شهروند ۱۲۰۰ ـ پنجشنبه ۲۳ اکتبر ۲۰۰۸
به بهانه ۲۷مهر، سالگرد اعدام مرتضی کیوان
شاید این سطور در نخستین نگاه، حاوی سخنی تازه نباشد، شاید نباید اینچنین که هست، انتقادی باشد، شاید هم باید و نبایدی در کار نباشد! بیش از نیم قرن از اعدام مرتضی کیوان گذشته است، امروز تاریخ، ضرورت ها و چشم اندازهای دیگری فرا روی انسان این عصر قرار داده. بازخوانی زندگی شخصی مثل مرتضی کیوان بیشتر از آن جهت دارای اهمیت است که محققان و مفسران امروز به راست چرخیده یی که مقالات و کتب رنگ به رنگ و رقم به رقم در توجیه و تشویق خاندان و حکومت پهلوی می نویسند، به یاد بیاورند چه جنایاتی در همان دوران رخ داده و با سنجش کمی جنایت، که نفس آن با هیچ روشی قابل توجیه نیست، دست از تبرئه سلطنت پهلوی بردارند. یا اگر که دست نمی کشند (چرا که ممکن است گرسنه بمانند) اینقدر وقیحانه استبداد رضا میرپنج و محمدرضای جلاد را ماله نگیرند! باید آگاه بود که سرنوشت و عاقبت مرتضی کیوان تنها یکی از آن جنایت های نابخشودنی است.

مرتضی کیوان بین سالهای ۳۳-۱۳۰۰ش/ ۱۹۵۴-۱۹۲۱ می زیست. به لحاظ تاریخی این دوره یی مهم از سرنوشت ملت ایران است. مرحله گذار از سنت به ظواهر مدرنیته که می توان آن را در ابعاد مختلفی از دگرگونی در شکل حکومت همراه با تغییر نظام سلطنت از قاجاریه به پهلوی، تغییر ساختار حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، تا دگردیسی ادبیات که با رویگردانی از ساختی کلاسیک به ساختی نوین در شعر و داستان منجر می شد؛ همراه دانست.
مرتضی کیوان پدرش را در جوانی از دست داد و بعد از پایان تحصیلات وارد وزارت راه شد و تا مقام معاونت دفتر محمد سعیدی ـ معاون وزیر راه ـ دولت دکتر مصدق ارتقاء درجه یافت. کیوان پیوسته در پی کشف دانش بود. دیگران را تشویق و راهنمایی می کرد، در بحث و انتقاد منافع خودش را کنار می گذاشت، به سخن دیگران گوش فرا می داد. فقط در حدی که باید اظهار عقیده می کرد. فتوای بیجا نمی داد. آدمها را دوست داشت و درک می کرد و روشنفکری کتابی نبود. مشخصات ظاهری کیوان را چنین توصیف کرده اند: «مردی جوان با موهای سیاه پرپشت، سبیل کلفت، چشمان درخشان و خندان». کیوان سیگار را با چوب سیگار می کشید که گویا رسمی متداول در آن زمان بود که بیشتر سیگارها فیلتر نداشت! کیوان همیشه مقروض بود. و برای بازپرداخت قروض اش که برای کمک به دیگران همیشه نیازمند آن بود، باز از دوستان قرض می کرد.
کار، سیاست و ادبیات سه حلقه یی است که مرتضی کیوان پیوسته در آن استمرار می یابد. به تدریج و به موازات تثبیت قدرت طی دهه های ۳۰-۱۳۲۰ او نیز به استمرار این سه حلقه ادامه می دهد. تا جایی که به اذعان بسیاری از دوستانش و ادیبان این دوره، او نقطه مرکزی حلقه بیشمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه نگاری زبردست، مدیر نشری، کارآ و منتقد ادبی هوشیاری بود و از همه مهمتر مرتضی کیوان اولین ویراستار ایرانی و پایه گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. در نتیجه از جریان های ادبی و هنری و سیاسی و اجتماعی آن دوره در ایران اطلاع کامل داشت. وی به ادبیات روسیه تسلط داشت و نوشتارهای زیادی درباره آن نوشت. علاوه بر مدیریت داخلی مجله بانو، دبیری مجله جهان نو، عضویت در هیات تحریریه مجله کبوتر صلح در دهه ۱۳۲۰ و آغاز ۱۳٣۰ از عمده مسئولیتهای فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است. کیوان ضمن مبارزاتش چندین بار دستگیرشد ولی هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید. یک بار هم به خارک تبعید می شود .
او با نام خودش و با چندین نام مستعار مثل  دلپاک، آویده، آبنوس، بیزار، پگاه و غیره می نوشت. چند داستان کوتاه به تاریخ ۱۳۲۲ در همدان و نیز دفتری شامل چند داستان کوتاه در سال های ۲۸ و۲۹ در تهران نوشته است. در سال های ۲۰ تا ۲۲ قطعات ادبی و اشعارش را در نشریه “گلهای رنگارنگ” چاپ می کرد.
همسر مرتضی کیوان در گفتگویی با نشریه «نامه مردم» درباره او می گوید: «کودکی کیوان در سختی معیشت گذشت و وقتی درسش را تمام کرد، پدر نداشت و سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت. به استخدام وزارت راه درآمد و مامور خدمت در همدان شد. خواهر و مادرش با او همراه بودند. سختی زندگی در همدان و سرمای سخت آنجا رنج های فراوانی برای این خانواده کوچک به بار آورد. یادداشت های سالهای جوانی اش از روح پر خلجان و کنجکاو و ناآرام و در ضمن خجول و معصوم او حکایت دارد. کیوان به گفته خودش فعالیت سیاسی را از سال ۱۳۲۱ شروع کرد … اگر اشتباه نکنم در حدود سال ۱۳۲۹ در مراسم عروسی برادر سیاوش کسرایی با او و سایه (هوشنگ ابتهاج) آشنا شدم … پس از نیم ساعت گفتگو به نظرم رسید که سالهاست با هم دوست و آشنا بوده ایم». همسر مرتضی کیوان که در ضمن دختر خاله فریدون رهنما، دوست بسیار نزدیک مرتضی کیوان است، متاسفانه نمی تواند سالهای زیادی در کنار کیوان باشد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همه توده ای ها و روشنفکران چپ گرا پراکنده شدند. دیگر سر ناترسی می خواست که با کتاب و کتابچه کارش باشد. کمترین مجازات زندانی شدن بود. و در این گیر و دار است که کیوان ازدواج کرده و از آن جا که کارش با این اقلام ممنوعه بود، چه از لحاظ کار و درآمد و چه از لحاظ وضع سیاسی، در تنگنا قرار می گیرد.
مرتضی کیوان، وقتی هنوز کودک بود، همراه خانواده و برای کار پدر به اصفهان می رود. پدرش در آن جا ـ مثل یک تبعیدی! ـ سقط فروشی باز می کند. و در تمام این دوران خاطره عموی مقتول ـ شیخ واعظ قزوینی ـ فراموش نمی شود.
عموی کیوان که در واقع بزرگ خانواده محسوب می شده، سرنوشتی به شومی سرنوشت مرتضی داشته، روزنامه نگار فعالی بود که هرچند مرتضی او را در چهار سالگی از دست می دهد، ولی به علت اهمیت فوق العاده یی که این عمو «شیخ یحیی» ـ صاحب روزنامه های «نصیحت» و «رعد» در قزوین ـ داشته، اثر عمیقی در روح و تمایلات او باقی گذاشته بود.
شیخ یحیی معروف به واعظ قزوینی یکی از نخستین ترقی خواهان سوسیالیست و شهرستانی ایران بوده است. این شخص که در سالهای آخر جنگ جهانی اول و بلافاصله بعد از انقلاب کبیر اکتبر مرام سوسیالیسم را انتخاب کرده بود، روزنامه نصیحت را در اختیار مارکسیست های آن دوره گذاشت. گفته می شود او از اهالی سرشناس قزوین بود که کلامش کاری بوده … درست در بحبوحه خلع احمد شاه قاجار و به قدرت رسیدن رضا میرپنج، روزنامه نصیحت را توقیف می کنند و شیخ یحیی برای آزاد کردن آن به تهران به سراغ دوستانش در مجلس شورای ملی می رود و هنگامی که غروب هفتم آبانماه ۱۳۰۴ وارد میدان بهارستان می شود به ضرب گلوله از پا در می آید.
پدر مرتضی کیوان که پس از این رویداد همراه خانواده به اصفهان کوچ کرده است، در همین شهر فوت می کند و درگذشت پدر آشوب بزرگی در زندگی مرتضی به وجود می آورد. او بلافاصله بعد از دوران طفولیت وظیفه یک مرد را به عهده می گیرد و به عنوان تنها مرد خانه، نان آور می شود.
دوره شاداب و بی غم شباب را نشناخته است. فرصت بازی کردن و شوخی کردن یا با سر و همسر به گشت و گذار رفتن را نداشته است. هیچ! کودک بوده از قزوین به اصفهان کوچ داده شده، یتیم و سرگردان، به محض اینکه تحصیلات مقدماتی اش تمام شده، پی نان درآوردن دویده است … او بلندپرواز است و عاشق قلم و کاغذ … مطالعه می کند، فکر می کند، در خفا می نویسد و با وجود انواع گرفتاری ها می تواند مدرسه تخصصی وزارت راه را به پایان برساند. مرتضی مامور می شود که در همدان خدمت کند. از همدان است که مرتضی شروع می کند به مکاتبه با روزنامه ها و مجلات. در این زمان است که خانم مدیر مجله بانو ـ خانم منیره سعیدی ـ که اتفاقاً همسر معاون وزیر راه نیز هست، برای نشریه اش نیازمند نیرویی هشیار و خلاق بود و کیوان را می یابد و اسباب انتقال کیوان به تهران را نیز فراهم می کند. بدین ترتیب مرحله تازه ای در زندگی مرتضی کیوان آغاز می شود.
کیوان در تهران و احتمالاً همزمان با احمد شاملو که دوستانی صمیمی بودند، پس از آشنایی با فریدون رهنما به شدت متاثر و متحول می شود. فریدون رهنما دریچه بزرگی را به روی کیوان باز می کند. و آن اطلاعات و ادبیات چپ روی آن روز جهان، مخصوصاً فرانسه و پاریس است.
تا پیش از ازدواج، کیوان خانه ای در یکی از فقیرترین محلات تهران آن زمان، در خیابان ری داشت که حتا برق هم نداشت. و بعد از ازدواج به خانه ای در کوچه خانقاه رفت و هم اینجاست هم که دستگیر می شود، اما این تغییر و جابجایی دلیل داشت. ظاهراً کیوان عضو ساده و بدون مسئولیت تشکیلاتی در حزب توده بود. و در مطبوعات علنی حزب فعالیت داشت.
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده اسامی بدنه نظامی به دست پلیس افتاد و اکثریت اعضاء گرفتار شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب به شوروی گریختند. در دوران مخفی بودن، این افسران را در خانه هایی که صاحب آن توده یی بود، به ابتکار حزب پناه می دادند. صاحب خانه را «کوپل» می گفتند. اگرچه حزب افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمی کرد، اما مرتضی کیوان کوپل می شود و چنانچه اشاره شد به همین منظور به خانه ی جدید نقل مکان می کند؛ این نخستین اشتباه حزب توده در برخورد با کیوان است. او مسئول صیانت از سه تن از افسرانی می شود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.
همسر کیوان چگونگی دستگیری او را چنین وصف می کند: «دوم شهریور و از شب های گرم تابستان بود. ما پشت بام می خوابیدیم. … همسایه ها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم (از افسرانی که در خانه مخفی شده بود) و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رختخواب به پشت بام می روم. …دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه می روند، ولی توجه شان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آن ها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً ماموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آنها را به خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم.
تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارتهای حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می دهم به مادرم، قایمشان کند. …هنوز لای در را باز نکرده، عده یی با لباس نظامی و یک نفر غیر نظامی ریختن تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، می شود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت.
وقتی بالاخره کارتها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می شد ناگفتنی است … بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. تو هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاق های آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آنها بی خبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی او هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا می شد، ولی هیچ صدایی حتا یک آخ از او نشنیدم…»
انتقاد دیگری که به عملکرد آن زمان حزب توده وارد است، که اشتباهی جبران ناپذیر (مثل سایر اشتباهات آن حزب) محسوب می شود، این است که افراد خانواده مرتضی کیوان، با وجود بگیر و ببندهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، به خطر توجهی نمی کنند، چون آموزش لازم را ندیده بودند و حزب هم به آموزش آن ها که مثل گوشت دم توپ ازشان بهره می برد بی توجه بود. نباید از مرتضی کیوان یک کوپل می ساختند، و او را به حال خود وا می گذاشتند. کیوان از کوچکترین رموز کار مخفی و مبارزه جنگی شهری اطلاعی نداشت. او حتا سربازی نرفته بود، که بتواند ماشه یک تفنگ را بکشد، اگرچه بسیار ورزیده و ورزشکار بود، در نخستن برخورد با ماموران تسلیم می شود … مرتضی کیوان بعد از ازدواجش در همان خانه یی زندگی می کند که در واقع جای زندگی خانوادگی نیست. این خانه را برای سکنا دادن یک عده محکوم به مرگ اجاره کرده اند. نه برای مسکن یک نوعروس تا در اتاق کوچک آن بنشیند و سپر بلای یک حزب بزرگ بشود!

در نتیجه، مرتضی کیوان بدون مقاومت دستگیر می شود. کتک می خورد، به زندان می رود، سرسری محاکمه و بی درنگ تیرباران می شود … گفته می شود در بازجویی های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی شوند ـ دوستاق باشی دانه دانه مفاصل انگشت هایش را می شکسته، او بیهوش می شده و باز که نوبت انگشت بعدی می رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می گفتند با لبخند ـ به دژخیم می گفته: «آخه این انگشته، می شکنه…» تمام انگشت هایش را خرد کرده بودند. و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند. و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. اصولاً چه گناهی می توانسته داشته باشد؟ او که آزارش به یک پشه هم نرسیده بود. و تازه با کدام گناهکار، به چه گناهی، چنین رفتار می کنند؟ بد نیست که مدافعان امروزین حکومت پهلوی به این پرسش ها ـ اگر آنقدر بی شرم باشند که بتوانند ـ پاسخ دهند!
مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهر ۱۳۳۳ به دستور مستقیم محمد رضا شاه تیرباران شد. چرا که وی تنها غیر نظامی بود که اعدام شد.
کیوان در نامه مورخ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۳۰ به دوست دیرین اش مصطفی فرزانه در پاریس می نویسد: «… این شعر ملک الشعرای بهار همیشه در خاطر من است:
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
و برای ما که همینطور بود، همه رفتند و ما در اینجا غریب ماندیم…» این غربت مرتضی کیوان حقیقی بود، شخصیتی که منبع الهام بسیاری از ادیبان و رهنمای بسیاری از سیاسیون دوران خود بود، بی جهت کشته شد، و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند که بماند. باید همواره از کیوان و به قول احمد شاملو: «عموها» در هر شرایطی و هر مکانی، یاد کنیم تا از یاد نبریم در این سرزمین امروز اخته و یخ بسته، چه انسان هایی با چه جان فشانی ها برای ما زیستند و برای ما درگذشتند.
مرتضی کیوان مظلوم‌ترین چهره ی سیاسی معاصر، و درخشان‌ترین سیمای انسانی ـ فرهنگی عصر ما است. باید از او یاد آوریم و بیشتر بنویسیم…

منابع:
بن بست، نامه های مرتضی کیوان، به کوشش م.ف. فرزانه، نشر تاریخ ایران، ۱۳۸۴
کتاب مرتضی کیوان، به کوشش شاهرخ مسکوب، نشر کتاب نادر، ۱۳۸۲
سایت ها و برخی منابع اینترنتی

تکلمه نخست:
محمد شمس لنگرودی در کتاب ارزشمند تاریخ تحلیلی شعر نو فصلی به مرتضی کیوان اختصاص داده و می نویسد:
شعر چندانی از مرتضی کیوان به چاپ نرسیده، و هرگز در جایی از او به عنوان شاعر یاد نشده است، ولی چند نقد و بررسی پراکنده پیرامون شعر نو به قلم او ـ بویژه نظرش درباره آهنگ های فراموش شده(نخستین کتاب شعر احمد شاملو) و پیش بینی هوشمندانه اش از آینده شعر منثور شاملو ـ کافی است که کیوان در رفیع ترین جای دوره نخست تاریخ شعر نو قرار گیرد.
ظاهراً فقط شاملو بود که مرثیه یی در سوگ او سرود:*
۱
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سال پست
سال درد
سال عزا
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه . . .
۲
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتی مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
آزاد و پاک
. . .

جای آن دارد که «میخک سپید»ش را نقل کنیم، یادش را گرامی می داریم.

ای میخک سپید چه می گوید
گلبرگ های نازک زیبایت؟
کین آرزوی مرده روان گیرد
ز آهنگ ساحرانه شیوایت

سرمایه نشاط به من بخشد
آرامشی که هست در اندامت
در خلق آرزوی طلب کوشد
خاموشی و سکوت دلارامت

گلبرگ پر فروغ درخشانت
صد آرزوی خفته کند بیدار
وز داروی سکوت تو می گردد
دیوانه حریص هوس هشیار

آهسته آن نگار فسونگر را
خواندم به پیش و نرم بدو گفتم
«سرمایه نشاط شد دستم
بس کز امید وصل گهر سفتم»

بوسیدم آن لبان چو یاقوتش
وز غصه های گم شده بگسستم
وان میخک سپید معطر را
بر حلقه های گیسوی او بستم

ای میخک سپید بمان جاوید
بر زلف آن فسونگر خوش اندام
وز آرزوی خفته دیرینه
بر گوش وی فسانه بخوان آرام؛

زان آرزو که خفته ز ناکامی
در غرفه های کاخ دل حیران
زان پس که بس ز کوشش بی فرجام
پیموده راه اصل ورا شادان

ای مایه نشاط من! ای میخک!
بس کن دگر فسانه خاموشی
کاین راز سر به مهر نمی ماند
پیوسته در پناه فراموشی

بیرون کشد ز پرده پندارم
این راز ساحرانه وهم انگیز
بس خنده می زند چو مروارید
آن برگ های روشن شوق آمیز

کن عشق خواب رفته دیرین را
زآهنگ مهرپرور خود بیدار
برخوان سرود شادی و سرمستی
ای میخک، ای الهه افسونکار!

مرتضی کیوان، هفتم اسفند ۱۳۲۶

تکمله دوم:
جمعه ۳۰ مهرماه ۱۳۳۳ یعنی یکسال و یک ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، مجله تهران مصور عکس اعدام مرتضی کیوان را به همراه نخستین گروه افسران توده ای(سرهنگ سیامک، سرهنگ مبشری، سرهنگ عزیزی، سرگرد عطارد، سرگرد وزیریان، سروان مدنی، سروان واعظ قائمی، سروان شفا و ستوان افراخته) تیرباران شده منتشر کرد.


توضیح شهروند: شاملو در شعر دیگری با نام “از عموهایت” نیز از مرتضی کیوان یاد می کند. شعری که در پایان آن می گوید:


بخاطر تو
بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می گویم.

همچنین هوشنگ ابتهاج یک رباعی و شعری با عنوان “کیوان ستاره بود” و احسان طبری نیز برای مرتضی کیوان اشعاری سروده اند.


عکس: از راست هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مرتضی کیوان

ایمیل نویسنده: