شهروند ۱۱۵۵ ـ پنجشنبه ۶ دسامبر ۲۰۰۷
داغ تازهای بر دل ایران خانم بینوای من گذاشتهاند و نمیدانم چهطور دوام بیاورد و چه طور طاقت میآوریم! زهرا بنی یعقوب را بر دار کردهاند تا بیضهی اسلام را بپروارند؟ یا جهل مرکب را تا ابدالدهر هوار این خطهی بخت برگشته کنند؟
باورنکردنی است که دختری را به خون دل بزرگ کنی و ببالانی و به جایی برسانی که بتواند در مقام یک پزشک به خودش و دیگران فایده برساند و بعد ببینی که جاهلی به آنی به دست مخبطان مدعی حفاظت از امنیت اخلاقی میسپردش و به روزی دیگر دختر بر دار میشود. مسخره است که خیال میکنی نه در بدویت عصر حجر یا سبعیت قرون وسطا، که در بیست و یکمین سدهی میلادی نفس میکشی.
در خبرها میخوانی که پدر دختر در سپاه کار میکند و میگوید که “بنای کم سواد”ی که نیمه وقت برای ستاد کار میکرده دخترش را دستگیر کرده است. یادت میافتد که انگار حالا دست هر عمله و بنایی در هر شهر و ده کورهای تلفن همراه دیده میشود. بعد فکر میکنی که اگر عمله و بنایی کار تمام وقت گیر نیاورد و دخل و خرجش را به هم نرساند، کجا بهتر و راحتتر از ستاد، که اگر هم پول قلنبهای ندهند کار شاق که نمیدهند. گوشه وکنار پارکی بپلکی و زاغ سیاه این وآن را چوب بزنی که معصیت نکنند و آخر روز هم برای این که به صاحبکارت نشان بدهی که نان حلال میخوری، یکی دو نفری را به تله بیندازی و شب هم سر راحت به متکای مندرست بگذاری که هم شکم زن و بچهات را پر کردهای و هم ثواب آخرتی برای خودت خریدهای. داستان ساده ای است که نه باورنکردنی است، نه مسخره.
این زهرا که در ستاد منکرات بر دار رفته، اما، زهرا کاظمی میانه سال و دنیادیدهی شهروند کانادا نیست که به شور کار و هنرش بیم اوین به دل راه نداد و به چنگ دژخیم و نوچه هایش افتاد. این زهرا، محبوبه و مکرمه نیست که میدانستند تاوان عشقی “ممنوع” سنگسارست. این زهرا، احمد باطبی نیست که کوس رسوایی حکومتی جانی را بر بام و برزن زد و جوانی و سلامت خود را به داو گذاشت. این زهرا، مختاری و پوینده و فروهر و هیچیک دیگر از دگراندیشان طعمهی قتلهای زنجیرهای یا شکار دژخیمان و زندانبانان نیست که به دگراندیشی خود آگاه بوده و هستند و حکومت زور و نادانی را برنمیتابیدند و برنمیتابند. این زهرا، زهرا بنی یعقوب است: بچهی انقلاب، درسخواندهِی دانشگاهی که “انقلاب فرهنگی” به خود دیده، دختر پدری که در سپاه کار میکند؛ پزشکی در اوج جوانی و آغاز کار که میتوانست سالهای سال به هزاران اراذل و اوباش همان خدمتی را بکند که به هزاران آدم شریف.
مسخره است! باورنکردنی است! سی سال است که پسرها و دختر های این ایران خانم بینوا را یا کفن میکنند یا به داغ و درفش میکشند، هنوز چرایی حکومت جهل را نمیفهمم!
۷ آذر ۱۳۸۶
www.fershtehmolavi.net