شماره ۱۱۹۸ ـ پنجشنبه ۹ اکتبر ۲۰۰۸

در مقاله “مدرن ارتجاعی” گفته شد که دو مفهوم رایج “مرتجع” و “مدرن” هیچ یک بیانگر پدیده نوینی که در این زمانه شاهد آن هستیم نیستند و آن وجود افراد و جوامعی است که کاملا مدرن و امروزی هستند، اما ذهنیتی واپسگرا و ارتجاعی دارند و برای نمونه از رئیس جمهور ایران دکتر محمود احمدی نژاد و نامزد مقام ریاست جمهوری مدرن ترین جامعه جهان خانم “سارا پی لین” گفته شد و لذا مفهوم جدید به نام “مدرن ارتجاعی” پیشنهاد شد که بیانگر این افراد و جوامع هستند.

اما خود مفهوم ارتجاع نیز در این زمانه نیاز به بازنگری جدی دارد و تعریف رایج و سنتی از این مفهوم نه تنها تمام مصادیق خود را در برنمی گیرد، بلکه سبب کج فهمی بسیار شده است. در این نوشتار کوشیده می شود دو نوع ارتجاع موجود تحت عناوین “ارتجاع سنتی” و “ارتجاع مدرن” مورد بررسی قرار گیرد. و تکیه گاه سخن ارتجاع مذهبی است و ارتجاع را در رابطه با تکیه بر باورهای دینی تحلیل می کنیم.

ارتجاع سنتی که مفهوم رایج است و هر جا مردم از “ارتجاع” سخن می گوید آن را در نظر دارند حاصل ناخودآگاهی و بی خبری است. مرتجعین در این مفهوم کسانی هستند که در اثر بی سوادی یا بی خبری از جهان، اندیشه ای واپسگرا دارند و در اثر بی خبری و ناآگاهی عقایدی جزمی دارند و جهان را از دریچه تنگ سنت ها و آگاهی های محدود خود بررسی می کنند و با غفلت از دستاوردهای نوین دانش بشری بر آن هستند که حقیقت را بشناسند و باورهای آنها تنها حقیقت غیرقابل انکار است. کسانی را که “مدرن ارتجاعی” خواندیم نیز عموما در همین مقوله می گنجند. این دسته جدید با آنکه در رشته ای از علوم بسیار مطلع شده اند و فنی چون پزشکی و مهندسی را بسیار هم خوب فرا گرفته اند، اما ادراک آنان از جهان بویژه در مورد دین از همان قماش مردم کم سواد است. اینان با آنکه به دانش روز در زمینه کار خود مسلط شده اند و ذهنی انباشته از اطلاعات جدید دارند، اما همچنان در جهان سنتی خود باقی مانده اند و هیچ گاه نگاهی نقادانه به باورهایی که با آن رشد کرده اند نینداخته اند و با زیست در همان حلقه یاران هم اندیش خود و عمل مکانیکی به باورهایی که از کودکی در آنها درونی شده، هم چنان در همان جهان واپسگرای خود به سر می برند و دانش نوین آنان نه تنها باعث رشد فکری و روشن شدن ذهن آنان نشده، بلکه این دانش ها جهالت و نادانی آنان را عمیق تر کرده و این اطلاعات به جای روشنگری، خود دیوارهای تازه ای در برابر چشمانش کشیده است و سنگینی این اطلاعات بار سنگینی بر ذهن آنان شده که بیشتر و بیشتر آنان را در مرداب تعصب و کوردلی فرو برده و علم حجاب دیگری در برابر چشمان آنها کشیده است. اگر آشنایی با دانش نوین می تواند چراغی در برابر چشمان یک آدم عامی بی خبر برافروزد و او را از تاریکی بدر آورد، این افراد با تصور آنکه اطلاعات فنی به آنان بینش نوین هم داده است، یا چشمان خود را بر روشنگری ها می بندند و یا با مقاومت ذهنی در برابر آن روشنگری از تاریکی ذهنی خود پاسداری می کنند. برای مثال اگر یک روانپزشک به یک فرد عامی نشان می دهد که جن گرفتگی و غش کردن او حاصل ریختن آب داغ روی زمین و سوزاندن بچه یک جن نیست، بلکه یک ناراحتی عصبی است که با داروی مناسب برطرف می شود، انسان مدرن ارتجاعی برای اثبات جن با آوردن دلایل هاینزبرگ در مورد نظریه عدم قاطعیت و نشان دادن نارسایی های فیزیک نیوتونی و غرور بیهوده بشر تا اوایل قرن بیستم در مورد فهم جهان، منکر هر استدلال عقلی شده و از این طریق امکان وجود اجنه را ثابت می کند.

حاصل این گونه اندیشیدن چنان می شود که آقای دکتر محمود احمدی نژاد در برابر دوربین تلویزیون ها و در یک کنفرانس معتبر در جمع دانشگاهیان و روحانیون کشور فاش می کنند که آمریکاییان و غربی ها با بررسی دقیق و علمی متوجه شده بودند که قرار است امام زمان بیاید و جهان را نجات دهد، لذا با برنامه ریزی جهت پیشگیری از این به عراق حمله کردند و بعد هم سرزنش مسلمانان که در حالی که غربیان به این امر در اصل مطالعات علمی آگاه شده بودند، چرا مسلمانان غافل، این حقیقت را جدی نگرفته و در اثر بی خبری سعادت بشری را تامین نکرده اند.


ارتجاع مدرن = ارتجاع گزینشی

این پدیده در کشورهای پیشرفته به وجود آمد و رشد کرد و کم کم به اقشار تحصیل کرده کشورهای جهان سوم نیز سرایت کرد. این ارتجاع حاصل ناآگاهی نیست و به همین سبب نیز ناخواسته و معلول طبیعی علت ناآگاهی نیست.

افراد این گروه به دانش روز مجهز هستند. از ادیان و باورهای دیگر اطلاعات لازم دارند. مسیحیان و یهودیان آنها عموما می دانند که کتاب مقدس در طول زمان معانی مختلف یافته، متون متفاوتی از این کتاب ها در دست است. فهم مردم از این کتب تابع زمان و مکان و حتی شخص خواننده است. اینان اگر با فلسفه هرمونتیک به صورت مطالعاتی آشنا نباشند و آن را نشناسند، اما در عمل کاملا چنان می اندیشند.

در حقیقت زندگی روزمره آنان و اطلاعاتی که در کلیه زمینه ها از طریق گزاره های جمعی و در روند کارشان با آن برخورد می کنند به طور عمده سکولار و غیرقدسی و غیر مطلق است. او روزانه می شنود که قطعی ترین تئوری های علمی دستخوش تردید قرار می گیرند و گاه رد می شوند. او در جریان اطلاعات در مورد بیولوژیک بودن هم جنس گرایی است. برای او نظر پزشک دیگر قطعی نیست چه رسد به دارویی که به حکم بودن در کتابی مقدس و غیرقابل سئوال باشد. روزانه شاهد آنست که چه بسا محکومی که همه شواهد علیه اوست، معلوم می شود بی گناه است. صدها فیلم در این مورد دیده است و می داند حتی شهادت شاهد عینی هم اعتبار ندارد و فرا گرفته مثل یک قاضی سنتی مذهبی با شهادت یک شاهد عینی حکم محکومیت را صادر نکند، زیرا نه تنها در دیدن دهها عامل فیزیکی دخالت دارند بلکه خود ذهن عالمی ست که در دیدن دخالت می کند. او می داند که اطلاعات از طریق حواس مستقیم به مغز نمی رسند، بلکه ذهن ساختاری دارد که در طول زمان شکل گرفته است. و هر اطلاعاتی از این فیلتر می گذرد، رنگ آن را می گیرد و از این رهگذر برجسته می شود یا بی رنگ و کم اهمیت می شود.

با اینان که صحبت می کنید می بینید که دیریست از جهان مکانیکی نیوتونی و مطلق انگاری علمی بیرون آمده اند و تحت تاثیر نظریه نسبیت انیشتین به جهان نسبی می نگرند و پس از بحثی جدی در مورد باورشان در آخر اضافه می کنند. “این حداقل طوریست که من می بینم This is at least what I see . ممکن است از کوآنتوم مکانیک اطلاع چندانی نداشته باشند، ولی فلسفه عدم قطعیت هاینزبرگ بر زندگی آنها حاکم است و نادانسته در آن جهان زیست می کنند، زیرا مشکل می شود در جهان اطلاعات و دنیای پست مدرن زیست کرد و هر روز در معرض اطلاعاتی از این دست از طریق رادیو و تلویزیون و اینترنت نبود.



 

جهانی شدن اطلاعات به همراه جهانی شدن زیست همه را در کنار هم قرار داده است و عموم این افراد خواسته و ناخواسته در زندگی روزمره در رابطه با مردم کشورهای دیگر و در برخورد با فرهنگ آنان و نظام باورهایشان هستند.

به طور کلی محیط زندگی اینان کمتر وجه اشتراکی با محیط زندگی ارتجاع سنتی دارد. از محیط آنان دیریست تقدس زدایی شده و دوران حکومت مطلق ها و احکام ابدی در بیشتر بخشهای زندگی آنان مدتهاست به سر آمده است، اما چرا با این همه چون نوبت به مذهب و باورهای دینی می رسد یکباره جزمی و ارتجاعی می شوند تا جایی که تمام جنایات یک نظام و همه کشتارهای آن و تمام فاجعه های اقتصادی حاصل از عملکرد آن را در مقابل مسئله سقط جنین یا ازدواج میان هم جنس گرایان به هیچ می انگارند و به آقای بوش پس از افشای تمام دروغ های او در مورد عراق دوباره رای می دهند و یا در مورد خانم پی لین چنان از خود بیخود می شوند که تمام نادانی ها و تعصبات او را که در مقاله پیشین ذکر کردم، نادیده می انگارند؛ حتی وقتی در ویدئو می بینند که او به کنیا رفته تا کشیشی سیاه با به کار گرفتن سحر و جادو و دست گذاشتن روی سر او نیروهای شر را از وجود او خارج کند.


اگر ارتجاع در شکل سنتی خود پدیده ایست که تمام ذهنیت فرد را فرا می گیرد و فرد مرتجع در آن جهان زیست می کند، مثلا آقای دکتر احمدی نژاد تنها در سازمان ملل نیست که هاله ی نور را به دور سر خود می بیند و فهرست کابینه خود را هم به تایید امام زمان می رساند، بلکه آمدن آمریکا به عراق را هم در رابطه با ظهور حضرت مهدی می بیند.

و یا آیت الله مشکینی و خزعلی در مورد چگونگی پیدایش انواع می نویسند که فیل آدمی بوده در یمن که مادرش را اذیت میکرده و مادرش نفرینش کرده و فیل شده و به همین طریق هم در مورد چگونگی پیدایش میمون و دیگر حیوانات نظر می دهند، بعد هم آن کتاب را به طور عالی و زیبا چاپ می کنند و در سطح وسیعی با بودجه دولت پخش می کنند.

اما ارتجاع مدرن به صورت گزینشی عمل می کند؛ یعنی فرد از سویی برآنست که متون مقدس، ثابت و ابدی و غیرقابل سئوال هستند، از سوی دیگر در همه امور زندگی نسبی گرا است و اثری از آن تقدس در بخش های دیگر زندگیش نیست. و وجه اشتراک خانم پی لین با آن کشیش یا جادوگر کنیایی فقط در همان مراسم و همان مورد خاص است. و پس از آن مراسم جادوگر غرقه در جهان ارتجاع سنتی خود هم چنان زندگی می کند و خانم پی لین به جهان مدرن خود برمی گردد و با آن ذهنیت به کارفرمانداری خود میپردازد.

اگر ارتجاع سنتی زاییده ناآگاهی و محدودنگری است، ارتجاع مدرن پدیده ایست پیچیده که دلایل گوناگون دارد و در مورد این پدیده نو هنوز مطالعه کافی صورت نگرفته است.

در اینجا چند عامل را که از نظر من در شکل دادن به آن نقش اساسی دارند می شکافم.

ـ نیاز به ثابت ها

یکی از نیازهای اساسی انسان داشتن تکیه گاه های ثابت ذهنی است؛ تکیه گاهی که کمتر یا اصلا دستخوش تغییرات نشوند و با زیر و زبر شدن زندگی و زمانه هم چنان تداوم خود را داشته باشند که قدما به آن “اعیان ثابته” می گفتند.

این نیاز در جهان سنتی به آسانی تامین می شود، زیرا تغییر و تحول در آن کم است. خانواد نهادی است نیرومند، پایگاههای اجتماعی تداوم دارند، اعتقادات در محدوده یک فرهنگ چنان دیرپا می شوند که جزیی از هویت فرد می شوند و این نظام اعتقادی کمتر در معرض تهاجم اعتقادات دیگر قرار می گیرد، اما در جهان مدرن بویژه در عصر ارتباطات که به قول معروف سنگ روی سنگ بند نیست. هر روز تئوری ها عوض میشوند و با هر تغییر، ساختار ذهنی ما در معرض لرزشی و گاه زلزله ای و توفانی قرار میگیرد. هاله های تقدسی بودند که حافظ وجود مقدسین بود با اطلاعات جدید یکی پس از دیگری محو می شوند، شخصیت های تاریخی و اسطوره های ملی مرتب بازخوانی می شوند. اگر مقدسین می روند و قهرمانان ملی جای آنها را می گیرند، ولی قهرمانان ملی و فرهنگی نیز از این ضربه مصون نمی مانند و معلوم می شود که ابراهام لینکلن تمایلات هم جنس گرایی داشته و جرج واشنگتن برده دار بوده، کشتار بابیان به دست امیرکبیر صورت گرفته و نادرشاه فجیع ترین قتل عام را در هند کرده و دانش حضرت محمد از محدوده زمان و مکانش بیرون نبوده و بسیاری از سخنانش دیگر اعتبار علمی ندارند و از نظر تاریخی غلط هستند و یا اینکه امام حسن عسگری اصلا فرزندی نداشته و طبیعت و فطرت اصلا نه کامل هستند، نه پاک، بلکه مثل هر سیستمی کلی ضایعات دارند و از همین مقوله ضایعات آنکه نه همه کس با گرایش به رابطه با جنس مخالف به جهان آمده است، بلکه برخی از بدو تولد و به حکم ساختمان ژنتیکی خود هم جنس گرا هستند و اینکه با آناتومی بدن و مطالعات آزمایشگاهی طب چینی و سیزده شاهراه سیلان انرژی در بدن قابل مطالعه نیست، ضمن آنکه پدیده ایست با کارکردی غیرقابل انکار. اینکه دیگر نه تنها کره زمین مرکز جهان نیست، بلکه ذره ناچیزی است در کل جهان هستی که مشتی انسان در روی یک کره در میان میلیاردها کره که کل آن میلیاردها یک کهکشان است، در میان میلیاردها کهکشان به این نتیجه رسیده که اشرف مخلوقات است و جهان بر مبنای حضور او شکل گرفته و خالق همه این کرات و کهکشان ها کاری ندارد جز آنکه به امور یکی از این میلیاردها انسانی برسد که بر روی یکی از این میلیاردها کره ای زیست می کند که در درون یکی از میلیاردها کهکشان ها قرار دارد.

در جهانی که دیگر حتی عمیق ترین روابط انسانی هم مورد تردید قرار گرفته اند و دیگر شعر مادر ایرج میرزا که نسل قبل آن را با شوق میخوانده، از زبان ها افتاده؛ شعری که در آن محبت مادری آنچنان پایدار و غیرقابل تزلزل بود که وقتی پسر به گفته معشوقه مادر را می کشد و قلب مادر را برای رضایت او می برد در راه که پایش به سنگ می خورد از قلب خونین ناله برمی آید: که “آه پای پسرم خورد به سنگ” و حال مرتبا در اخبار شنیده می شود که مادرهایی فرزندانشان را با دست خود می کشند تا مثلا مانعی در راه رابطه آنان با دوست پسرشان نباشند یا حوصله نگهداری بچه ها را نداشته اند و یا پدری سالها به دخترش تجاوز می کرده و مادر هم برای منافع خود بر آن چشم می بسته است.

خلاصه در جهانی که دیگر در علومش، نه در روابط انسانی اش، نه در تعریف هویت هایش، نه در عرصه اقتصادی اش و نه در هیچ نهادش امر ثابت و غیرقابل سئوالی بر جای نمانده، این بشر مدرن به کجا تکیه کند؟ دستش را دور کدامین ستون ثابتی حلقه کند و به کدامین اصل پایداری دلخوش کند؟ چنین است که او ناگزیر به مذهب پناه می برد و آن را هر چه ثابت تر، غیرقابل سئوال تر و اطمینان بخش تر می خواهد و در قرن بیست و یکم و پس از آن همه نوشته ها و کتب و مباحث در مورد انجیل و تغییرات پیوسته در آن بر آن می شود که تنها راه نجات پیروی از کتاب مقدس آن هم به صورت تحت اللفظی آنست و یا اینکه خدای خالق تمام این جهان بیکران با میلیون ها میلیون ستاره، شخصا به آقای بوش و یکی دو تن از یارانش می گوید بروید به عراق حمله کنید، حال آنکه چگونه این خدا نمی دانسته صدام بمب اتمی نداشته، دیگر سئوالی بی معنی است.



۲ ـ سودجویی

فلسفه Utilitarian یا سودگرایی که در شکل دادن به فرهنگ آمریکایی نقش بسیار مهمی دارد و در آمیزش با “فردگرایی” مهمترین پایه تمدن غرب است، لذت فردی را به مهمترین و اساسی ترین پدیده فرهنگ غرب و غرب گرایان در سراسر جهان تبدیل کرده است. ارضای فردی محور بسیاری از اعمال انسان شده است، حال اگر این ارضا در بازگشت به قدیم و ارتجاع به دست می آید، چنین باید کرد. در کشورهای اروپایی بویژه کشورهای اسکاندیناوی که کمتر مردم به کلیسا می روند و این رقم در انگستان به ۱۳ درصد و در فنلاند به ۸ درصد رسیده است، حال همین مردم رو به کلیساهایی که کشیشان جهان سوم از جمله ایرانی آن را اداره می کنند، آورده اند، زیرا مجالس آنان بر عکس کلیساهای خودشان پر از شور است و شوق و هیجان و سرمستی.

با چنین نگرشی گذشته را آنقدر جرح و تعدیل و حتی کج و معوج می کنند که در ذوق فردی آنان جا می گیرد. مسیح می شود رفیق شخصی و یار غار خصوصی فرد در جهانی که افراد همه با هم بیگانه شده اند. به قول گراهام گرین در کتاب “آمریکایی ساده” اعتمادی را که دیگر به کسی نمی توانند داشته باشند به او پیدا می کنند. در جهانی که هر کس می کوشد لحاف را روی سر خود بکشد، مسیحی خلق می شود شخصی و اختصاصی که همه جا لحافش را روی سر فرد مومن می اندازد.

و یا در میان قشرهای تحصیل کرده و کتاب خوانده و آگاه ما مولانا و عرفان بازار داغ پیدا می کند، اما مولانایی که چنان از خودش مسخ شده که فقط در تصور این انسانها وجود دارد والا مولوی واقعی ای که سخت هم پای بند مسئولیت بود و یک رکعت نمازش ترک نمی شد و همه از قرآن می گفت و مثنوی خود را شرحی بر قرآن می دانست، اگر زنده شود و به جمع آنان بیاید حتی پنج دقیقه تاب تحملش را ندارند. آنچه اینان از مولانا می خواهند همان است که آن دیگری از مسیح مخلوق ذهن خودش با انکار همه مدارک تاریخی می خواهد و هنرپیشگان هالیوودی از بودایی تبتی و بوتانی می خواهند: ارضای شخصی نه دریافت حقیقت.

و این هنر دالایی لاما و گوروهای هندی و کشیشان آگاه و رهبران متجدد مذهبی مسلمان است که با درک این نیاز، کالای لازم را تولید کرده اند. اصلاً در این جهان عدم قطعیت ها، حقیقت معنی ندارد. حقیقت را باید تصور کرد و حقیقت را باید در ذهن خود خلق کرد، زیرا به این شکل است که می تواند در ذهن جای گیرد و از دوام آن پاسداری شود.


۳ـ اصل عمل گرایی

عملگرایی از ویژگی های تمدن غرب است که در فرهنگ آمریکا به اوج خود رسیده است و با رهایی از بسیاری از آموزشهای فلسفی و فرهنگی دیرپای اروپایی بی تردید در آن راه رهسپار بلکه روان شده است و راز موفقیت آن در امور اقتصادی و زندگی مادی او نیز در همین عمل گرایی اوست که تا عاقل به دنبال پل بگردد، دیوانه به آب زده و به ساحل رسیده است. و اگر چند تن از دیوانگان هم در این میانه غرق شوند چه باک که هر که مروارید خواهد بیم دریا را به جان بخرد.

لذا وقتی این انسان مدرن بر آن می شود که آن ارتجاع نیازهای او را بهتر برآورده می کند، تردید را کنار می گذارد و وارد دریا می شود، زیرا می داند که آنکه بر کنار آب نشسته هرگز لذت شنا کردن را نمی برد. راهبان بودایی کره ای و تایلندی و تبتی فریادشان از این نودینان آمریکایی بدر آمده که اینان وقتی به این عقیده روی می کنند چنان آن را جدی می گیرند و می خواهند دستورات را قدم به قدم و لحظه به لحظه دنبال کنند که زندگی را بر ما تنگ کرده اند، زیرا درست است که ما راهب بودایی هستیم ولی خوب زندگی طبیعی خودمان را داریم با ضعف ها و بی فرهنگی ها و وسوسه ها و تنبلی های خودمان و نومسلمانان آمریکایی چون حمید الگار فریادشان از ضعف ایمان و عملکرد دینی روحانیون ایرانی بر آسمان می رود، اما آمریکایی ای که لخت شده و به آب زده می خواهد لذت خنکای آب را با هر سلول بدنش حس کند و یکشبه ره صد ساله بپیماید.

اگر ارتجاع سنتی تمام راه خود را با ایمان می پیماید، ارتجاع مدرن پس از سرگردانی ها می آید و با تردید و دودلی قدم به راه می گذارد. اگر ارتجاع سنتی یک نظام هماهنگ و دربرگیرنده ی همه ی ابعاد زندگی فرد مرتجع است، ارتجاع مدرن موضعی است و موردی و وجود مرتجع مدرن را دستخوش تناقضات می کند و تمام ابعاد زندگی مرتجع مدرن را در بر نمی گیرد.

اما هر چقدر آغاز رفتن در ارتجاع مدرن با تردید باشد در نهایت پس از مدتی، کم و بیش در چنبره ی همان تعصب و تنگ نظری و واپسگرایی ارتجاع سنتی گرفتار می آید.

از سویی فردی که ارتجاع مدرن را برمی گزیند می داند برای کسب لذایذ و رسیدن به مقصود باید سخت در آن راه غرقه شود، فضای ذهن را بر هر روشنگری ببندد و اجازه ندهد که اطلاعات از سطح آگاهی های سطحی فراتر رود و به میدان تفکر و تعمق و نقد قدم بگذارد. باید مشتاقانه و با تمام نیرو به دنبال یاران همدل برود و آنقدر در جمع آنان فعال شود که گرمای وجود جمع درون سرد و خسته ی او را گرم کند و شوق قبول در جمع جای خالی باورهای عمیق را در او پر کند. در مجلس عرفانی میرود و سخت به همراه ساز سماع می کند، ذکر می گیرد، بی آنکه اهل نماز باشد و یا به آن کار در عمق وجودش باور داشته باشد. پاره ای از آنان که مسیحی به دنیا آمده و حال هم، دینی ندارند، به همراه ساز ذکر الله الله می گیرند. این انسان که ارتجاع مدرن را برگزیده، با همه تردیدهای عقلانی و اطلاعاتی خود در مورد انجیل یا تورات در کلیسا با شور و شوق دست می زند و سرود مذهبی می خواند و راه را بر هر اندیشه و صحبتی که این شوق را در او خدشه دار کند، می بندد. چنان از مسیح می گوید که گویی رابطه تنگاتنگ و عاشقانه فردی بین او و خدای متجسد در مسیح برقرار است و چنان به مراقبه می نشیند که کمتر بودایی واقعی به این اخلاص مراقبه می کند. یا غرق در صوفیه و عرفان می شود و از تجلی حق در وجود انسان می گوید و وحدت وجود تکیه کلامش می شود بی آنکه در عمق وجود به خدایی باور داشته باشد و یا چون خانم پی لین از کلیسای پنتاکستال با آن غش کردن ها و کف به لب آوردن ها و حضور یافتن شخص مسیح و روح القدس در وجودش ناگهان نزد جادوگران کنیایی می رود و در نطق های خارج از کلیسایش از احیای ارزش های مسیحیت می گوید؛ آن ارزش هایی که عامه پسند شده اند و نماد سیاسی محافظه کاران جامعه هستند و مثل دیگر مسیحیان سخت مومن از عشق بی قید و شرط حضرت مسیح برای تمام بشریت می گوید ولی کشتار مردم عراق را خواسته ی خداوند می داند.

از سوی دیگر با هر حد ایمانی که فرد پای در گروه بگذارد به زودی دینامیک گروه او را در برمیگیرد و وی را چون جریان تند یک رودخانه با خود می برد. بویژه که فرد هم مشتاقانه بخواهد که با آن موج برود. لذا پس از مدتی افکار ارتجاعی چنان ذهن او را ـ حداقل در مورد خاص ـ پر می کند که در او کاملا درونی می شود و دیگر حتی تضادهایی که در بالا گفته شده نیز حس نمی شود و همه چیز هماهنگ به نظرش می رسد. و خرافی ترین و عقب مانده ترین افکار و اعمال بر او حاکم می شوند؛ در شهر واشنگتن سفره حضرت عباس و حضرت رقیه با شرکت کنندگان بی حجاب و آلامد برپا می کند. خانمهای زیبای خوش پوش سکسی به تبلیغ عفت و عصمت مسیحی در دانشگاههای آمریکا می روند و تحصیل کرده ترین ها و هنرمندترین های اینان گاه سرسپرده ی یک گوروی بیسواد عقب مانده اما زیرک و مدبر، می شوند.


تذکر

نکته پایانی آنکه ارتجاع سنتی و مدرن با آنکه ظاهر مشابه دارند و چه بسا از زبان مشترک بهره می گیرند ولی هم هویت و هم عملکرد آنها بسیار متفاوت است، بویژه اگر آنها را در بستر فرهنگی و جغرافیایی خودشان شاهد باشیم. همین تشابه ظاهری بدون توجه به تفاوت های بنیانی نشات گرفته از شرایط جغرافیایی باعث چه بسیار داوری های نادرست می شود، از جمله آنکه ارتجاع حاکم در ایران از نوع ارتجاع در آمریکا است و یا عملکرد مذهبیون سرسخت آمریکا مشابه عملکرد متعصبین ایرانی است. شرح این تفاوت و تشریح آن را به نوشتاری دیگر وامیگذارم.