شماره ۱۱۹۲ ـ ۲۸ آگوست ۲۰۰۸
عادت کردهایم قلم که در دست گرفتیم یکسره از مظالم نظام، که اندک نیست، و ویرانیهای ایران که از نتایج این حکومت است بنویسیم. شک نیست که هرچه نوشته ایم و بنویسیم و گفته ایم و بگوئیم بازهم کافی نیست. نه تنها ما که در غربت دستی از دور بر آتش داریم، بلکه آنهائی هم که در جهنم جمهوری اسلامی میسوزند و محکوم به تحمل آن هستند، شاید هنوز از عمق فاجعه و عواقب درازمدت آن کاملاً آگاه نباشند. درگیریهای روزمره زندگی، آنچنان مردم را گرفتار کرده است که تلاش معاش، به معنی واقعی کلمه، دلمشغولی اصلی همگان شده است. سرخوردگی و ناامیدی مردم و عدم اطمینان از آینده دقیقاً همان فضائی است که جمهوری اسلامی خواهان آنست. آینده مملکت همانند یک کلاف سردر گم آنچنان نامعلوم و گره خورده است که حتی خوشبینترین افراد را در نگرانی فرو میبرد.
اینها همه بازهم ذکر مصیبت است و کاملاً ضروری، اما برای راهیابی به حل مشکل ایران کافی نیست. اگر اوضاع مملکت را در کلیت آن، یعنی در یکسو حکومت موجود و در سوی دیگر مخالفان آن، در نظر آوریم بی شباهت به یک معادله ریاضی نخواهد بود. تداوم نظام جمهوری اسلامی شاهد و گویای نابرابری قوا در این معادله است و تا زمانیکه این توازن دگرگون نشود حاکمان همچنان بر اریکه قدرت تکیه خواهند زد و بر ویرانی و بیسامانی مملکت خواهند افزود. نخستین گام در راه دگرگون کردن این معادله و چیرگی بر جمهوری اسلامی، شناسایی یا بهتر بگوئیم آسیب شناسی آن نیمه معادله است که در تلاش سی ساله خود نتوانسته است بر حریف چیره شود. به گفته ی سقراط، خود شناختن نخستین ضرورت است.
در هر جامعهای در برابر حکومت، شهروندان قرار دارند. با آنکه در جوامع دمکراتیک حکومتها مخلوق شهروندان هستند، چون به اراده آنها حکومتها میآیند و میروند، با اینهمه در قوانین اساسی همین کشورها اصول و سنتهائی تعبیه شده است که انحراف حکومت از مسیر قانون با عکسالعمل شدید مردم روبرو خواهد شد. به گفته تاماس جفرسون یگانه ضامن آزادی و حکومت قانون هوشیاری مداوم مردم است. شهروندان در دمکراسی های غربی یگانه پاسدار و ضامن بقای نظام های دمکراتیک هستند. به عبارت دیگر آن نیمه دیگر معادله مردم هستند که به عنوان شهروند همانگونه که از حقوق خود پاسداری میکنند به وظائف شهروندی خویش نیز پایبندند. تا زمانی که اهرمهای قدرت در دست حکومت و سنگرهای مقاومت در اختیار شهروندان از توازن کامل برخوردارند، جامعه از دمکراسی، آرامش و رفاه بهره مند خواهد بود. زمانیکه این تساوی قوا به نحوی متزلزل شود، یا جامعه گرفتار حکومتهای نالایق و ناپایدار خواهد شد (نمونه ایتالیای در دوران بعد از جنگ دوم که تا کنون بیش از پنجاه دولت عوض کرده است) و یا نوعی دیکتاتوری برکشور حاکم خواهد شد (نمونه اش آنچه در روسیه امروز حکمفرماست).
همانند بسیاری دیگر از اکتشافهای بشری، دمکراسی هم بهتدریج و برمبنای اصل «آزمون و خطا» نصیب بخشی از بشریت شده است. همانگونهکه چرچیل گفته است دمکراسی به عنوان یک سیستم حکومتی، کامل نیست، اما از همه دیگر انواع حکومتها کم عیبتر است. هدف این نوشته تکرار و تذکار مواهب دمکراسی نیست و اشاره به آن بدین خاطر است که نشان دهیم تنها زمانیکه در پناه قانون، توازن قوا میان شهروندان و حکومت وجود دارد دمکراسی امکان پذیر است. اگر در جامعه ای شهروندان آن در پناه مواهب جامعه مدنی نتوانند یا نخواهند وظائف شهروندی خود را ایفا کنند، آن سوی معادله، یعنی حکومت مطلق العنان، خودسر و دیکتاتور بر گرده مردمان سوار خواهد شد.
در داخل ایران، مسلماً حکومت اسلامی امکان فعالیت شهروندی و ایجاد جامعه مدنی را نداده و نخواهد داد و در واقعیت به این ادعا کمتر کسی شک دارد، اما این بدان معنی نیست که میتوان گناهها را یکجا و یکسره متوجه نظام کرد. شواهدی غیر قابل انکار موجود است که برمبنای آن میتوان مدعی شد که لااقل بخشی از گناه تداوم نظام جمهوری اسلامی برعهده ماست. ما، یعنی یکایک شهروندان ایرانی که از قبول تعهدات شهروندی خود شانه خالی میکنیم. این ادعا که از وجود آن الزامات بیاطلاع هستیم لااقل در مورد آن جماعت عظیمی از ایرانیان که طی این سی سال در دمکراسیها زندگی کرده اند، پذیرفتنی نیست. اگرخود را از شهروندان کشورهای میزبان کمتر ندانیم، چگونه میشود قبول کرد که کسی نیم عمرش را در این جوامع زندگی کند و هر روز شاهد رفتار شهروندان دمکرات در پیرامون خود نباشد؟
چگونه است که مردم کشورهای میزبان با همه اختلاف عقیده ای که باهم دارند، میتوانند در مورد مسائل حیاتی ملی، در کنار هم در احزاب چند گونه قرار گرفته با مشارکت در جامعه مدنی و در انتخابات به خواسته های خود جامه عمل بپوشانند؟
چگونه است که صدها میلیون آمریکائی یا دهها میلیون فرانسوی میتوانند همه خودخواهیها و تنگ نظریهای خود را موقتاً فراموش کنند و به یکی از دو کاندیدای ریاست جمهوری رأی دهند؟ همه روزه شاهد تعهد و وابستگی شهروندان این کشورها به حزب و گروه سیاسی مورد علاقه خود هستیم. با چشم خود میبینیم چگونه از روزنامه یا دیگر رسانه ای که منعکس کننده عقاید آنهاست دفاع میکنند و همانگونه که در تعلیم و تربیت فرزندان خود کوشا هستند، خود نیز حتی الامکان در جریان رویدادها، نظرها و مباحث سیاسی قرار میگیرند. حفاظت از مطبوعات آزاد را از وظائف شهروندی خود میدانند، زیرا از نقش غیر قابل انکار مطبوعات در حفاظت از دمکراسی آگاهند. اگر جامعه ایرانیان خارج از کشور را که بیشترین آنها از نخبگان جامعه ایران هستند به عنوان یک نمونه کوچک و یا میکروکازم جامعه ی ایران فرض کنیم، شاید بتوان بهتر به عمق فاجعه ای که ما ایرانیها گرفتار آن هستیم پی ببریم. با اندکی انصاف به خود و پیرامون خود بنگریم: کدام یک از وظایف شهروندی خود را انجام داده ایم؟ سی سال است تقریباً دست روی دست در انتظار «منجی» خود نشسته ایم. همه منتظر هستند تا «او» از راه برسد و ایران را نجات دهد. غافل از اینکه در انتظار «گودو» نشستن دردی را دوا نخواهد کرد. بر فرض محال هم که چنین کسی پیدا شود از کجا معلوم که او هم مانند خمینی پس از آنکه برخر مراد سوار شد دیکتاتور بزن بهادر دیگری از آب در نیاید؟
اولین گام در راه صحیح لحظه ای برداشته میشود که اذعان کنیم «کسی» در راه نیست و جز ما، یک یک ما شهروندان ایرانی، هیچ فرد یا مقام دیگری نمیتواند به تنهایی آینده دمکراسی و آزادی و رفاه را در ایران تأمین کند. متأسفانه تا رسیدن به آن نقطه ای که اکثریت قابل ملاحظه ای از نخبگان ایران این واقعیت را بپذیرند هنوز فاصله ای طولانی در پیش داریم. مشکل ایران یک مشکل ملی است و آنهم خود ما هستیم. یکایک ما که امروز دست روی دست گذاشته از انجام وظائف شهروندی خود سر باز میزنیم. همه این داستانها در مورد نیاز به کمک خارجی یا انتظار یک رهبر فرهمند بهانه هایی هستند برای فرار از مسئولیت فردی. متأسفانه تاریخ ما کمتر نمونه هایی را نشان داده است که در آن مردم در تعیین سرنوشت خود سهم اصلی را برعهده گرفته باشند. این عادت به تنها ناظر بودن بر سرنوشت خود و نه عامل اصلی تصمیم گیرنده، آنچنان در اعماق وجود ما رسوخ کرده که جایی برای اعتماد به نفس باقی نمانده است. بارها شنیده اید که هرگاه بحث سیاسی درباره نجات ایران مطرح میشود بعضیها میگویند «آنها که خودشان اینها را آورده اند، هر وقت هم که دلشان خواست آنها را خواهند برد!» با این نوع استدلال ما هفتاد میلیون ملت ایران در این وسط هیچکاره ایم. محکوم به قبول سرنوشتی هستیم که دیگران برای ما تعیین کرده اند و خواهند کرد. این روحیه ضعیف و فلج فکر و اراده بزرگترین دشمن ماست، دشمنی به مراتب خطرناکتر و مهلکتر از جمهوری اسلامی.
شهروندی در هر کجای دنیا همراه با برخورداری از مواهب بسیار آن، مسئولیت بزرگی را نیز ایجاب میکند. شهروند با احساس مسئولیت بدون آنکه نگران اعمال دیگران باشد وظایف فردی خود را انجام میدهد. ایجاد چنین روحیه ای در میان اکثریت هموطنان ما نه تنها اولین شرط لازم برای رهائی از وضعیت فعلی است، بلکه بدون آن، استقرار و تداوم دمکراسی در ایران آینده امکان پذیر نخواهد بود. یک جامعه متعهد از شهروندان ایرانی در هر کجای دنیا که باشد مانند خاری خواهد بود در چشم جمهوری اسلامی. آن زمان که یکایک ما و یا حتی جمع قابل ملاحظهای از ما، در هر کجای دنیا که هستیم آماده پرداخت هزینه شهروندی شویم آغاز تغییر معادله قدرت در ایران خواهد بود. چگونه ما میتوانیم دنیا را متقاعد کنیم که جماعتی هستیم قادر به ایجاد یک نظام دمکراتیک در ایران، وقتی که آنها با چشم خود میبینند که پس از سی سال زندگی در تبعید هنوز موفق نشده ایم حتی یک سازمان دمکراتیک فراگیر و فعال ایرانی در خارج از کشور ایجاد کنیم. هنوز حتی لیاقت حفظ یک یا چند رسانه لیبرال ـ دمکرات، مستقل و غیر وابسته به اجنبی را از خود نشان نداده ایم و هر که تلاشی کرد پس از چندی با ناکامی از دور خارج میشود.
یک ضرب المثل چینی میگوید مسافرت هزار فرسنگی با قدم اول شروع میشود. چیرگی بر جمهوری اسلامی و ایجاد و تداوم یک جامعه دمکراتیک و آزاد در ایران با تقبل مسئولیت پرداخت هزینه شهروندی از سوی یکایک ما شروع میشود، زیرا اگر هر فردی فضای پیرامون کاشانه اش را سبز و خرم نگه دارد دنیا گلستان میشود.