تا آنجا که یادم هست از زمانی که دبستانی بودم، یادش بخیر مادرم همیشه در بعدازظهرهای نهم هر ماه (ماه قمری) در خانه روضه داشت. من یادم نمی آید از او دلیلش را پرسیده باشیم ولی به احتمال قوی به دلیلی می باید  نذری کرده بود.

ترتیب کار اینجوری بود که معمولا مادرم از روز قبل اش ما را می فرستاد که از قول او به خانمهای همسایه خبر بدهیم که مثلا از ساعت ۳ بعد از ظهر فردا روضه داریم، معمولا مقداری خرما و ندرتا شیرینی کشمشی هم خریداری می شد که با چای به آخوندها و مهمان ها تعارف می شد.

چهارتا روضه خوان به ترتیب می آمدند، روضه شان را می خواندند و‌می رفتند. جالب این بود که هر کدام از روضه خوانها متخصص خواندن یک فقره روضه خاص بودند، و در تخصص همدیگر هم دخالت نمی کردند!

۱ –  سید جلیل  متخصص روضه ۵ تن آل عبا بود،

۲-  آقا جعفر که عبایش نارنجی-کرم بود متخصص روضه علی اصغر بود،

۳-  یکی دیگر که اسمش یادم رفته و ما به تأسی از خواهر بزرگم او را «آخوند قند خوره» اسم گذاشته بودیم  متخصص روضه باب الحوائج بود،

۴ – سید رضا که  مادرم می گفت خیلی عیالوار و دست تنگ است (چون گاه مادرم مقداری مواد غذایی هم بهش می داد) بیچاره عبایش معمولا کهنه و کفش اش درب و داغون بود، تخصص اش روضه زینب بود. به گفته مادرم بیش از همه از زن ها اشک می گرفت و به قول خواهرم مردم از سر و وضع خود سید اتوماتیک  گریه شان می گرفت!

تا آن جا که یادم می آید اوایل قیمت روضه ها یک تومان بود، بعد چند سال شد ۱۵ ریال و در حوالی سال ۱۳۵۰ به ۲۰ ریال رسید و در میان آنها سید جلیل همیشه مزدش ۵ ریال بیش از بقیه بود.  اگر اشتباه نکنم در سالهای ۱۳۵۷ -۱۳۵۶ هنوز رسما همان نرخ ها برقرار بود اگرچه دیده بودم مادرم بهشان ۵ تومان و به سید جلیل ۷/۵ تومان داده باشد.

روضه خوانها وقتی می آمدند بعد از نشستن روی صندلی لهستانی مخصوص و سر کشیدن چای و یا قند‌ داغ در نعلبکی، به فاصله چند دقیقه روضه را شروع می کردند، یعنی حتی اگر بیش از یکی دو تا از همسایه ها نیامده بودند هم خیلی منتظر نمی ماندند و روضه را شروع می کردند. بعد از تمام کردن و چند دقیقه دعاخوانی مادرم  بیرون اتاق مزدشان را می داد و می رفتند. گاه اتفاق می افتاد یکی از خانمهای همسایه که مثلا یک روضه علی اصغر یا باب الحوائج برای شفای بچه یا کس دیگرش نذر کرده بود (و احتمالا امکان یا حوصله برگزاری روضه در خانه خود را نداشت) از روضه خوان تقاضای روضه اضافی می کرد و مزدش را هم همانجا نقدا می گذاشت جلوی روضه خوان. بعضی وقتها هم پیش می آمد که یکی از همسایه ها موقع خداحافظی روضه خوان بیرون اتاق در هال خانه یا دم در حیاط از او می خواست خودش بعدا یک روضه طفلان مسلم بخواند و برای بچه اش (یا کار پیدا کردن شوهرش) دعا کند و همانجا هم  دو تومان مزدش را کف دست آخوند می گذاشت و می گفت «قابل شما را نداره.»

گاه پیش می آمد که در همان تاریخ نهم ماه برای مادرم کاری ضروری پیش می آمد و نمی توانست در خانه باشد (مثلا فامیلی وضع حمل کرده بود، یکی از نزدیکان در بیمارستان بود و روز ملاقاتش همان روز هفته بود و و و و). در این شرایط مادرم مزد تک تک آخوندها را جداگانه لای یک کاغذ می پیچید و روی ان اسم آخوند را می نوشت و می داد دست ما و سفارش می کرد، گوش بزنگ باشیم و از خانه تکان نخوریم تا آخوندها بیایند، از قول مادر از روضه خوان معذرت بخواهیم و بگوییم مجبور شده برود، و همان دم در پول را بدهیم به دست هرکدام. به نظرم که آخوندها از این ترتیب کار شاید راضی تر هم بودند!

در یکی از همین موارد که فکر می کنم  کلاس نهم یا دهم بودم و با عطا پسر دایی ام منتظر آمدن آخوندها بودیم، شیطنت به سرمان زد و آخوند که آمد او را دعوت کردیم داخل اتاق پذیرایی، بعد هم  چادر سرمان کردیم رفتیم توی اتاق که آخوند روی صندلی منتظر بود، من یک چای برای سید ریختم و جلویش گذاشتم، بعد از ریختن چای در نعلبکی و هورتی سر کشیدن آن آخوند کارش را شروع کرد، در یک جای روضه عطا از همان زیر چادر کوبید روی زانوی خودش و شروع کرد مثلا به هق هق گریه، که من دیگر  نتوانستم جلوی پکیدن خنده خودم را بگیرم و دویدم بیرون اتاق و عطا هم دنبالم.  جالب اینکه روضه خوان کارش را در اتاق خالی ادامه داد و روضه را تمام کرد. بعد که از اتاق آمد بیرون، من رفتم که پولش را بدهم و ازش معذرت خواستم  که «ببخشید این بچه ها شیطون هستند» یعنی که مثلا من جزو آنها نبوده ام، روضه خوان هم پولش را گرفت و نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت که یعنی «خودتی» و رفت.

اما جالب ترین  خاطره ام از این روضه ها این بود که از حدود شهریور ۱۳۵۷ دیگر روضه خوان ها آمدنشان در روز موعود نامنظم شد و از دی ماه به بعد به غیر از یکی شان بقیه به تدریج غیب شدند! مخصوصا سید جلیل متخصص روضه پنج تن که حتی بعد از پیغام و پسغام مکرر مادرم هم دیگر اصلا پیدایش نشد، و بجایش مادرم می رفت بهشت زهرا و نذرش را ادا می کرد. همیشه ما به شوخی مجسم می کردیم، سیدرضا و یا ان یکی‌ روضه خان دیگر، عبا و عمامه نو کرده اند و یک جایی پیش نماز شده اند ووو . گذشت تا این که چندین ماه بعد از انقلاب یک شب تلویزیون جلسه مجلس را نشان می داد که یکی از خواهر و  برادر ها آخوندی را نشان داد و گفت «چقدر شبیه سید جلیله» ما هم تایید کردیم،  و برای اطمینان مادرم را از آشپزخانه صدا کردیم،  آمد و خوب تماشا کرد و دید بعله کسی که گوینده او را حجت الاسلام والمسلمین جلیل زاده و سخنگوی کمیسیون… اعلام می کرد به قول مادرم همان سید جلیل «جد به کمر زده» است! که حالا دیگر لابد عارش می آمد برای پنج تن روضه بخواند.

یاد صمیمیت مادرم و همه مادرها زنده

بازنویسی، ژانویه ۲۰۱۹ ، تورنتو