوارش برآمده است و آن شیرینیِ خاص خودش، نه کم و نه زیاد، را به خوبی در این نقشِ غریب پیاده کرده است.
ژانر «عجیب و غریب» علیرغم بعضی شباهتها ربط چندانی به آن نوع فیلمهای آبسترهای که بعضی شاگردان کیارستمی در ایران دنبال کردند و به نتایجی فجیع رسیدند، ندارد. «پذیرایی ساده» را از این نوع باید از آن نوع تلاشها مجزا کرد.
*******
خاطرات انقلابی بهمن، عاشق لیلا
کارگردان: حسن پورشیرازی
محصول ایران، ۲۰۱۲
۱۵ دقیقه
از هر طرف که نگاه کنی، انقلاب ۵۷ ایران و رویدادهای پیش و پس از آن میتوانند بهترین سوژه و خوراک سینمایی باشند اما همان رژیمی که از این انقلاب برخاسته شرایط ساختن چنین فیلمهایی را دشوار ساخته است. داستان کوتاهی که صدای پورشیرازی بر متن کلاژی از عکسهای انقلاب برایمان تعریف میکند نمیتواند بییندهای که مثل خبرنگار شما تشنهی این موضوع باشد، سیراب کند، اما متنِ داستانی و لطیف آن، دریچهای است به روی امکانهای بسیاری که چنین موضوعی پیش میگذارد.
«خاطرات انقلاب…» چنانکه از نامش پیدا است، ماجرای بهمنی را تعریف میکند که در میان انقلاب عاشق لیلایی شده است. لیلایی که برخلاف بهمن، انقلابی است. بهمن به نظر در عشق باید با انقلاب رقابت کند و از پیش معلوم است کدام یک پیروز میشوند.
استفادهی مبتکرانه از کلاژ عکسها با رنگی کردن (هایلات) بخشهایی از آنها برای روایت داستان یکی از انواعِ شگردهای پرشماری است که در فیلمهای کوتاهِ جشنوارهی امسال دیدهایم (انیمیشن با آب رنگ، انیمیشن با عروسک، …) و پورشیرازی از آزمونِ آن سربلند بیرون میآید.
گروه هفت (Grupo 7)
کارگردان: آلبرتو رودریگز
محصول اسپانیا / ۲۰۱۱
اولین نمایش در کانادا
نمرهی آرش: ۳ از ۵
اگر وقتی شبی میخواهی به همراه دوستان یا خانواده سری به سینما بزنی و فیلم اکشنی ببینی و دست بر قضا به «گروه هفت» برسی، مسلما پشیمان نخواهی شد. اما مشکلِ من با این فیلم این است که وعده میدهد چیزی بیش از این باشد، تریلری که شخصیتها هم در آن خوب پرداخته میشوند، وعدهای که هرگز عملی نمیشود.
این سخنان شاید برای «گروه هفت» زیادی سختگیرانه باشد.
زمینهی داستانی آن آشنا است: جوخهای از پلیسهای ضدمواد مخدر که با قانونشکنی و توحش بسیار به موفقیت خود میرسند اما در واقع نه «آدمهای خوب» علیه «آدمهای بد» که انسانهایی درگیر خشونتی بیرحمانه هستند که در مرکز اوضاع قرار گرفته. داستان فیلم از سال ۱۹۸۸ آغاز میشود. قهرمانان میکوشند مرکز شهر سویل در جنوب اسپانیا را پیش از برگزاری نمایشگاه بینالمللی در این شهر در سال ۱۹۹۲ از هرگونه مواد مخدر خالی کنند. توحشی که آنها برای انجام این عملیات دست به آن میزنند، اما، دست کمی از توحش باندهای مواد مخدر ندارد. قهرمان اصلی گروه، و فیلم، پلیس جوانی است که برای فراهم کردن زندگی بهتر با زنِ زیبا و کودکِ خود در کنار وظایف کارآگاهی ابایی از سواستفاده از مقام خود و پولسازی از مواد مخدر ندارد.
اما از این ترکیب داستانی آشنا که بگذریم، «گروه هفت» چیزهای بسیاری دارد که آنرا به یادماندنی میکند. صحنههای درگیری از فیلمبرداری و تدوین قویای برخوردار هستند. بازیها همگی در سطحی بالا هستند و میزان صحنههای اکشن و درگیری آنقدر نیست که توی ذوق بزند. در ضمن این صحنهها در کنار صحنههای انسانی-عاطفی متعددی قرار گرفتهاند. ترکیب رنگها صحنههایی آنقدر دلانگیز ایجاد میکند که بیننده را به هوس دیدار از همین شهری که ظاهرا در آن چیزی جز قتل و مواد مخدر نیست، میاندازد. با اینکه ادعای متبلور شدن تمام شخصیتها زیادی است، اما از میان چند شخصیت اصلی، هر کدام داستانی به نسبت با قوام را دارد و تلاقی این داستانها با هم با هوشمندی انجام شده است.
«گروه هفت» بسیار بهتر از بسیاری معادلهای هالیوودی خود است اما به آن اوجهایی که خیلی نقدها وعدهاش را دادهاند نمیرسد. دیدن آن با این وجود یادآوری میکند که سینمای اسپانیا در تمام ژانرها حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. فقط حضور باشکوه اینما کوئستا، ستارهی خیرهکنندهی اسپانیایی، را با بیشتر ستارههای زن فیلمهای اکشن هالیوودی مقایسه کنید تا تفاوتها آشکار شود. کوئستا به راحتی سلما هایکی دیگر است.
و البته اگر خبرنگاران امید مصاحبه از نزدیک با کوئستا را داشتند، این امیدها ره به جایی نبرد. به نظر میرسد هیچ یک از عوامل فیلم به مونترال نیامدهاند. از مسئولان جشنواره باید پرسید آیا میارزید فیلمی در این سطح را بپذیرند که بیش از یک سال از ساختش گذشته و قبلا هم در اروپا و هم در آمریکا نمایش داده است؟
***
در این روز دو فیلم بلند دیگر هم دیدیم: «مارگاریتا»، ساختهی دومینیک کاردونا و لوری کولبرت، محصول کانادا که اولین نمایش خود در جهان را تجربه میکرد. و «یه عاشقانهی ساده» از سامان مقدم که اولین نمایش بیرون از ایران را داشت.
نقد این فیلمها هم بماند به همراه فیلمهای فردا.