شماره ۱۱۵۱ ـ ۸ نوامبر ۲۰۰۷
اشاره: حدود دو ماه پیش از سفارت کانادا در استکهلم پایتخت سوئد به من خبر رسید که برای «برنامه ی تبادل کارآموز جوان» میان سوئد و کانادا به همراه چند کارآموز سوئدی انتخاب شدم. این برنامه که مدت آن یک سال است بواقع فرصتی عالی برای دانشجویان سوئدی و کانادایی فراهم آورده تا به کسب تجربه ی علمی در سطح بین المللی بپردازند. علاوه بر این، تبادل دانشجو به عنوان کارآموز، دیدِ جدیدی از سطح علمی و ظرفیت های متخصصان جوان میان دو کشور ارائه می دهد. چنین بود که روز ۲۸ اکتبر فرودگاه آرلاندا در استکهلم را به مقصد تورنتو ترک کردم.
در اولین ساعات اقامت در شهر تورنتو سخت گیج و حیران هستم. نه به دلیل دغدغه های اقامت در قسمتِ غربی تر جهان، بلکه به دلیل وسعت و بزرگی و مدرنی این شهر زیبا. اولین توقفم هتلی است واقع در منطقه ی Mississauga نزدیک به فرودگاه بین المللی پیرسون؛ آنجا اتاق می گیرم. این نام غریب به نام های ژاپنی می ماند: می سی سا گا!
کوچه و بازار در تورنتو حال و هوای دیگری دارد. چه اصطلاحی، کوچه و بازار! اینجا نه کوچه، کوچه است و نه بازار، بازار. در این زندگی درندشت همه چیز به صورت ناشیانه ای زیبا و وسیع است. وسعت در اندازه، وسعت در مصرف، وسعت در کار و پیشرفت، همان چیزی است که این بخش از دنیا را از نقاط دیگر جهان متمایز ساخته است.
گرسنه هستم. از هتل به طرف مک دونالد به آن سوی خیابان راه می افتم. از آنجا ساندویچی میگیرم و میخورم. نمی دانم این بیگ ـ کینگ است یا غول ـ کینگ. به هر روی ستایشگر فرهنگ سایزهای بزرگ نیستم، بلکه تناسب را اصل می دانم. اما مثل اینکه فرهنگ کانادایی همچون فرهنگ آمریکایی، فرهنگ اندازه های بزرگ است. خانه بزرگ، ماشین بزرگ، مک دونالد سه طبقه، نوشابه بزرگ ـ واقعا بزرگ و روزنامه هایی با قد و قواره دراز. خلاصه بگویم در مقایسه با اروپا اینجا تقریبا همه چیز نمادی از «ترین ها» است. بزرگترین ها، وسیع ترین ها، مدرن ترین ها.
به هتل باز می گردم و پس از چند ساعت استراحت تصمیم می گیرم به Downtown بروم. راه رفتن میان آسمان خراشهای بلند، نفس را در سینه حبس می کند و هر تازه واردی را به یاد تصاویری از Manhattanدر نیویورک می اندازد که همه ی ما بارها در فیلمهای آمریکایی دیده ایم. مجذوب مرکز تجاری تورنتو می شوم.
اما سیستمSubway تورنتو خسته کننده است. در مقایسه با سیستم حمل و نقل استکهلم، قطارها قدیمی و بی ریخت هستند و کند حرکت می کنند. از آن بدتر اینکه هیچ وب سایتی برای برنامه ریزیِ سفر درون شهری وجود ندارد. وقتی علت را از اطلاعاتِ ایستگاهِ Dundas می پرسم، دختری سیاه چرده و نمکین پاسخم می گوید:
“Our web site is under construction and currently does not have trip planning capability and customers are therefore unable to plan a trip that includes routes, timing points, walking time, etc.”
درست به خاطر ندارم که منظورش Construction بود یا Reconstruction یا شاید هم …Deconstruction البته روز اول تقریبا همه دچار تشویش ذهن می شوند. به قول دوستی، می گفت: مسافرت تو تجربه ی پیچیده ای است چراکه شهر عوض نمی کنی. قاره عوض می کنی. جایی می روی که خیابانها تغییر می کنند. آدرس ها عوض می شوند. آدمها بیگانه می شوند. گفتمش: نگران نباش یک بار تمام اینها را با مهاجرتم از ایران به سوئد تجربه کردم. اما ظاهرا حق با اوست!
از دیدگاه من زندگی در استکهلم به لحاظ استانداردهای شهرنشینی؛ روان، سیستماتیک و تاحدودی یکنواخت (اگر این اصطلاحات را می پسندید؟) است. می دانم برای قضاوت زود است ولی احساس روز اولی ام در تورنتو این است که؛ اینجا زندگی کمی پیچیده و در عین حال سازمان یافته و پرزرق و برق است.
با اینکه من در جامعه ی سوئد زندگی با ملیت های گوناگون یا به اصطلاح تنوع نژادی را در مدرسه، دانشگاه، محیط کار و خیابان تجربه کردم، اما وقتی برای اولین بار در مرکز تورنتو قدم می زدم از دیدن تفاوت بسیار در رنگِ پوست و چهره ی مردم، شوکه شدم. اینجاست که باید در مفاهیم جامع شناختی نظیر پلورالیزم اجتماعیSocial Pluralism (ethnic, religious, and racial differences) دقیق تر شوم و تعریف آنها را در جامعه کانادا دریابم.
حالیا موضوعات اساسی دیگری نیز هست که از نگاه روز اولی من پنهان مانده و تنها با گذر زمان و شناختِ بیشتر از تورنتو به چشم می آیند؛ نظیر بافت طبیعی شهر، رفتارشناسی و روابط اجتماعی مردم، خواستگاه مهاجرین تازه وارد از شهرشان، بازار کار و بسیاری موارد دیگر.