شهروند ۱۱۷۲ ـ ۱۰ اپریل ۲۰۰۸

هر ساله در حول و حوش اول ماه مه صدها مطلب به مناسبت این روز به زبانهای مختلف و از جمله فارسی نوشته و به بحث گذاشته میشوند. اکثر قریب به اتفاق این مباحث شامل تجزیه و تحلیل وضع طبقه کارگر، فراخوان، پیام، و یا برجسته کردن یک یا چند مطالبه جنبش کارگری میباشند. قصد من از این نوشته، با مراجعه به تعدادی مراجع معتبر، ارائه تاریخچه ای از چگونگی پیدایش اول ماه مه به عنوان روز جهانی کارگر است. چه فاکتورهائی و چه شرایطی باعث پیدایش این روز شدند، طبقه کارگر با چه جزر و مدهائی روبرو بود، و چه مشکلاتی را باید از سر راه بر میداشت موضوعاتی هستند که تلاش میکنم به آنها بپردازم.


فاکتورهای مهم در بررسی پدیده اول مه

در بررسی ریشه های اول ماه مه، به سه فاکتور اصلی برمیخوریم. ۱) تجارب موفق در مبارزات کارگران؛ که گرچه نسبتا کمتر مورد بحث قرار گرفته اند، اما مهمترین فاکتور در ادامه مبارزات کارگران بوده اند، ۲) مبارزه بر سر هشت ساعت کار در روز، و ۳) طبقه کارگر آمریکا.

تجارب موفق مختص مبارزات کارگران آمریکا نبودند، و حتی در این سوی اقیانوسها نسبتا نادرتر بودند. مبارزه بر سر کاهش ساعات کار نیز مدتها قبل در کشورهای اروپائی و استرالیا در جریان بود، اما جنبش کارگری آمریکا از جهاتی، هم از لحاظ ترکیب و هم از لحاظ تاریخی، تفاوت کیفی با مبارزات کارگران در دیگر کشورها داشت. گرچه مبارزه طبقاتی در آمریکا رهبران سرشناس کارگری پرورانده بود، اما کسانی را نیز چون جو هیل (Joe Hill) از سوئد، آگوست سپایز(August Spies) ، مایکل شواب(Michael Schwab) ، جورج انگل (George Engel)، لوئی لینگ (Louis Lingg) و آدالف فیشر (Adolph Fisher) از آلمان، جان کلور (John Cluer)از انگلستان و هزاران رهبر دیگر از لهستان، فرانسه، بلژیک، ایتالیا، اسپانیا، هلند، روسیه، اتریش، ایرلند و اسکاتلند که به خاطر مبارزاتشان در کشورهای اروپائی یا تبعید و مورد پیگرد قرار میگرفتند و یا جزو لیست سیاه قرار گرفته بودند و دار و ندارشان را خرج سفر به ایالات متحده آمریکا کرده بودند، به خود جذب کرده بود. همچنین آمریکا چون دهقان آزاد شده از زمین نداشت و در عین حال به دلیل کمبود نیروی کار و رشد و گسترش سریع سرمایه داری محدودیتی بر سر راه مهاجران قرار نمیداد، کارگران زیادی را از جمله تعداد چشمگیری رادیکال و سوسیالیست از اروپا جذب بازار کار خود کرد. این تصویر کاذب فیلمهای هالیوودی که گویا همه کسانی که خواهان مهاجرت به آمریکا بودند، به دنبال استخراج طلا بودند، وارونه است. اکثر کسانی که عازم آمریکا بودند، امیدوار یافتن کاری برای سیر کردن خانواده هایشان بودند. یک خصوصیت ویژه دیگر طبقه کارگر آمریکا، بخصوص در گرماگرم مبارزه بر سر کاهش ساعات کار، وجود تشکیلاتی وسیع و توده ای چون “شوالیه های کار” (Knights of Labor) بود. سازماندهی کارگران توسط شوالیه ها بر اساس حرفه و مهارت نبود. زمانی که تبعیض علیه زنان، رنگین پوستان، یهودیان و ایرلندیها یکی از مشکلات اصلی طبقه کارگر اروپا بود، شوالیه های کار که بزرگترین تشکل کارگری ولو با داشتن افقی محدود و گاه مضر بود، زنان و سیاهپوستان را سازمان میداد و برخلاف “فدراسیون کار و حرفه آمریکا” که فقط کارگران ماهر را سازمان میداد، مشغول سازمان دادن کارگران غیرماهر بود.

اما آنچه مورخین در بررسی ریشه های اول ماه مه بر آن تأکیدی ویژه داشته اند، مبارزه بر سر کاهش ساعات کار روزانه است. ساعات کار چنان طولانی و وحشتناک بودند که بارها در محیط کار شیفتی وقتی که نوبتها از شیفت شب به روز میچرخید، اتفاق میافتاد که کارفرما از کارگر بخواهد ۲۴ ساعت پشت سر هم کار کند! دادگاهی در محاکمه سران اعتصاب شرکت کفاشی و دباغی در سال ۱۸۰۶ حکمی صادر میکند مبنی بر اینکه کارفرمایان حق دارند از کارگران حتی ۲۰ ساعت هم کار بکشند. در سال ۱۸۳۴ که کارگران یکی از نانوائیهای نیویورک وارد اعتصابی میشوند، روزنامه ای کارگری گزارش میدهد که شرایط کار کارگران این نانوائی از بردگان مصری هم بدتر است. این روزنامه مینویسد که از گرده این کارگران حتی ۲۰ ساعت در روز کار کشیده میشود. در یک چنین وضعیتی است که دهه های ٢٠ و ٣٠ قرن ١٩، آمریکا شاهد هر روزه مبارزه بر سر کاهش ساعات کار از ١٢، ١۴، ١۶ و گاها حتی ١٨ و ۲۰ ساعت به ١٠ ساعت کار بود.


مارکس در کاپیتال میگوید که اولین میوه جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۱ – ۱۸۶۵) جنبش روزکار هشت ساعته بود. النور مارکس (دختر کارل مارکس) و ویلیام تورن W. Thorne در نامه ای به ساموئل گامپرز Samuel Gompers مینویسند که در هفتادمین جشن تولد انگلس در لندن در اواخر سال ۱۸۹۰، رهبران کارگری زیادی از جمله آگوست ببل، ویلیام لیبکخنت و خود انگلس به نقش طبقه کارگر آمریکا در جهانی کردن مطالبه روزکار هشت ساعته اشاره کرده اند. در نتیجه در بررسی ریشه های اول مه پرداختن به طبقه کارگر آمریکا اهمیت دارد. (۱)


روزهای کارگر

طبقه کارگر در اوایل پیدایش چندان به رسمیت شناخته نمیشد. طبقات دارای صاحب وسائل تولید، به کارگران همچون ابزار تولید و حتی کمتر از ماشین مینگریستند و برخورد میکردند. کارگران با زور و اعتراض روزهای خاصی را به خود اختصاص دادند. در زمان انقلاب کبیر فرانسه نیز یکی از روزهای سپتامبر را به عنوان روز کارگر، تعطیل اعلام کردند. در خود آمریکا چند نسل از کارگران روز چهار ژوئیه، روز استقلال آمریکا از انگلیس، را به عنوان روز کارگر جشن گرفتند. بعد از آن، روز “لیبر دی” (Labour Day) ـ اولین دوشنبه سپتامبر ـ به عنوان روز کارگر هنوز هم در ایالات متحده و کانادا جشن گرفته میشود. در آمریکا و اکثر کشورهای به اصطلاح جهان سوم، دقیقا از جنبه سلب وجهه اجتماعی از کارگران به عنوان یک طبقه است که میخواهند روز کارگر را از او بگیرند و روزهای دیگری را برای او تعیین کنند. قطعنامه کنگره زوریخ انترناسیونال دوم در سال ۱۸۹۳ بر کاراکتر روز اول ماه مه به عنوان روز جهانی کارگر به عنوان طبقه ای اجتماعی تأکید میگذارد، که پائین تر به آن اشاره میکنم.


مبارزه بر سر کاهش ساعات کار

ایده مبارزه برای کاهش ساعات کار، معمولا اتفاقات مه ۱۸۸۶ و دادگاه معروف به دادگاه وقایع “هی مارکت” (Haymarket) آمریکا را به ذهن خطور میدهد، اما مبارزه بر سر کاهش ساعات کار حدودا یک قرن قبل از آن در فیلادلفیا حتی قبل از وجود یک تشکل رسمی کارگری در سال ۱۷۹۱ توسط صنف نجاران برای کاهش ساعات کار به ده ساعت ثبت شده است. یک قرن مبارزه و اعتصاب کارگری، بین دهه ۹۰ قرن ۱۸ تا اواخر قرن ۱۹ میلادی، معمولا حول کاهش ساعات کار روزانه و افزایش دستمزد دور میزد. شعار اصلی اکثر اعتراضات، “از ۶ صبح تا ۶ عصر” بود. (۱۰ ساعت کار و ۲ ساعت برای صرف غذا). در سال ۱۸۳۵ بخشی از کارگران یکی از معادن ذغال سنگ فیلادلفیا برای مطالبه افزایش دستمزد و روزکار ۱۰ ساعته دست به اعتصاب زدند. هر روز کارگران زیادی به این جمع می پیوستند. هنوز ۳ هفته از این اعتصاب نگذشته بود که شهرداری فیلادلفیا و کارفرمایان به خواسته های کارگران گردن نهادند. این تجربه موفق مثل برق به تمام کارگران در سراسر آمریکا گزارش شد که به نوبه خود باعث اعتصابات هر چه بیشتری برای خواست کاهش ساعات کار شد. تا اواخر همان سال تقریبا آمریکا به ۱۰ ساعت کار برای کارگران ماهر رسما تن داده بود. گرچه کارفرمایان به بهانه های مختلف از آن پیروی نمی کردند و دولت نیز رسما از اجرای آن سر باز میزد، اما در زیر فشار اعتراضات مداوم این بخش از کارگران، این قانون تا اواخر دهه شصت قرن ۱۹ رسما به اجرا گذاشته شد. حتی بعد از پیروزی و به دست آوردن ۱۰ ساعت کار روزانه، کارگران از مبارزه برای کاهش ساعت کار به ۸ باز نایستادند. در سال ۱۸۳۶، یکی از رهبران کارگری فیلادلفیا، ویلیام هیتون (William Heighton)، در یکی از روزنامه های کارگری نوشت: “گرچه توانستیم روزکار ۱۰ ساعته را به سرمایه داران تحمیل کنیم، اما برای مبارزه بر سر کاهش هرچه بیشتر ساعات کار باز نخواهیم ایستاد.” یکی از رهبران اعتراضات کارگری آمریکا به نام ایرا اسمیت (Ira Smith)، که بعضی از مورخین او را پدر مطالبه روزکار ۸ ساعته میخوانند، میگوید: “توقع ما کارگران به این دلیل پائین است که وقتی برایمان باقی نمیماند تا بدانیم بیشتر از آنچه که داریم میخواهیم!”


کنگره ژنو انترناسیونال اول قطعنامه ای را که توسط مارکس نوشته شده بود، با این مضمون که از آنجا که کارگران آمریکا خواهان روزکار هشت ساعته هستند، انترناسیونال مطالبه روزکار هشت ساعته را به مطالبه کارگران سراسر جهان تبدیل میکند، را به تصویب رساند. درست دو هفته قبل از این قطعنامه “اتحادیه کارگری مرکزی” (Central Labor Union) آمریکا قطعنامه مربوط به روزکار هشت ساعته را به تصویب رسانده بود. در سال ۱۸۶۸تعدادی از ایالتهای آمریکا روزکار هشت ساعته را قانونی کرده بودند. در همین سال طوماری با امضا ۱۰ هزار نفر به کنگره آمریکا، خواستار این شده بود که روزکار هشت ساعته در تمام بخشهای دولتی به اجرا گذاشته شود. کارفرماها و قانونگزاران از هر نیرنگی برای زیرآب زدن این قانون استفاده میکردند. برای مثال به کارگرانشان میگفتند که تنها کسانی که قرارداد قبول کار بیشتر از ۸ ساعت را امضا کرده اند، میتوانند کارهایشان را حفظ کنند. تعدادی با کاهش ساعات کار دستمزدها را نیز کاهش دادند. در یک چنین موقعیتی که دولت از به اجرا درآوردن قانون طفره میرفت و وضع معیشتی کارگران نیز وخیم تر میشد، کارگران معمولا در برابر انتخاب امضای قرارداد و یا پافشاری بر اجرای قانون از طرف کارفرما، معمولا اولی را انتخاب میکردند!

ادامه دارد