شماره ۱۱۹۸ ـ پنجشنبه ۹ اکتبر ۲۰۰۸
هرگز تصور نمی کردم که سایت اینترنتی شهروند، در جهان، اینقدر بیننده داشته باشد. شهروندیان تورنتویی و دالاسی همیشه پرتلاش باشند.
پس از دریافت چندین ای میل (در رابطه با مقاله “وقتی قورباغه ابوعطا می خواند . . .”) از نقاط مختلف جهان که وب گردان عزیز (وب گرد بر وزن ولگرد از اصطلاحات مانی شاعر می باشد که در اینجا به غنیمت می گیرم) ارسال داشتند، بدین بهانه، اشاراتی بر چند نکته، ضرورت دارد:

۱ـ حکومت اسلامی

بر این باورم که اصطلاح “حکومت اسلامی در ایران” باید جایگزین “جمهوری اسلامی ایران” بشود.
“جمهوری” مفهوم زیبا و معنای وسیعی دارد که با آزادی، دمکراسی و انتخابات راستین همسو است و نباید قربانی و بازیچه حاکمان اسلامی در ایران شود.
“جمهوری” از زهدان یک اندیشه خلاق با مضمون عدالت اجتماعی برمی خیزد.
در تفکر سیاسی سنتی ایران؛ شاه، سلطان، خلیفه و ولی فقیه ظل الله بودند و به اراده خدا بر مردم حکم می راندند. آنان “فره ایزدی” هستند و برگزیده خدا قلمداد می شوند. فلسفه سیاسی تشیع، ولایت را بر اساس انتخاب نمی داند، بلکه فرستاده ی خدا می داند و تفاوتش با فلسفه سیاسی تسنن که خلیفه را بر اساس انتخابات می بیند، دال بر این واقعیت است.
این مقوله ی جدیدی نیست. پس از فوت محمدبن عبدالله در مسئله جانشینی بین مسلمین اختلاف افتاد و دو نظریه سیاسی و عقیدتی متفاوت فعالیت خود را آغاز کردند. گروه اول که بعدها به “اهل سنت” یا سنی ها مشهور شدند بر این عقیده بودند که جانشین پیامبر باید از طریق بیعت (انتخابات و با رای اکثریت) تعیین شود. گروه دیگر که به شیعیان معروف شدند، میگفتند: مسئله جانشینی امری نیست که به رای گذاشته شود و طبق “مشیت الهی” باید باشد. گروه تسنن را گروه معتقدان به “بیعت” و گروه شیعیان را گروه معتقد به “ولایت” نام نهاده اند. بدین دلیل است که مقام معظم رهبری که سرنوشت ۷۰ میلیون ایرانی در چنگ اوست به “ولی” فقیه معروف و با مشیت الهی! انتصاب می شود و رئیس حکومت ولی یا خلیفه ی وی با “مشیت ولی” مثلا انتخاب می شود و تمام ساختمان بندی و زیربنای قانون اساسی حکومت اسلامی بر این اساس پایه ریزی می شود. پس اگر آقای احمدی نژاد هاله ی نورانی می بیند، تصور نکنید که نادانی است که به روانکاوی احتیاج دارد، بلکه براساس “مشیت ولی” و “ولی” براساس “مشیت الهی” به این روان پریشی دچار می شوند.

۲ـ جمهوری

اولین جنبش جمهوری خواهی در ایران در سالهای آغازین دهه ی دوم سلطنت ناصرالدین شاه اتفاق افتاد و عامل اصلی آن نیز میرزا ملکم خان و فراموشخانه او معرفی شد. فراموشخانه اولین مجمع سری در تاریخ نوین ایران بود و میرزا ملکم خان سعی داشت از طریق فعالیتهای تبلیغی در این مجمع و روشنگری اندیشه ها، مریدان زیادی گرد آورده و زمینه را برای اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی مورد نظر، و پایه ریزی جمهوری و تغییر رژیم سلطنتی آماده کند. و حتی روایت می شود که “میرزا ملکم خان در فراموشخانه به تبلیغ اندیشه ی جمهوری خواهی و آماده کردن زمینه برای ریاست جمهوری شاهزاده جلال الدین میرزا و استقرار رژیم جمهوری در ایران می پرداخته است.”
فکر جمهوری خواهی نزد برخی از اندیشمندان سیاسی در قرن نوزدهم وجود داشت، ولی به سبب آگاهی ژرف آنها از شرایط و اوضاع فرهنگی و سیاسی ایران در آن روزگاران، اندیشمندان به قانون خواهی و نهایتاً مشروطه خواهی می پرداختند و حتی در اوایل قرن بیستم پس از زوال حکومت قاجار در شهریور ۱۳۰۴، بنابر نظر پاره ای از پژوهشگران، رضاشاه بر این اصرار بود که جمهوری اعلام کند و خود رئیس جمهور شود ولی با تاکید و پافشاری سیاستمدار ذکاوتمندی چون ذکاء الملک (محمدعلی فروغی) سلطنت پهلوی جایگزین می شود.
ذکاءالملک بر این باور بود که جامعه سنتی و عقب افتاده ایران آمادگی پذیرش جمهوریت را ندارد و سلطنت با یدکی “فره ایزدی” و “برگزیدگی خدا” بهتر و جامع تر می تواند حاکمیت قاطع اعمال کند و نظم دولتی حول قدرت مرکزی مملکت داری کند. رضاشاه که تحت تاثیر کمال آتاتورک ترک بود و عظمت ریاست جمهوری وی را می دید، خواهان جمهوریت بود. با این تفاوت که ذکاءالملک می دانست و می فهمید که کمال آتاتورک در ترکیه جانشین حکومت پرشکوه و جلال عثمانی بود و رضاخان جایگزین حکومت نکبت بار و خوار و ذلیل قاجاریه، ولی رضاخان بینش درک این موضوع را نداشت.
اما ای کاش در همان سال ۱۳۰۴، ناآگاه بودن و ناسنجیده بودن اندیشه رضاخان بر دانایی و آگاهی و ذکاوت ذکاءالملک غالب می شد، که نشد و این یکی از آن “اگر”های تاریخ است که “اگر” می شد، چه میشد؟

این که در اندیشه آیرونساید و انگلیسی ها چه می گذشت، آیا خواهان جمهوری بودند یا سلطنت، یک سئوال تاریخی است. من بر این باورم که آیرونساید هم جمهوری می خواست، اما ذکاءالملک با ذکاوت خودش، آیرونساید و انگلوفیل ها را به میدانگاه اندیشه خود کشاند. چرا و چگونه؟
در اواخر سلطنت احمدشاه، فرماندهی قزاق ها و ارتش ایران با “استاروسلسکی” روسی و دیگر افسران روسی بود. با تحریکات آیرونساید انگلیسی، افسران روسی اخراج شدند، و فرماندهی قزاق ها به عهده سرهنگ اسمایس انگلیسی گذاشته شد. آیرونساید در این اندیشه بود که در زمان مناسبی احمدشاه قاجار را سرنگون و جمهوری جایگزین آن کند. چهره ی کریه و زشتی که قاجار نزد جهانیان بخصوص انگلیسی ها از خود به نمایش گذاشته بود، تحمل سلطنت را برای آنان دشوار کرده بود، اما انگلیسی ها دنبال مردی می گشتند که بتواند این مهم را انجام بدهد، نه “سپهسالار تنکابنی” و “نصرت الدوله فرمانفرماییان” توانایی این امر خطیر را داشتند و نه ماژور فضل الله خان و عبدالله خان امیر طهماسبی نامزد شایسته و مورد اعتمادی بودند. و بالاخره سیدضیاء طباطبایی و رضاخان میرپنج که قول همه گونه همکاری و همراهی با سیاستهای انگلیسی ها را داده بودند، به رهبری انتخاب شدند.
به قول بهار هر کس که سرش به کلاهش می ارزید، در همان روز اول کودتا گرفتار شد، ولی در روزهای بعد آزادیخواهان و دمکراتهایی که به اتهام جمهوری خواهی و سلطنت ستیزی دستگیر و تبعید شده بودند، آزاد شدند.
بنابر این در آن مقطع، هدف از کودتا، سرنگونی احمدشاه نبود بلکه دستگیری و تبعید شازده ها، اعیان و اشراف و آزادیخواهان بود. در بیانیه ها و اعلامیه هایی که رضاخان و سید ضیاء در اولین روزها می دادند، سخن از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در جهت منافع کارگران و زارعین بود و این طور وانمود می شد که کودتای آنها ضد سرمایه داری است و سوسیالیستی جلوه داده می شد. همیشه به خاطر داشته باشیم فلسفه کودتای سوم اسفند، جلوگیری از نفوذ بلشویسم در ایران بود.
مدارک و اسناد و بیانیه های موجود حاکی بر این است که هدف انگلیسی ها (آیرونساید)ـ انگلوفیل ها (سرسپردگان به انگلیسی ها) و رضاخان و سید ضیاء پایه ریزی مقدمات یک دولت جمهوری بود نه سلطنت. یک سال بعد از کودتا در اسفند سال ۱۳۰۰ یک دیپلمات هوشیار و مجرب به نام سر پرسی لورن به ایران آمد و توانست از همان ابتدا پایه روابط متقابل رضاخان و انگلیس را بر بنیانی معقول، واقع بینانه و انعطاف پذیر استوار سازد تا بدین وسیله مقدمات جمهوری را پایه ریزی کند.

۳ـ جنبش فاشیستی
در ابتدا بگویم که حکومت اسلامی یک جنبش فاشیستی است نه یک حکومت فاشیستی. حکومت، شکل و لایه رویی است و جنبش فاشیستی مضمون درونی و لایه درونی روحانی و رمانتیک حاکمیت است. دلتنگی برای گذشته از دست رفته. دلتنگی برای حکومت اسلام در چهارده قرن پیش و ذوب شدن در ولایت. از طرف دیگر ترس از جهان جدید، نظم نوین و مناسبات سیاسی و اقتصادی قرن بیست و یک، هسته ی سخت و درونی این ایدئولوژی را تشکیل می دهد.
از نظر جامعه شناسان، فاشیسم در جوامع در حال گذار امکان ظهور و بروز دارد. پروسه مدرنیزاسیون و شکل گرفتن اندیشه ها و تصورات مدرن، گروههای محافظه کار سنتی را به این تکاپو می اندازد که سبک دیگری را برگزینند که همسو با آرزوها و امیال و دلتنگ های حکومت ۱۴ قرن پیش باشد. این آرمانها و اندیشه ها در درون زهدان جنبش فاشیستی شکل می گیرد، رونق پیدا میکند، متبلور می شود و حاکمیت می کند و بر سرنوشت ۷۰ میلیون نفر در سرزمین ایران تاثیر می گذارد و بر سرانجام ۲۰۰ میلیون مسلمان در منطقه موثر واقع می شود. فاشیسم واکنش طبقات ماقبل سرمایه داری در مقابل اندیشه تجدد و نظام اجتماعی مدرن است.
واکنش آنان، در درون حکومت اسلامی، با مضمون فاشیستی بدین گونه به حرکت درمی آید که بر کل جامعه چیره می شود، فردیت را نابود می کند، جامعه را در دولت همسو می کند، دولت و پیشوا را یکسان می کند و توده ها را در وجود رهبریت (ولایت) ذوب می کند، خشونت بر حق می شود و رهبر مظهر حقیقت می شود و فرهنگ به تبلیغات تبدیل می شود.
آقای موسولینی در سال ۱۹۳۲ در دایره المعارف ایتالیا نوشت که فاشیسم جنبش مذهبی یا شبه مذهبی است:
“زندگی بر پایه فرد فاشیست، باید جدی و بی پیرایه و توام با ریاضت و مذهبی باشد، تمامی جلوه های آن در جهانی صورت می گیرد که نیروهای اخلاقی آن را استوار نگاه می دارند و تابع مسئولیتهای معنوی و روحانی است . . .” بدین گونه است که باید گفت فاشیسم نه تنها نظام حکومتی، بلکه از همه بالاتر نظام فکری است.

ایمیل نویسنده:
rezaalvim@yahoo.com