شماره ۱۱۹۶ ـ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸
انگیزه ی جهانگردی، بر پایه ی شناخت و نزدیکی و تفاهم بیشتر بین ملت ها، است که به جهانبینی راستین و داوری درست، درباره ی دیگر آدمیان می رسد. داد و ستد فرهنگی در راهِ ایجاد صلح و آشتی دامنه دار و زدودن انگها و رنگها از دامنِ بشریت تا رسیدن به برادری و برابری و حق همزیستی آرامش بخش، دست آورد برترین آن خواهد شد.

نخستین جهانگردان، همانا جویندگان زیستگاههای نو در پی ی چراگاه های سبز و پر آب بوده اند که رد راهنوردی آنان بر خرسنگ ها و غارهای دورانِ سنگ، از نوک خامه های خلنده ی استخوانی ی انسانِ شکارگر در چهره ی هنرِ خام، به جا مانده است و در دوران پختگی ی هنری و اندیشه وری، در، برج و بارو، دژ، یا، پرستشگاه و قربانگاه و تندیس و شهرسازی زیبا، همراه، با نگارگری ی پر آب و رنگِ معنی دار درخشیده است.

 

هر سنگِ تراشیده بر دیگر استوار شده، هر زیگورات یا هرمی را که برپا داشته اند، نشانگر آرزوی جاودانه سازی انسان میرنده است که خمیر مایه اش در دستان و اندیشه ی هنروری ورزیده و آفریده شده. آن رفتن ها، در بادِ کوچ، بذر تمدن و فرهنگی را از کانونی به دیگر کانون کشانده است. از ریشه ی فکر بازاریابی و بازرگانی که در خیال دریانوردان گرداگرد زمین ـ از آسیای خاوری، میانی، باختری، کرانه های مدیترانه، تا آمریکای لاتین ـ وجود داشت، درختِ تناور تمدن انسانی سترگ و سازنده بالید.

گهواره های تمدن در چین و هند و ایران، میان رودان، یونان و روم و مصر و مکزیک باستان … کودک نوپای جستجوگر را با نیروی خستگی ناپذیر و بی پایان و هوشمندی برآورد، توانایی ای که به یاری خرد، هستی خویش را در نمادهای دیداری در جای جای کره زمین ـ زیر سیطره اش بر جای نهاد که برای دریافت و نقب زدن و رسیدن به فهمِ زبان احساس نهفته در آنها، روشمند باید به کاوش پرداخت چه گردشگری بر بستر کارشناسی ی علمی ـ اقتصادی پیش می رود. کشورهایی که زمینه ساز کار و ساز گسترش گردشگری و جهانگردی هستند، به یمن گزینش راه سودآور درآمدشان از نفتگران بیشتر است. و درآمدش یکراست در پیکر اقتصاد جامعه می نشیند.

ایران که جلوه گاهِ خیالپردازیهای هنرمندانه در راستای نمایش تمام عیار “هنرهای تجسمی” است، برای جهانگردان می تواند گزینه ی ارزنده و مفیدی باشد.

و هندِ یگانه، در مجموعه ی ساختهای دیدنی، نمونه ی دیگریست که بر هر پاره از پیکر پهناورش، اثری ماندگار در بیان باورمندی بر آفرینش و مرگ و جاودانگی دارد. “آگرا” بزرگترین شهر استان “اوتارپرادش” نه چندان دور، جنوبِ دهلی ـ حدود سال ۱۵۶۶ که “آکرادژ” به خواستِ اکبرشاه بابری، امپراتوری مغولی هند ساخته شد ـ گرداگرد دژ گسترش یافت.

دژ، کاخ، و جایگاه فرمانروایی امپراتوری بابری ها از اکبرشاه تا همایون بوده است. مجموعه کاخ ها، شاهکاریست از زیبایی و تناسب بین معماری ایرانی و مغولی. حجم های سنگی و تراش های مینیاتوری و بیرون کشیدن بسیار و بیشمار شاخه و برگ و گل و جانور از درون سنگ، کاریست آفرینشی. استحکامات پدافندی سه لایه از خندق پیرامون دژ و پله های متحرک و دروازه های نیرومند و راهروهای شیبدار، بین دیوارهای بس بلند سنگی سرخرنگ و کنگره و مزغل و قرارگاههای پیاده نظام تا استقرار آتشبارهای توپخانه بر فراز بلندیها خبر از قلعه ای نظامی می دهد. و پشت دیوارها، باغها و کاخ های امیران و فرماندهان، جنگلی از خلاقیتهای هنرمندانه است. آب رودخانه جمنا که از پای دژ می گذرد، خود نگهبانی سخت، بر مقر فرمانروایی یک امپراتوری بوده است. در دوردست و میان دشتِ سبز، گوهر یکدانه ی نماد هند، “تاج محل” در افق روییده است. آن پرآوازه ی جهان بر ساحل راست Jumna در تیررس نگاه بیننده ایستاده. کاری بزرگ از “استاد عیسای شیرازی” بنایی بیرون از توصیف واژگانی. معماری ی “ایرانی ـ هندی” بیست هزار نفر ـ بیست و دو سال ۱۶۵۲-۱۶۳۰ ـ پر هزینه به سفارش و تامین مالی “شاهجهان” امپراتور، به یادبود همسرش “ممتاز محل” که هنگام زایمان چهاردهمین فرزندش جان باخت، ساخته شد.

تاج محل، دور از “آکرادژ” در باغی خرم که طراحی آن از “علی مکدارخان” یک نجیب زاده مغولی است، بر سکویی پهن همه از مرمر سپید، بین چهار مناره سنگی برآمده است. پیش پای آن، آب نماهای پی در پی گسترده است تا تصویر ساخت در آن بازتاب یابد. آرامگاه زیر گنبدی تخم مرغی که هیچ روزنی بر گلوگاهش نیست، خوابیده. کتیبه ی سر در ورودی با سوره ۸۹ قرآن (الفجر) و گلبوته های قرمز و سبز آذین گشته. ساقه های خزیده ی پر گل از سنگهای رنگین گرانقیمت معرقکاری شده اند. گنبد مرمرین نوری کمرنگ را به داخل می پاشد. گور ممتاز محل و شاهجهان در سردابه و زیر سقفی که بر فرازش کور واره های نمادین را ساخته اند، در خاک سرد و محیطی تاریک آرمیده اند.

زائران واله ی دیدار، برهنه پا بر چهار ایوان گرداگرد آرامگاه، کف بر زمین شوریدگی می سایند و در هیمنه ی سترگی ی سنگ و وقار هنری یکسره رها می شوند و در پروازی به ارتفاع بی وزنی و تنفس بوی سبک آرامشی ملکوتی بال می زنند، از رگ رگِ هر ردیف سنگ و ستون و محجره ها و دیوارهای گوهرنشان، سرود آدم فانی به گوش می رسد.

کل ساخت راز هستی را در پایداری تداوم می بخشد، دیدن کم است، باید آنجا بود و پیام تناسب و زیبایی را بلعید ـ که گواردن زیبایی، فهمی در حد احساس نرم گل می خواهد و شیدایی ی شرمگین ژاله های سرما دیده شب ـ باید سنگ را در آغوش گرفت و دید که آسمانه ی بی ستاره چسان، بر استخوانپاره های دو دلداده، گرد تاریکی و سردی می پاشد. “جمنا” هزاران بار در مهتاب نجیب، سایه های جنبان و اشک ریز فرمانروای زندانی اگرادژ را از پشت پرده های حریم حرم، به وفاداری، شسته و در بی منتهای دریا ـ به کناره لذت ـ به دست آبهای بی کران سپرده است.

اکنون “جمنا”ی سیاه آب عفن، سخت پیش می رود. بر آینه اش اشباح تنهایی می رقصند. “تاج محل” در آبتنی ی تابش ماه و در سایه های شب و در آبشار زرین هور، زندگی می کند. هر برگ و گل و ساقه های گوهرینش که در استخوانبندی سنگ آرمیده است، تا آدمی هست با وی خواهد بود.

در باغ دلگشای تاج محل زیبایی است و سیل زائران معبد عشق و سپاه دریوزگان رها، در التجای مهربانی و نثار عطوفت رهگذران.


ای میل نویسنده

h_saranj@hotmail.com