سعید رهنما

سعید رهنما

 

 

* این مطلب ترجمه مقاله ای است که برای Open Democracy* وCanadian International Council** نوشته شده است

در ظاهر به نظر می رسد که هیچ دو رهبر سیاسی در جهان به اندازه آیت اله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل، از هم تنفر نداشته باشند. اما، با آن که این دو فرد هیچ علاقه ای به یکدیگر ندارند و از وارد کردن هر نوع صدمه ای به ملت های یک دیگر ابائی ندارند، ولی هر دو برای سرپوش گذاشتن بر نابسامانی هایی که هر یک در کشور خود ایجاد کرده اند، به شدت به یکدیگر نیاز دارند. در اوایل سپتامبر ۲۰۱۵ خامنه ای به جماعتی که با پول و پاداش جمع می شوند، اعلام کرد که تا ۲۵ سال دیگر رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت. این سخنان نمی توانست در زمانی بهتر از این برای نتانیاهو، که در میان تظاهرات و طومارهای وسیع و خواستاریِ دستگیری اش به خاطر نقض حقوق بشر، از لندن بازدید می کرد، مطرح شود.

در گذشته نتانیاهو از موهبتِ احمدی نژاد، رییس جمهورِ بی آبرو شدهِ قبلی ایران بهره مند بود، که هر زمان که با مشکلات جدیِ داخلی مواجه می شد، با حمایتِ کامل خامنه ای حرف زننده ای بر علیه اسراییل می زد تا اذهان را منحرف سازد. در انتخاباتِ ۲۰۰۹ و ۲۰۱۳ اسراییل، احمدی نژاد به پدیده ای “خدا داده” برای نتانیاهو و لیبرمن تبدیل شد و این دو توانستند به اتکای حرف های احمدی نژاد، ایران را به مثابه “خطری حیاتی” برای اسراییل مطرح سازند و برنده انتخابات شوندnetaniaho--khameneie.

با شکست باندهای تندروتر در آخرین انتخابات رییس جمهوری ایران، نتانیاهو هم رییس جمهورِ مورد علاقه اش را از دست داد و تلاشش برای معرفی رییس جمهورِ جدید، حسن روحانی به عنوان “گرگ در پوستِ میش” به جایی نرسید، اما در این نوبت خود آیت اله به کمک نتانیاهو آمد. مقابله شدید نتانیاهو با توافق هسته ای بین ایران و قدرت های ۵+۱ مشکلات بیشتری را برای جناح مصلحت گرای رژیم به وجود آورد و جناحِ تندرو را تقویت کرد، اما حمایت وسیعِ مردم ایران از این توافق نامه اوضاع را تغییر داد.

بسیاری از این که چرا خامنه ای بعد از امضای توافقِ وین به امریکا حمله کرد و باز از کارت ضد ـ اسراییلی استفاده کرد، متعجب شدند. تردیدی نیست که خامنه ای با جناح تندرو هم جهت بود، اما تغییر شرایط او را ناچار ساخت که از توافق هسته ای حمایت کند، امری که بدون آن گروه مذاکره کننده ایران جرات امضاء توافق نامه را نمی داشتند.

بر اساس خبر پاره ای منابع داخلی، در مرحله مذاکرات لوزان در مارس ۲۰۱۵، خامنه ای تحت فشار جناح تندرو تصمیم به اعلام مخالفت با مذاکرات را می گیرد. هاشمی رفسنجانی با مطلع شدن از این تصمیم به روحانی توصیه می کند که به سراغ رهبر رود و تهدید کند که در صورت مخالفت او با مذاکرات، استعفا خواهد داد. روحانی می پذیرد و رهبر که نمی خواست مسئول شکست مذاکراتی که مورد علاقه مردم است، تلقی شود، جا می زند و مذاکرات ادامه یافته و به مرحله توافق در وین در ماه ژوئن می رسد.

علاوه بر حمایت وسیع مردم ایران از توافق هسته ای، تعداد قابل توجهی از فرماندهان سپاه پاسداران نیز حامی این توافق بودند. این افراد که هم اکنون به صاحبان صنایع، معادن، ساختمان سازی و دیگر فعالیت های اقتصادی مبدل شده و نامشان در لیست تحریم ها قرار داشت، بر خلاف دیگر همقطارانشان که از هرج و مرجِ ناشی از تحریم ها سود می بردند، از ادامه تحریم ها ضرر می دیدند. این واقعیت شامل حال “آقا زاده ها” نیز می شد که علی رغم وابستگی به پدرانِ عمدتا وابسته به جناح تندرو می بایست بین اعتقادشان (اگر می داشتند) و منافع مالی یکی را انتخاب کنند.

امضاء توافق نامه محبوبیتِ جناح عمل گرای رژیم را که به “اصلاح طلبان” معروفند، افزایش داد، و درگیری های درون قدرت و مقابله با جناحِ تندرو را که به “اصول گرایان” معروفند، شدت بخشید. اوضاع هم اکنون به خاطر نزدیکی انتخابات دو نهاد مهم؛ انتخابات مجلس و انتخابات مجلس خبرگان (نهاد متشکل از ۸۸ آخوند که مسئولیت برگماری رهبر را بر عهده دارد) به مراتب حادتر شده است. هر دو جناح به سختی می کوشند که آخوندهای خودشان را برای این مجلس “انتخاب” کنند، مجلسی که رهبر بعدی را برمی گزیند ــ و در دوره هشت ساله عمر این مجلس احتمال درگذشتِ رهبر فعلی زیاد است.

حرف های اخیر خامنه ای علیه امریکا و اسراییل را باید در محتوای نگرانی اش از اینکه در موقعیتی ضعیف دیده شود، درک کرد. این نگرانی علی رغم این است که هر چند که “اصلاح طلبان” محبوبیت بیشتری یافته اند، ‘اصول گرایان” می توانند با توسل به ساختار رسمی ـ حقوقیِ رژیم که تحت کنترل آنها است، شرایط را به نفع خود برگردانند. در نظامِ انتخاباتیِ عجیب و غریب ایران، نامزدهای انتخاباتیِ هر دو نهاد مورد بحث، یعنی مجلس شورا و مجلس خبرگان، باید توسط نهاد شورای نگهبان (یک نهاد انتصابی متشکل از ۱۲ آخوند و حقوق دان اسلامی، که ضمنا نقش مجلس اعلی را نیز ایفا می کند) مورد تایید قرار گیرد.

این شورای قدرتمند که کلا تحت کنترل جناح تندرواست، می تواند هر نامزد انتخاباتی را بدون هیچ توضیحی رد کند. از این رو بود که رییس جمهور روحانی با پیش بینی این که شورای نگهبان ممکن است که اکثر نامزدهای میانه رو را رد کند، برای اولین بار حقانیتِ این شورا در زمینه تایید یا رد نامزد های انتخاباتی را زیر سئوال برد. این امر بلافاصله عکس العمل هایی را از جمله از سوی رییس سپاه پاسداران به دنبال داشت که بی درنگ به رییس جمهور هشدار داد! رییس قوه قضاییه نیز که تحت کنترل تندروهاست هشدار جدی دیگری به رییس جمهور داد.

با شدت گرفتن دعواهای جناح های درون حکومت، هر طرف به افشای فساد کاری ها و دزدی های طرف مقابل دست زده است. دولت روحانی چندین نفر از مقامات دولت احمدی نژاد را به دادگاه کشانده و یکی از معاونان او را به زندان انداخته. تندروها هم پسر رفسنجانی را به زندان انداخته اند، محمد خاتمی، یکی از رییس جمهورهای قبلی را ممنوع المصاحبه و از حضور در جلسات سخنرانی ممنوع کرده اند. نیازی به گفتن نیست که مهدی کروبی، رییس سابق مجلس و کاندیدای رییس جمهوری، و حسین موسوی، کاندیدای رییس جمهوری که بر اثر یک کودتای انتخاباتی انتخابات را به احمدی نژاد “باخت” و منجر به شورش مردم و “جنبش‌سبز”در سال ۲۰۰۹ و سرکوب آن شد، کماکان در حبس خانگی اند. چند گروه ‘اصلاح طلب” مشترکا یک حزب جدید را پایه گذاری کردند، اما دبیر کل آن بلافاصله دستگیر شد.

‘اصول گرایان” با هم اختلاف دارند و نگران انتخاباتِ در پیش اند. آنها حتی از انتخابات بعدیِ رییس جمهوری که با فاصله بیشتری، در ۲۰۱۷ برگزار خواهد شد، نیز نگران اند. احساس می کنند که کاندیدای مورد نظرشان در رقابت با حسن روحانی رییس جمهور فعلی، یا با جواد ظریف، وزیر خارجه که در جریان مذاکرات هسته ای شهرت و محبوبیت زیادی یافته، با مشکلاتی روبرو خواهد بود. احمدی نژاد تلاش می کند که به صحنه انتخابات باز گردد. “اصول گرایان” در تلاش بوده اند که فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، ژنرال قاسم سلیمانی، را به عنوان یک کاندیدای احتمالی رییس جمهوری مطرح کنند، اما چنین به نظر می رسد که یک سلسله محاسبات اشتباه در جریان شورش حوتی ها در یمن، و ندیدن دخالتِ مستقیم عربستان سعودی، موقعیت او را تضعیف کرده باشد.

نتانیاهو احتمالا از این اختلافات و درگیری های جدی بین جناح های رژیم ایران خبر دارد. اما لازم می بیند که رژیم جمهوری اسلامی را به عنوان یک جمع واحد و همگن که کار دیگری جز توطئه برای نابودی اسراییل و تدارک هولوکاستی دیگر ندارد، عرضه کند. او از این نقطه نظر که هر دو جناح بخشی از یک رژیمِ اسلامگرایِ سرکوبگرند، چندان در خطا نیست. اما در این که هر دو جناح را همسان عرضه می کند، و آنها را به مثابه خطری حیاتی برای اسراییل مطرح می کند، کاملا بر خطاست. نتانیاهو و موتلفین دست راستی اش ناچارند که از سیاست ایجاد ترس استفاده کنند و ایران را به عنوان دشمنِ خارجیِ بسیارقدرتمند به مردم اسراییل و به دنیا نشان دهند. او به افرادی چون احمدی نژاد نیاز دارد تا بتواند توجه را از مساله واقعی فلسطین، و مسایل اقتصادی و سیاسیِ داخلی اسراییل منحرف سازد.

با این حال صرفنظر از هر تلاش نتانیاهو ، او نمی تواند توجه جهانیان را از مسایل واقعی اسراییل منحرف کند. همانگونه که رویدادهای اخیر و افزایش درگیری ها در کرانه غربی، اورشلیم شرقی، و نوار غزه نشان می دهد، بدون حل مساله فلسطین، توقف شهرک های یهودی نشین، رفع محاصره و اختناقِ غزه، و تلاش برای ایجاد یک دولت واقعا دموکراتیک و سکولارِ فلسطینی، اسراییل با مشکلات داخلی و انزوای خارجیِ بیشتری مواجه خواهد بود.

هر دو ملت ایران و اسراییل نیاز و استحقاقِ رهبریِ سیاسیِ متفاوتی از رهبری کنونی شان را دارند. ملت ایران تحت یک نظامِ روحانی ـ نظامیِ بی رحم در شرایط کنونی امکان تغییر رژیم حاکم را از طریق یک روندِ دموکراتیک ندارد ــ امری که مردم اسراییل از آن بهره مندند، و باید امیدوار بود که آنها به جای این که پیوسته به دامِ سیاستِ ترس بیافتند، از این روند دموکراتیک استفاده کرده و دولتی طرفدار صلح انتخاب کنند.

*https://www.opendemocracy.net/saeed-rahnema/netanyahu-khamenei-political-tango

**http://opencanada.org/features/netanyahu-and-khameneis-political-tango/