شهروند ۱۱۵۲ ـ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۷

درآمد

پیش از اینکه به چگونگی مسئله ملی و ویژگی های مضامین اصلی آن ـ حق تعیین سرنوشت ملی، ستم ملی و . . . ـ بپردازم توجه رفقا و هموطنان را به چند نکته مهم در این مبحث معطوف می دارم.

نکته اول ـ در این مبحث ـ من عموما از واژه “ملت” و واژه های مشتق از آن ـ مثل ملیت، احزاب ملی، ملی گرا و . . . ـ استفاده کرده و عمدا از استفاده واژه “قوم” و واژه های مشتق از آن ـ پرهیز کرده ام، زیرا استفاده از واژه ها و مفاهیمی چون قومی گرایی، نهادهای قومی، قومیت و . . . به دوران پیشاسرمایه داری تعلق دارد و ما امروز در مرحله سرمایه داری عصر جدید که از عمر آن پانصد سال و اندی می گذرد، زندگی می کنیم. در این مرحله از توسعه در جوامعی که در آن مناسبات سرمایه داری رواج پیدا می کند (و امروز به جهت تشدید روند جهانی تر شدن سرمایه ـ بویژه در سی و اندی سال گذشته ـ تحقیقا در ۹۵ درصد کل جهان حاکمیت پیدا کرده است)، اشتراک گروهی نیز به تدریج از “قوم” و “ایل” به “ملت” و “ملیت” تکامل می یابد. مروری بر متون کلاسیک فلاسفه سیاسی و اندیشمندان اواخر قرن هیجده و سرتاسر قرون نوزدهم و بیستم اروپا (از امانوئل کانت و هگل گرفته تا مارکس، انگلس، لنین و …) و ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم و دوره ی انقلاب مشروطیت (مثل ملاهادی سبزواری، آخوندزاده، میرزاآقا خان کرمانی، ثقه الاسلام تبریزی و . . .) نشان می دهد که آنها از واژه ملت و ملیت و جایگاه آنها در زندگی بشر صحبت کرده و از به کار بردن واژه “قوم” و “اقوام” (مگر در رابطه با عصر پیشاسرمایه داری) به کلی پرهیز کرده اند. لنین در مقاله معروف خود تحت عنوان “کارل مارکس” درباره شکل گیری ملت نوشت:

“در عصر بورژوازی ملت ثمره ضروری و شکل اجتناب ناپذیر کامل اجتماعی است. طبقه کارگر نمی تواند قدرتمند شود، نمی تواند به بلوغ دست یابد، نمی تواند حاکمیت خود را تحکیم بخشد مگر از این طریق که خود را به صورت ملت ـ دولت (Nation State) درآورد.”(۱)


نکته دوم ـ کلمه “ملت” (Nation State) و مفهوم آن نباید با مفهوم واژه “ملیت” یکی فرض شود، زیرا با همدیگر تفاوت های اساسی دارند و در اکثر کشورها به یک معنی به کار نرفته اند. مثلا در زبانهای انگلیسی و فرانسه یک “ملت” معمولا به معنی شهروندان یک دولت ـ کشور خودفرمان و مستقل و لغت “ملیت” عموما مختص جماعتی معین و دارای زبان مشترک (“خلق” و یا “مردم”) بوده است. در دوره سرمایه داری عصر جدید اکثر ملت ـ دولتهای جهان (مثل “ملت” آمریکا، “ملت” انگلستان، “ملت” هند، “ملت” افغانستان، “ملت” عراق و . . .) همچون “ملت” ایران، تک فرهنگ، تک زبان، تک دین و مذهب، تک ملیت، تک نژاد و . . . نیستند.

ملت ـ دولت ایران به عنوان یک واقعیت واحد ملت دولت کشوری (Nation- State) در جهان امروز مثل اکثر ملل جهان که فوقا به بعضی از آنها اشاره کردیم، با زبان، دین، مذهب، نژاد و رنگ پوست خاصی تعریف و مشخص نمی شود، بلکه در تعریف ایران به عنوان یک ملت ـ دولت کشوری واحد مولفه های گوناگون، معین و مشخص تاریخی و جغرافیایی ـ اشتراکی به کار برده می شوند.

مارکس، انگلس و تعداد زیادی از فعالان درون انترناسیونال دوم منجمله لنین در نوشته های خود عموما از کاربردی که از مفاهیم “ملت” و “ملیت” متداول است، استفاده کرده اند. آنها از لغت “ملت” به منظور مشخص کردن شهروندان یک دولت واحد خودفرمان که دارای اشتراک تاریخی و کشوری بوده اند سخن گفته و از واژه “ملیت” به عنوان گروهی از مردم که دارای اشتراک اتنیکی مشخص بوده و به یک دولت ـ ملت واحد و معینی تعلق داشتند، استفاده کرده اند. به طور مثال، انگلس در سال ۱۸۶۶ طی مقاله ای در مجله “مشترک المنافع” (Common Wealth) به طور بارز و چشمگیر فرق بین واژه ها و مفاهیم “ملت” و “ملیت” را شرح داده و گفت که ملیت های ساکن منطقه کوهستانی گِل و وِلش در بریتانیا با اینکه به دولت ـ ملت انگلستان (بریتانیا) تعلق دارند ولی با انگلیسی ها تفاوت دارند. این امر در مورد مردمان (ملیت های) برتن و گُل و سلل که در ایالات سلی و بریتانی کشور فرانسه زندگی می کنند، نیز صدق می کند. (۲)


نکته سوم ـ شایان توجه است که رهبران و فعالان مشهور و شاخص انترناسیونال دوم به خاطر محدودیت های تاریخی خود از یک سو و وجود جو نسبتا قابل توجه منظرهای اروپامحوری (Eurocentric) در داخل احزاب سوسیال دمکراسی درون “انترناسیونال دوم” از سوی دیگر، درک و شناخت محدودی از وجود ملت ها و ملیت ها در اکناف جهان داشته و حتی منکر “ملیت” بودن مردمانی چون اسلواک ها، بوهمی ها و موراویائی ها، صرب ها، کروات ها، سلووِن ها، اوکرائینی ها، رومانیایی ها و . . . در خود اروپا بودند. ولی با ظهور و رشد فعالیت های بلشویک ها در نیمه دوم دهه ۱۹۰۰، اشتعال شعله های جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ـ۱۹۱۴)، فروپاشی و مرگ انترناسیونال دوم، پیروزی بلشویک ها در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تاسیس انترناسیونال سوم در سال ۱۹۱۹ و برگزاری “کنگره خلق های خاور” در باکو در سال ۱۹۲۰ درک و شناخت کمونیست ها در امر مسئله ملی و مضامین مربوط به آن چون ستم ملی وحق تعیین سرنوشت ملی، عمیق تر و جهان مدارانه گشت. درست است که شرکت کنندگان در کنگره ورسای (که بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی اول توسط دولتهای پیروز در جنگ ـ آمریکا، فرانسه، انگلستان و . . . ـ در پاریس تشکیل یافت) تحت تاثیر برنامه ۱۴ ماده ای وودرو ویلسون به اصل حق تعیین سرنوشت ملی رای مثبت دادند، ولی آنها این اصل را فقط محدود به ملت های اروپایی دانسته و ملتهای چین، هند، ویتنام و . . . را واجد شرایط محسوب نداشتند. شرکت کنندگان در کنگره ورسای که نمایندگان استعمارگران کهن (انگلستان، فرانسه و . . .) و امپریالیستهای نو برخاسته (آمریکا، ژاپن و . . .) بودند، علنا می گفتند که مردمان کشورهای آفریقا و آسیا و اقیانوسیه و ملیتهای ساکن این کشورها واجد شرایط برای کسب حق تعیین سرنوشت ملی نیستند، زیرا آنها به سرزمین های “غیر متمدن” و یا “نیمه متمدن” و “عقب مانده” تعلق دارند.

در تقابل شدید با مصوبات کنگره ورسای، بلشویک ها با تاکید روی مسئله ملی، حق تعیین سرنوشت ملی را شامل کشورهای آسیا و آفریقا دانسته و حمایت کارگران و احزاب کمونیست از مبارزات رهایی بخش ملی را که در آن دوره (۱۹۲۱ ـ ۱۹۱۷) در کشورهایی چون ایران، چین و ویتنام شعله ورگشته بود، تبلیغ کردند. (۳)


نکته چهارم ـ امروز بعد از گذشت نزدیک به نود و چهار سال از انتشار مقالات معروف لنین درباره مسئله ملی، برابری ملی و اصل حق تعیین سرنوشت ملی (۴) بخش بزرگی از مردمان جهان، اکثر نیروها و سازمانهای سیاسی و جنبش های وسیع اجتماعی به سوی پذیرش اصل حق تعیین سرنوشت، احترام به تنوع و تکثر ملی، فرهنگی، مذهبی و نژادی پیش رفته و راهبرد یکپارچگی، همبستگی و یک سان ملت ـ دولتی (Nation State) را در اتحاد داوطلبانه ملیت های ساکن هر کشوری بدون دخالت نظام جهانی سرمایه (امپریالیسم) می دانند.


نکته پنجم ـ در جهان کنونی از ۲۰۰ کشور عضو سازمان ملل متحد، نزدیک به ۱۵۰ کشور کثیرالملله و چند فرهنگی محسوب می شوند. در رشته های مختلف جامعه شناسی بویژه در حیطه تبارشناسی و اتنولوژی، این نوع کشورها را “هتروژنیک” (چند فرهنگی و کثیرالملله) می نامند. ایالات متحده (در آمریکای شمالی)، هند (در جنوب آسیا) و روسیه (در اروپای شرقی) چند فرهنگی ترین و متکثرترین کشورهای هتروژنیک هستند. در تقابل روشن با این نوع کشورها، ما کشورهایی مثل ژاپن و کره شمالی (در شرق آسیا)، سومالی (در شرق آفریقا)، پرتغال (در جنوب اروپا)، آلمان (در اروپای مرکزی) و لهستان (در اروپای شرقی) را داریم که در بین کشورهای هوموژنیک (تک فرهنگی و تک ملیتی) همگون ترین، یکسان ترین و تک فرهنگی ترین کشورها در جهان محسوب می شوند. ایران در مقام مقایسه با کشورهای همجوار خود مثل هند و پاکستان و افغانستان (ولی برخلاف لبنان، سوریه، ترکمنستان، آذربایجان و ارمنستان) یک کشور هتروژنیک به حساب می آید.



 


نکته ششم ـ ایران به عنوان یک کشور هتروژنیک مسکن ملیت های متنوع فارس، ترک، کرد، عرب، لر و بختیاری، بلوچ، ترکمن، گیلک، مازنی، هزاره و افغانی، ارمنی، آسوری و عبرانی و . . . است. این ملیت ها ضمن داشتن وجوه اشتراک اتنیکی (مانند زبان، فرهنگ، خلقیات و . . .) وجوه “اشتراک کشوری” ملت ـ دولتی و تاریخی را نیز با هم دارا می باشند که زندگی مشترک، همبستگی و یکسان سازی آنها را در طول تاریخ پر از فراز و نشیب ایران میسر ساخته است.

آنها بعد از امواج مهاجرت ها (و گاها تهاجمات و یورش ها) قرنها در سرزمین پیوسته ای در فلات کوهستانی و آفتاب زده ایران ساکن گشته و هر یک به نوعی در راه پیشرفت و تکامل جامعه بشری ایران و عموما برای استقرار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه کرده و حق و هویت ایرانی بودن را کسب کرده اند. این ملیت های متنوع (چه آنهایی که در “اکثریت اند” و چه آنهایی که در “اقلیت اند”، چه آنهایی که بیشتر از دو هزار سال و یا هزار سال ساکن ایران بوده اند و چه آنهایی که در پانصد سال و یا درصد سال اخیر ساکن ایران شده اند) در نتیجه جانفشانی ها و مبارزات، درخت کهنسال استقلال ایران را به عنوان یک ملت ـ دولت واحد خودفرمان آبیاری کرده اند و امروز باید همه آنها از حقوق برابر بویژه در مسائل ملی و فرهنگی برخوردار باشند.

با در نظر گرفتن نکات ششگانه فوق صحبت را از این به بعد روی بررسی ستم ملی و نظام جهانی سرمایه تمرکز می دهم.


ستم ملی، نظام جهانی و شوونیسم

این یک واقعیت تاریخی است که ستم ملی (مضمون اصلی مسئله ملی) در ایران توسط دولتهای متمرکز و مستبد از دیرباز موجود بوده و در صد سال گذشته با گسترش مناسبات سرمایه داری بویژه در حیطه های تبادل کالا و تقسیم کار، به شدیدترین وجهی توسط حاکمان رژیم پهلوی و سپس جمهوری اسلامی اعمال گشته است.

به موازات ازدیاد ستم ملی، بیداری ملی و مبارزه در راه احقاق حقوق فرهنگی و ملی نیز از سوی ملیت های مختلف ایران به تدریج از بعد از دوره انقلاب مشروطیت در صحنه سیاسی ایران بروز و رشد یافت. پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و به رسمیت شناختن “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” زمینه را برای رشد بیشتر مبارزات ملیت های متنوع ساکن ایران مهیا ساخت. بعد از پایان جنگ جهانی دوم مبارزات ملیت گرایی در راه رفع ستم ملی و احقاق حقوق ملی توسط سازمانها و احزاب متعلق به ملیت های مختلف ساکن ایران تشدید یافت که تا انقراض سلسله پهلوی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در گوشه و کنار ایران ادامه داشت.

از بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تاکنون احزاب و سازمانهای متعدد و متنوعی که طرفدار حق تعیین سرنوشت ملی و استقرار دولتهای فدراتیو و خودمختار و مستقل برای ملیت های خود هستند، در صحنه سیاسی ایران حضور پیدا کرده اند و در دوره ۱۳۸۴ ـ۱۳۷۹ تعداد آنها افزایش چشمگیری داشته است. این یک واقعیت است که در حال حاضر جهان به سوی پذیرش اصل حق تعیین سرنوشت ملی، اصل تنوع و تکثر ملی و مذهبی و نژادی و جنسی پیش رفته و یکپارچگی و یکسان سازی دولتی و کشوری با توسل به اهرم سرکوب و ستم ملی کارآیی خود را بیش از پیش از دست داده است. امروزه تلاش در جهت دستیابی به هویت ملی و فرهنگی و برخورداری از اصل حق تعیین سرنوشت ملی خواست اکثریت ملیت های گوناگون در تمامی کشورهایی است که مثل ایران دارای ساختاری چند فرهنگی و چند ملیتی اند. به گمان نگارنده، اتخاذ راه حلهای مناسب و دموکراتیزه شده در جهت رفع هر نوع ستم ملی و اجرای اصل حق تعیین سرنوشت ملی برای ملیت های متنوع ساکن ایران از یکسو و حفظ همبستگی کشوری ـ دولتی ایران (Nation -State) از طریق ایجاد اتحاد داوطلبانه بین این ملیت ها از سوی دیگر، یکی از پیش زمینه های اساسی برای ایجاد جامعه ای دمکراتیک و آباد و آزاد از نظام جهانی سرمایه در ایران است.

بدون تردید بورژوازی ایران (چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون) هم از نظر تاریخی و هم از نظر سیاسی و هم به خاطر وابستگی به نحله های مسلکی و عقیدتی اروپا مدارانه و یا مذهبی قادر به ایجاد آن پیش زمینه نیست. در نتیجه این وظیفه تاریخی و مبرم به دوش نیروهای برابری طلب، دمکراتیک و استقلال خواه می افتد که در رابطه با آینده ایران راه خود را از جناحها و سازمانهایی مثل “محافظه کاران” و “اصلاح طلبان” در قدرت از یکسو و با سلطنت طلبان، جمهوریخواهان، جبهه ملی ها و . . . از سوی دیگر جدا کرده و با مواضع آنها بویژه در رابطه با عملکرد نظام جهانی سرمایه در راس آن آمریکا مرزبندی شفاف نمایند.

نیروهای برابری طلب و در راس آنها چپ های مارکسیست همراه با نیروهای دموکراتیک و استقلال خواه ایران که خواهان قطع و دفع هر نوع ستم و استثمار طبقاتی و گسست قطعی و نهایی پیوندهای وابستگی از محور نظام جهانی سرمایه هستند، باید برای تحقق آزادیها و خواسته های ملیت های متنوع ساکن ایران براساس یک مشی دموکراتیک ـ مشارکتی و مشورتی مبارزه کنند. از طرف دیگر این نیروها در حین مبارزه برای تحقق آزادیهای ملی و اصل حق تعیین سرنوشت باید مجددا پدیده فلاکت بار شوونیسم را نیز دقیقا به حساب آورده و علیه آن به مبارزه و افشاگری برخیزند، زیرا به نظر نگارنده حق تعیین سرنوشت و کسب آزادیهای فرهنگی و ملی در تعارض آشکار و آشتی ناپذیر با پدیده و عملکرد شوونیسم که سالها توسط خود رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی در ایران ترویج و تبلیغ شده است، می باشد. بویژه اگر توجه کنیم که بروز پدیده شوونیسم رایج در عصر بعد از پایان دوره “جنگ سرد” و عروج آمریکا به قله نظام جهانی سرمایه رابطه تنگاتنگ با تشدید پروسه جهانی شدن سرمایه و شیوع تئوریهای ویرانساز و خانمانسوزی چون “پایان تاریخ” و “برخورد تمدن ها” توسط نئوکانهای حاکم در رژیم بوش داشته و اساسا از عوارض گلوبولیزاسیون محسوب می شود.

رویدادهای متحول هفده سال گذشته (۲۰۰۷ـ۱۹۹۱) ـ فروپاشی شوروی و تقسیم آن به ۱۵ کشور، پایان “جنگ سرد” و فروپاشی یوگسلاوی و تقسیم آن به شش کشور، تعرض افسار گسیخته آمریکا به عنوان سرکرده نظام جهانی در زیر لوای “بازار آزاد” نئولیبرالیسم، “صدور دمکراسی” و “تغییر رژیم” ـ که عملا به رشد اولتراناسیونالیسم و پان ایسم ویرانساز از یکسو و شیوع بنیادگرایی امت گرایی مذهبی از سوی دیگر در کشورهای جهان بویژه در خاورمیانه دامن زده است. اهمیت برخورد نیروهای متعهد برابری طلب و ضد نظام جهانی سرمایه را به پدیده شوونیسم ملی و اندیشه های پان ایستی دو چندان می کند.

در سالهای اخیر بویژه بعد از تسخیر قدرت توسط نئوکانها در آمریکا و گسترش بیش از پیش حضور نظامی و پایگاههای نظامی آمریکا در اکناف جهان، شیوع شوونیسم ملی و عروج ایده های فاشیستی امت گرایی مذهبی در اکثر کشورهای جهان (بویژه در یوگسلاوی سابق، جمهوریهای شوروی سابق، ایالت چچن در روسیه، افغانستان، پاکستان، کردستان عراق و …) روند اصلی اوضاع سیاسی را در سطح جهان تشکیل می دهند. این روند بعد از تجاوز نظامی به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و به عراق در سال ۲۰۰۳ همراه با گسترش حضور نظامی آمریکا در اکناف جهان از یکسو و تبلیغ و ترویج تئوریهای تلاقی و جنگ تمدنها و فرهنگها توسط نئوکانهای حاکم از سوی دیگر تشدید یافته و زندگی میلیونها انسان را در مناطق بالکان، قفقاز، جنوب آسیا، شرق و مرکز آفریقا و خاورمیانه به خاک ذلت و فقر و ناامنی کشانده است. شیوع شوونیسم و ظهور ایده های برتری طلبی در بین رهبران، احزاب و سازمانهای متعلق به ملیت های متنوع این مناطق نه تنها توسط مدیران نظام جهانی در آن مناطق گسترش یافته اند، بلکه پیوسته زمینه مناسب برای مداخلات هر چه بیشتر آمریکا و موتلفینش در این مناطق را فراهم ساخته اند.

نگارنده در اینجا بحث و تحلیل خود را به کم و کیف اندیشه ها و عملکرد شوونیسم ملی حاکم در رهبری احزاب و سازمانهای کردستان عراق که دارای روابط مستقیم تاریخی، سیاسی و فرهنگی با احزاب و سازمانهای متعلق به ملیت های ساکن ایران هستند، محدود می کند.

ادامه دارد



پانویس ها:

۱ـ رومان روسدولسکی، “مسئله ملی در مانیفست”، ترجمه ح. ریاحی، در مجله “بیدار”، شماره ۳ (زمستان ۱۳۷۷)، صفحه ۷.

۲ـ همانجا، صفحه ۹ .

۳ـ ولادیمیر لنین، “جنبش رهایی بخش ملی در شرق”، مسکو، ۱۹۶۲، صفحات ۲۰ـ۱۲ و ۵۲ـ۵۰ (به زبان انگلیسی).

۴ـ ولادیمیر لنین، “رهایی ملی، سوسیالیسم و امپریالیسم”، نیویورک، ۱۹۶۸، صفحات ۱۰۰ـ ۴۵.